سلیمیان 35 سال است که با جانباز از ناحیه قطع نخاع گردن روزگار میگذراند و در حال حاضر فقط امکان حرکتش محدود به ناحیه صورت و گردن است. او خاطراتی از کودکی تا روزگار کنونی خودش را در کتاب «چشمهایی که نوشتند» روایت کرده و بخش عمدهای از آن را به کمک نرم افزار ویژهای با لبتاب به رشته تحریر درآورده است.
10 سال است محدودیتهایم بیشتر شده است
خبرنگار ایبنا به مناسبت انتشار این اثر گفتوگویی با این جانباز ساکن در آسایشگاهی در اصفهان انجام داده است و او با بیان اینکه تا 10 سال پیش امکان این را داشتم که تا حدی دستانم را تکان بدهم و به عنوان مثال گوشی تلفن همراهم را در دستانم بگیرم گفت: از آن زمان به بعد دستانم از کار افتاد و زمان زیادی بود که در منزل مانده بودم و نمیتوانستم –حتی- با ویلچیر برقی به خارج از منزل بروم.
راوی خاطرات کتاب «چشمهایی که نوشتند» سپس گفت: بعد از آن برای خودم یک لبتاب تهیه کردم و با نصب نرم افزار متوجه شدم که میشود با حرکت سر و صورت نشانگر موس را حرکت داد و کار نگارشی کرد.
حس جالب نگارش اولین جمله با لبتاب
وی با ابراز این نکته که حس اولین جملهای که با لبتاب تایپ کردم برایم جالب بود، ادامه داد: اوایل که شروع به نگارش کردم فقط یکسری دلنوشته را مکتوب میکردم اما بعد تصمیم گرفتم خاطراتم را از دوران کودکی تا الان بنویسم. حدود دو سال و بیشتر مشغول نگارش بودم. از بدو تولد تا دوران جنگ را نوشتم، بعد هم خاطرات مربوط به دوران جانبازی را به نگارش درآوردم. بیشتر این خاطرات هم مربوط به دوران جانبازیام هستند که شرایطی سختی دارد.
سلیمیان هدف از نگارش این کتاب را آشنایی مردم با شرایط جانبازان عنوان کرد و گفت: علاوه بر این میخواستم اگر شخص دیگری به هر دلیلی شرایط قطع نخاع برایش پیش آمد برای خود راه چارهای پیدا کند.
در بخش دیگری وی با ابراز گلایه از قضاوتهای اشتباه برخی از مردم درباره شرایط آسایش و رفاه جانبازان گفت: یکسری مسائل در بین جانبازان مطرح است که اذیتمان میکند، ما با یک شرایط سختی زندگی میکنیم اما مردم یک چیزهای دیگری میگویند. این نگاهها قلب ما را به درد میآورد، اینکه میگویند یک خانه و ماشین به بچههای ما رسیده است ومسائل دیگری مانند این که مطرح میشوند.
وی افزود: شرایط بد اقتصادی در گذشته باعث شده بود که مردم نسبت به جانبازان و رزمندگان دفاع مقدس بدبین بشوند. من احساس میکنم درایجاد این نگاهها بنیاد شهید هم نقش داشت چرا که در مورد شناساندن جانبازان کم کاری کرده بود. به همین دلیل مردم یا جانبازان را نمیشناختند یا بد میشناختند.
راوی خاطرات کتاب «چشمهایی که نوشتند» گفت: سعی کردم در این کتاب از خاطرات خودم و چگونگی زندگی خودم بنویسم. اینکه زندگی من چگونه میگذرد و چه زحماتی دیگران میکشند تا من بتوانم نفس بکشم.
سلیمیان با اشاره به اینکه در این مدت خیلی نوشتم و نگارش کلمه به کلمه آن سخت بود و زمان زیادی میبرد. گفت: گاهی 7 ساعت طول میکشید تا یک بخش از مطلب را بنویسم.
در بخش دیگری وی با بیان اینکه یکبار یکی از دوستان مطالبی که نوشته بودم را خواند و از آن استقبال کرد و پیشنهاد داد که آنها را چاپ کنم، تصریح کرد: بعدتر چند نفر از دوستان آمدند و نوشتههایم را بررسی کردند و گفتند که حجم آن کم است و خواستند که بیشتر بنویسم. برای اینکه کار سرعت بگیرد صدایم را ضبط کردند و بخشی از خاطرات بعد از مصاحبه پیاده سازی شد.
درباره جانبازان کم کاری شده است
وی با بیان اینکه میخواستم مطالب بیشتری بنویسم، اما توانم در همین حد بود، در پاسخ به این سوال که چه موضوعات دیگری مدنظر داشتید تا به این کتاب افزوده شود اینطور پاسخ داد: در این کتاب میشد خاطرات بچههای –جانباز- دیگری را هم قرار داد. همچنین میخواستم نکاتی را اول به مردم بعد هم به متولیان جانبازان بگویم که در مورد این قشر کم کاری شده است. جانبازان خیلی مقاومت کردند و در این شرایط روحیه خود را حفظ کردهاند. متولیان این قشر کم کاری کردهاند و کاری نکردهاند که به روحیه جانبازان کمک کند.
سلیمیان تاکید کرد: ما جانبازان و متولیان هم درباره شناساندن این قشر کم کاری کردهایم و امروز اصل و اصول حرکت این قشر برای انقلاب و اصول آن گم و منحرف شده است و این موارد [در افکار عمومی] زیر سوال میرود.
وی با بیان اینکه این موارد اذیت کننده است و بچهها خون دل میخورند، گفت: وقتی برخی مسائل را در اخبار میشنوم یا با مردم صحبت میکنم دل خون میشوم. برای ما جای سوال است که چرا این همه مخلصانه زحمت کشیدیم و شرایط این چنین است.
روحیهام را حفظ کردهام...
در بخش دیگری راوی خاطرات کتاب «چشمهایی که نوشتند» تاکید کرد: من یک جانباز قطع نخاع گردنی هستم که فقط صورتم را میتوانم تکان بدهم. مشکلات فراوانی دارم مانند زخم بستر و مشکلات کلیه و... با این حال من و جانبازان دیگر روحیه خودمان را حفظ کردهایم. هیچگاه نشده است که بگوییم اگر بر میگشتیم این مسیری که انتخاب کردیم را نمیرویم.
سلیمیان گفت: حق این قشر نیست که چنین برخوردهایی با جانبازان شود یا از سوی مسئولان با مردم برخوردهایی شود که حق آنها نیست. اینها گلایههایی است که ما داریم و میخواستم در کتابم بنویسم. اما چون دیدم گوش شنوایی نیست انگیزهای هم برای نگارش آنها ندارم.
وی ادامه داد: یکسری نکات این چنین را در نسخه اولیه کتاب نوشته بودم اما وقتی اثر به تهران آمد و ویرایش شد دیدم این موارد از کتاب حذف شده است. گفتند این موارد جزء خاطرات نیست و اگر میخواهی بنویسی آنها را در کتاب دیگری جمع آوری کن.
دوست دارم باز هم بنویسم اگر شرایط پیش بیاید
راوی خاطرات کتاب «چشمهایی که نوشتند» در پاسخ به این سوال که آیا میخواهید این موارد را در کتاب دیگری بنویسید، گفت: میخواهم این موارد را بنویسم اما یک مقداراز نظر جسمی و همچنین شرایط جامعه به گونهای نیست که بخواهم این نوع مسائل را بنویسم. نوشتن یک آمادگی میخواهد، انگیزهای برای نگارش این نوع مسائل ندارم و با خودم میگویم قرار است چه کسی این مطالب را بخواند و چرا باید چنین موضوعاتی نوشته شود. گوش کسی به این حرفها بدهکار نیست. البته دوست دارم این نکات را روزی به شکل کتابی در بیاورم و باید شرایطش پیش بیاید.
وی در پاسخ به این سوال که چند بار در مصاحبهها و اظهار نظرات اخیرخود گفتهاید آرزوی دیدار با رهبر انقلاب را دارید، در صورت تحقق چنین آرزویی چه موضوعی را به ایشان خواهید گفت هم اینطور پاسخ داد: نمیدانم اگر رهبر انقلاب را ببینم چه اتفاق میافتد. از زمانی که جانباز شدهام شرایط مختلف اجازه نداده تا رهبر انقلاب را ببینم. یکبار شرایط زخم بستر اجازه نداد و در مورد دیگر ضعف بدنی داشتم که نتوانستم رهبری را ببینم.
سلیمیان با بیان اینکه این آرزو به دلم مانده است که رهبر انقلاب را ببینم، افزود: میخواهم یک نگاه آشنا و کشیده شدن یک دست گرم به صورتمان را احساس کنم این موارد میتواند حال من را خوب کند. اگر یکی دو کلمه با رهبری حرف بزنم خستگیام در میرود. میخواهم ایشان ببینند که ما هستیم و افرادی هستند که در حال و هوای دوران جنگ زندگی میکنند.
راوی خاطرات کتاب «چشمهایی که نوشتند» افزود: دوست داشتم رهبری ببیند که من هستم اما از یک طرف وقتی میبینم سر ایشان شلوغ است و نمیتواند به من و امثال جانبازان من برسد شرایط دلتنگی برایم بهوجود آورده است. میدانم ایشان کارهای زیادی دارند. من کار خاصی با رهبر انقلاب ندارم فقط دوست دارم بعد از 35 سال جانبازی یک نفر سراغی از من بگیرد، خودم نمیتوانم بروم در غیر این صورت حتما به دیدار ایشان میرفتم.
در پایان سلیمیان تاکید کرد: دوست داشتم کتابم به رویت رهبری برسد که هنوز کتاب من را هم ندیدهاند.
نظر شما