حمیدرضا شاهآبادی در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد:
در کارهای اخیرم سعی کردم تعلیق و هیجان را به خواننده ارائه کنم
حمیدرضا شاهآبادی، نویسنده کتاب «کابوسهای خندهدار» گفت: در کارهای اخیرم سعی کردم تعلیق و هیجان را به خواننده ارائه کنم و هم در قالب یک داستان مضامین ضروری و مهم را به مخاطب انتقال دهم؛ شاید تجربه کتاب «دروازه مردگان» نشان داد، میشود در قالب یک داستان هیجانانگیز محتوایی را ارائه کرد که جالب توجه باشد و بتواند مخاطب را با تاریخ و گذشتهی ایران و با شرایط فرهنگی و تحولات فرهنگی و تاریخی ایران آشنا کند.
داستانهای معمایی و دلهرهآور چه تاثیری بر روی سبک زندگی نوجوانان دارد؟
نوجوانان با توجه به اقتضائات سنی خودشان و ویژگیهایی که از نظر روحی دارند از تعلیق و هیجان لذت زیادی میبرند و بسیار علاقهمند هستند که زمانی که با ادبیات و سینما مواجه میشوند تعلیق و هیجان را درک کنند و شاید به همین علت گرایشات زیادی نسبت به آثار ترجمه و خارجی وجود دارد؛ چراکه گاهی اوقات آثار خارجی این تعلیق و هیجان و ماجرا را بهتر به خواننده عرضه میکند.
در کارهای اخیرم سعی کردم تعلیق و هیجان را به خواننده ارائه کنم و هم در قالب یک داستان مضامین ضروری و مهم را به مخاطب انتقال دهم شاید تجربه کتاب «دروازه مردگان» نشان داد، میشود در قالب یک داستان هیجانانگیز محتوایی را ارائه کرد که جالب توجه باشد و بتواند مخاطب را با تاریخ و گذشتهی ایران و با شرایط فرهنگی و تحولات فرهنگی و تاریخی ایران آشنا کند که در همین رمان نیز سعی کردم همین کار را انجام دهم که هم تصویری از هنر تئاتر ایرانی در دوران قاجار ارائه کنم و هم شرایط اجتماعی آن دوره را نشان دهم و سعی کردم که مجموع کار مورد پسند مردم باشد و خواننده بتواند با آن ارتباط برقرار کند و نکته دیگر این است که داستانهای معمایی ذهن خواننده را فعال و تیزبین میکند و باعث میشود با دقت بیشتری به اطراف خود بنگرند که این ویژگی بیشتر روی نوجوانان تاثیر میگذارد؛ چراکه در دوران به دست آوردن تجربه هستند.
شخصیتهای داستان ساخته ذهن شماست یا واقعی هستند؟
یک سری اصول اولیه وجود دارد که هر نویسندهای در شخصیتپردازی به آنها توجه میکند؛ خیلی از نویسندگان شخصیتهای خود را از اطراف خود میگیرند مثلا شخصیتهایی که در گذشته با آنها در ارتباط بودند و خاطراتی که داریم و اطلاعاتی که از دیگران میگیریم بنای شخصیتهایمان را میسازد؛ اما معمولا برای من اینگونه اتفاق میافتد که درباره شخصیتی فکر میکنم، تعریفش میکنم و در داستان قرارش میدهم و به مجرد اینکه این شخصیت در داستان قرار میگیرد انگار خودش تصمیم میگیرد و حرکت میکند به عنوان مثال شخصیت حبیب سلمونی که در کتاب «کابوسهای خندهدار» وجود دارد که من بسیار به آن علاقهمند هستم که واقعا خودش، خودش را ساخت.
من صرفا یک تصویری از یک پدر خانواده داشتم که کار نمایش انجام میداد و یک دسته نمایشی را درواقع شکل میدهد که نام این شخصیت را نیز از تاریخ نمایش ایران درآوردم یعنی شخصیت حبیب سلمونی در دوره قاجار حضور داشته است؛ اما از زمانی که حبیب سلمونی وارد فصل اول داستان میشود آن تکهکلامها و گویشها مختص به خودش است و گاهی اوقات نیز خودم جذب این شخصیت میشدم و اصلا باورم نمیشد که این شخصیت را من ساختهام و زمانی که این شخصیت در اواخر داستان فوت کرد دیگر انگیزهای برای ادامه دادن داستان نداشتم و آنقدر این شخصیت روی من تاثیر گذاشته بود که نمیتوانستم داستان را ادامه دهم و شاید بشود گفت داستان را خودش جلو میبرد.
فکر میکنم نویسندهای که در حین کار به چنین ارتباطی با شخصیتهای داستانش برسد کار نوشتن برایش بسیار لذتبخش میشود و علاقه نویسنده به آن شخصیت افزایش پیدا میکند. نکته دیگر این است که این کتاب یک کلاس آموزشی در زمینه شخصیتپردازی برای من بود و درک دیگری از شخصیتپردازی به دست آوردم و چیزهایی یاد گرفتم که فکر میکنم در کارهای جدیدم از آنها استفاده میکنم.
جرقه داستان از کجا اتفاق افتاد؟
اگر بگویم که نمیدانم جرقه داستان از کجا به ذهنم آمد شاید باور نکنید فقط میدانم که روزی سر میز غذا یک مرتبه به ذهنم آمد که دوست دارم داستانی درباره یک گروه نمایش بنویسم که یکی یکی گم میشوند نمیدانم چرا این به ذهنم آمده بود؛ اما بعدها یاد این دوبیتی خیام افتادم که میگوید «ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز/ از روی حقیقتی و نه از روی مجاز/ یک چند در بساط بازی کردیم/ افتیم به صندوق عدم یک یک باز» این رباعی نشان میدهد که همهی ما بازیگران صحنهی زندگی هستیم، عروسکهایی که به دست یک عروسکباز روی صحنه میآییم و بعد یکی یکی به صندوقچه خودمان برمیگردیم. شاید نوشتن این داستان تاثیر رباعی خیام نیز بود البته بعدا که بیشتر روی داستان کار کردم نمونههای تاریخی کار را هم دیدم و متوجه شدم که چنین ماجرایی تقریبا واقعیت داشته است یعنی بقالبازی و کارکرد آن در دوره محمدشاه بوده است که من آن را به دوره ناصرالدینشاه آوردم و آن را با رباعی خیام ربط دادم.
کمی درباره مراسم جشن امضای کتاب توضیح دهید؟
در مراسمهای این چنینی ابتدا مهمانان درباره کتاب و ویژگیهای کتاب و بعد نویسنده درباره کتاب صحبت میکند؛ البته چون که این کتاب به تاریخ نمایش در ایران میپردازد و موضوع اصلیاش هنر تئاتر است در این مراسم چهرههای معروف تئاتر کشور هم حضور دارند و درباره کتاب صحبت میکنند و البته نویسندگان کودک و نوجوان نیز حضور دارند. فکر میکنم بررسی این کتاب از نگاه هنرمندان تئاتر و ادبیات موجب درک بهتر مخاطب از این کتاب میشود.
کتاب بیشتر جنبه آموزشی دارد یا سرگرمی؟
همه ما برای کسب لذت به ادبیات رجوع میکنیم که لذت ببریم از خواندن داستان تا چیزی را کشف کنیم؛ اما این کشف همیشه در دل خودش یک پیام یا محتوا و اندیشهی فکری نیز دارد و فکر میکنم این بهترین الگوی طراحی داستان برای نوجوانان است. من رمانی را نوشتم حالا چه در «دروازه مردگان» چه در «لالایی برای دختر مرده» و چه در «کابوسهای خندهدار» همیشه تلاش کردم داستانهایی بنویسم که داستانهای پرماجرا، پر هیجان و پر تعلیق باشد؛ اما در دل داستان خواننده به کشف یک محتوای اندیشهای برسد و یک پیام و ایده فکری را نیز بتواند دریافت کند.
حداقل چیزی که مخاطب با خواندن کتاب «کابوسهای خندهدار» عایدش میشود این است که با تاریخ نمایش در ایران آشنا میشود با شرایط اجتماعی ایران در زمان قاجار آشنا میشود با بعضی از بحرانهای اجتماعی مثل قحطی آشنا میشود، بعضی از آداب و رسوم ایرانی مثل فالگوش ایستادن و مواردی از این قبیل را میشناسد و حتی با غذاهای ایرانی آشنا میشود، این حداقل چیزی است که عاید مخاطب میشود و البته در لابهلای آن مباحث فلسفی مثل مفهوم هنر و جایگاه هنر در بین انسانها و رسالت هنرمند قطعا در این داستان قابل حصول است.
نظر شما