در معرفی کتاب گفتهاید که این اثر از مجموعه رمانهای آفریقایی است. چه عنصری غیر از ملیت یک نویسنده، در این داستانها وجود دارد که بهطور ویژه میتوانیم بگوییم فلان اثر یک داستان آفریقایی است؟
مجموعه رمانهای آفریقایی عنوانی است که من برای این رمانها انتخاب کردهام و منظور از آن صرفاً جغرافیایی است و چون بیشترین تعداد را به نشر نیلوفر دادهام، به درخواست من در پشت جلد کتابها هم آمده است. طرح ترجمه رمانهای آفریقایی از حدود چهارسال پیش در ذهنم شکل گرفت. البته در مقدمه آن روی آوردن به شرق و رمانهای ژاپنی، هندی و چینی و بعضاً کشورهای عربی بود (حدود بیستوچند رمان که برای اختصار نام نمیبرم) و سپس، بهویژه در جستوجوی رمانهای رئالیسم جادویی (که از علایق درجه اول من است، بهعلاوه آشنایی با مستعمرات سابق پرتغال، یعنی آنگولا و موزامبیک که پایاننامه دوران دانشجویی من در حقوق سیاسی دانشگاه تهران بود) دو نویسنده مطرح پرتغالیزبان را در این دو کشور یافتم و از هریک تاکنون سه رمان ترجمه کردهام که فقط یکی در دست انتشار است و باقی را به اضافه رمانهای دیگر، دو ناشر فوق و نشر چشمه منتشر کردهاند.
در ابتدا فقط دنبال رمانهای رئالیسم جادویی بودم؛ اما به اقیانوسی از رمانها و داستانهای کوتاه برخوردم که جانم را شیفته کرد و به این لیست افزودم. پس ژانر یا مشخصه خاصی در نظر نیست.
نکته در خور اعتنا این است که هریک از کشورها برحسب آنکه مستعمره کدام کشور اروپایی شدهاند، از میراث فرهنگی آن کشور توشه برگرفتهاند؛ مثلا دو نویسنده آنگولایی و موزامبیکی، به ترتیب ژوزه ادوآردو آگوآلوسا و میا کوتو که از قضا با هم دوستاند و کشور هردوشان چند قرن مستعمره پرتغال بوده است، میراثدار فرناندو پسوئا، نویسنده بزرگ پرتغالی و خورخه لوئیس بورخس، نویسنده آرژانتینی (اسپانیولیزبان) هستند که داستانها را با نبوغ خود و الهام گرفتن از فرهنگ زادگاه خود در آمیختهاند و بنا بر قصهگویی آفریقایی، زمان را درنوردیده و با یکسان پنداشتن همه پدیدههای طبیعی، از جمله انسان، درخت، آب و آتش، رمانهای شگفتانگیزی خلق کردهاند که از یک سو، همانطور که گفتم وامدار غرباند و از سوی دیگر از آن فاصله گرفتهاند؛ اما رمانهای سر راست دیگری، از جمله «صبح بخیر، رفقا» از اونجاکی (جوان آنگولایی) و «انتظار» از خانم کیوموهندو گورتی (اوگاندایی) و رمان بلندتر دیگری که از کشور سودان ترجمه کردهام، نیز جزو ترجمههای آفریقایی من است و در حال حاضر از ده عنوان گذشته است.
باتوجه به نگارش این کتاب، از بین نرفتن ارزشها و فرهنگ بومی آفریقا چهقدر برای میا کوتو مهم است؟
این دغدغه غالب نویسندگان و متفکران کشورهای استعمارزده و اصطلاحا جهان سوم است؛ اما شدت و ضعف دارد. میا کوتو چون خود متخصص زیستبومشناسی است، توجهی بیش از دیگران به ویرانی محیط زیست و فرهنگ و آداب و رسوم کشورش دارد و اینجا رنگ پوست به هیچوجه مطرح نیست،؛ بلکه محیطزیست و شکلگیری تفکر نویسنده در آن دخیل است. در هر سه رمانی که از او ترجمه کردهام این دغدغه به وضوح پیداست. رمانی دارد به نام «اعتراف ماده شیر» و رمان دیگری به نام « آخرین پرواز فلامینگو» که حتی نامهای آنها به خودی خود گویاست.
در این داستان، «فضای پرتافتاده»، «آدمهای عجیب» و «راوی عجیبتر» سه عنصری هستند که بهطور تأملبرانگیزی از طرف نویسنده به کار برده شدهاند. درباره هر کدام از آنها توضیح کوتاهی برایمان بگویید.
داستان در قلعه-جزیرهای میگذرد جداافتاده از سرزمین اصلی که فقط با هلیکوپتر میتوان به آن رفتوآمد کرد؛ حتی فرودگاه برای هواپیما هم ندارد و ساحلش چنان مضرس و متلاطم است که چندان قابل کشتیرانی نیست. آدمهایی که در آن به سر میبرند و انگار تبعیدی هستند (بیآنکه واضح گفته شود) پیرند و حتی سالخورده. یکی دو زن بیشتر بینشان نیست و هیچ کودکی وجود ندارد. فضا کلا فضای غریب و اصطلاحا گوتیک است؛ زنی شبها تبدیل به آب میشود، مردی اگر گریه کند میمیرد. اسامی بیشترشان غریب است: میس لیتل نو.... و کردارشان غریبتر. راوی (که بیستسال پیش مرده) به یاری مورچهخوار زرهداری (که انگار خلاف مسیر راهنمای مردگان در اساطیر یونان) راهنمای او به دنیای زندگان است، از گور در میآید تا در تن بازپرسی حلول کند که برای کشف قتل و قاتل آمده است و میدانیم که خود پنج، شش روز دیگر به قتل میرسد. نه مقتول پیدا میشود و نه قاتل و اهالی هریک خود را قاتل میدانند... . اینهمه غرایب بخشی از فضای رمانی با این حجم کم است.
میا کوتو در این داستان، جنگ و دنیای جنگزده را از زاویه نگاه خود نشان میدهد. برای مثال در بخشی از متن میگوید: «مجرمی که جستوجو میکنی، ایزیدین عزیزم، شخص نیست، جنگ است. جنگ مقصر همهچیز است... جنگ دور تازهای از زمان ایجاد میکند. جنگ مُردهها را میبلعد و زندهها را تباه میکند.» براین اساس، جنگی که موزامبیک را به سمت فقر و قحطی و مرگ هزاراننفر کشاند بر ذهن کوتو چه تأثیری گذاشته است که چنین اثری را خلق میکند؟
آنجا که عیان است، چه حاجت به بیان است؟ تأثیر جنگ را در ذهن میا کوتو میتوان از رمانهایش دریافت؛ اما برای آنانی که رمان را ندیده و مقدمههایشان را نخواندهاند عرض میکنم؛ موزامبیک و آنگولا از اولین کشورهای آفریقایی بودند که مستعمره پرتغال شدند. هریک به مدت باورنکردنی قریب 500 سال! پس از سربازگیری از آنها (و کشورهای دیگر آفریقایی) در جنگهای جهانی اول و دوم و آشنایی بیشتر با کشورها و افکار غربی، در هریک از این کشورها جنبشهای استقلالطلبانه و مبارزه با استعمار شدت گرفت و دهه 50 و 60 میلادی سالهای استقلال هریک از این کشورها بود.
اما متأسفانه پس از استقلال به دلیل اینکه استعمار نو پا گرفت و کشورهای غربی دست از غارت منابع سرشار این کشورها نکشیدند، غالبا در براندازی دولتهای ملی کوشیدند (همسن و سالهای من به عنوان نمونه پاتریس لومومبا، نخستوزیر قانونی و ملی کنگو و موسی چومبه را یادشان است) و از عناصر فاسد و جاهطلب و آدمیخوار استفاده کردند، به آنها پول و سلاح دادند و هریک را گرفتار جنگهای داخلی بعضا طولانی (در مورد این دو کشور بیش از 20 سال!) کردند، تا منابعشان را بهتر غارت کنند. بدیهی است اینهمه ویرانی، فقر و فلاکت ناشی از آن، بر اذهان هنرمندان بیشتر تأثیر میگذارد و میا کوتو یکی از برجستهترین و شناختهشدهترینشان است که ابتدا در دنیای پرتغالیزبان و بعد باقی غرب از راه ترجمه رمانها و داستانهای کوتاهش جای خود را باز کرد. متأسفانه در ایران، شاید فقط یکی دو داستان کوتاهش پیشتر ترجمه شده بود و کمتر کسی از او و اهمیتش خبر داشته است. برعکس در دنیای غرب بارها تحسین شده و جوایز درخور اعتنایی دریافت کرده است.
این اثر در ژانر داستان کارآگاهی نوشته شده و از قاعده «کار کار کیست؟» پیروی کرده است؛ اما از آنطرف هم روایت تند و خروشانی ندارد. کنار هم قرارگرفتن این دو مسئله ممکن است گاهی نتیجه خوبی نداشته باشد و خواننده را از پیگیری سرنخها و ماجراها خسته کند. آیا کوتو به عمد و با علم بر این خطرهای داستاننویسی، روایتهای کند و پر پیچوخم را انتخاب کرده یا بهطور کل قلمش این است؟
میا کوتو در داستاننویسی اهل خطرکردن است. در عین اینکه هر یک از آثارش مُهر او را بر خود دارد؛ اما هیچکدام شبیه دیگری نیست و در هر یک کوشش او در کشف عرصهای جدید از فرهنگ و آداب و رسوم کشور خود دیده میشود و صدماتی که از سلطه غرب و خرافات و عقبماندگی یا عقب نگهداشتهشدگی تودههای مردم خورده است. بدیهی است که در هر رمان شگردهای خاصی را به کار میبرد و اگر در «زیر درختچهی یاسمن» از شگرد داستان معمایی و جنایی استفاده کرده، نه تنها از قواعد و چارچوبهای آن فراتر رفته، بلکه با بهرهگیری از رئالیسم جادویی و آنیمیسم (یعنی جان و روان فرضکردن برای آب، درخت، جانور و غیره) آن قواعد را به کل زیر پا گذاشته است. همانطور که گفتم، نه مقتولی در بین است و نه قاتلی، یا به عبارتی دیگر میتوان نتیجه گرفت که مقتول کشور موزامبیک است و قاتل همه مردم! چون منظورش خلق فضای گوتیک (عجیب و نامتعارف) بوده است و ساکنان قلعه همه سالخوردهاند، لزوما باید ریتم کندی به ماجرا میداده است، تا با وصف آن فضا بتواند موضوع را هرچه بیشتر از سطح و از ماجرا و حادثه به عمق بکشاند. از این لحاظ نیز از قواعد رمانهای معمایی پیروی نکرده و به نظر بسیاری از منتقدان در این موضوع موفق بوده است. به همین دلیل این رمان و رمانهای دیگرش جوایز متعددی دریافت کردهاند.
درباره کتاب:
رمان «زیر درختچهی یاسمن» به قلم میا کوتو با ترجمه مهدی غبرایی در 160 صفحه، به بهای 78 هزار تومان و برای گروه سنی بزرگسال از سوی نشر افق منتشر شده است.
نظر شما