سرباز لایقی بود، از آن دسته سربازانی که میتوان درباره آنها قصههای بسیار نوشت و به آنان افتخار کرد. سه ماه قبل از شهادت درجه تیمساریاش را دریافت کرده بود و زمان شهادت، پانزدهم مرداد 1366 وظیفه معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش را به عهده داشت. برای عملیات شناسایی، همراه با سرهنگ نادری به عراق رفت و در بازگشت، هدف گلوله ضدهوایی قرار گرفت. چنان که نوشتهاند با اف5 از پایگاه هوایی تبریز مأموریتش را آغاز کرد، از مرز گذشت و وارد آسمان عراق شد و بعد از انجام مأموریت، هنگام بازگشت و جایی نزدیک مرز دو کشور، حوالی سردشت گلوله خورد. بعد از شهادت تیمسار بابایی، ارتباط هواپیما با پایگاه هوایی قطع شد و به نظر میرسید که سقوط کرده است. حتی دستورات اولیه برای شناسایی منطقه احتمالی سقوط هواپیما و پیدا کردن لاشه آن صادر شده بود، که بعد معلوم شد هواپیما به زمین نشسته اما تیمسار شهید شده است.
اوس عباس اومد
درباره زندگی شهید عباس بابایی، که در قزوین متولد شد و در 37 سالگی به شهادت رسید چند عنوان کتاب وجود دارد که البته همگی این آثار در یک سطح دستهبندی نمیشوند و از حیث کیفیت کار، ارزش یکسانی ندارند. در بیشترشان واژه «پرواز» به چشم میخورد، که اشارهای به یکی از چند دلبستگی اصلی شهید بابایی است؛ مانند «پرواز عاشقانه» (کامبیز فتحی، نشر سایه گستر) یا «پرواز سفید» (داوود بختیاری دانشور، انتشارات سوره مهر). اما تا جایی که میدانیم مهمترین عنوان این فهرست، به گفته همسر این شهید (خانم صدیقه حکمت) کتاب «پرواز تا بینهایت» است که چندی بعد از شهادت او، به همت انتشارات ارتش جمهوری اسلامی مدون و منتشر شد. صدیقه حکمت میگفت: کتاب «پرواز تا بینهایت» که نوشته شدن آن خیلی با عجله و در فاصله زمان شهادت خلبان عباس بابایی تا روز چهلم شهادت انجام گرفت، قطرهای است در برابر اقیانوس اندیشههای شهید بابایی. با این حال، این کتاب، کاملترین اثری است که تاکنون درباره شهید بابایی نوشته شده است.
این کتاب که گویا منبع اصلی سازندگان سریال «شوق پرواز» بود، خاطرات دویست نفر از کسانی است که هر کدام به طریقی شهید بابایی را میشناختند و حرفی درباره او برای گفتن داشتند. مثلاً سرهنگ علی مطلق تعریف میکند: در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی، در میان ازدحام سوگواران، مرد میانهسالی با کلاه نمدی و شلواری گشاد که معلوم بود از اهالی روستاهای اطراف اصفهان است بر مزار عباس خاک بر سر میریخت و به شدت میگریست. گریهاش دل هر بینندهای را سخت به درد میآورد. آرام به او نزدیک شدم و با بغضی که در گلو داشتم پرسیدم: «پدر جان! این شهید با شما چه نسبتی داشت؟» مرد سرش را بلند کرد و گفت: «او همه زندگی ما بود. ما هر چه داریم از او داریم.»
راوی میافزاید که پیرمرد گریه میکرد و نمیتوانست صحبت کند. کمی که آرام شد، از او خواستم تا از آشناییاش با عباس بگوید. با همان حالی که داشت گفت: «من اهل ده زیار هستم. اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تنگنا بودند. ما نمیدانستیم که او چه کاره است؛ چون همیشه با لباس بسیجی میآمد. او برای ما حمام ساخت. مدرسه ساخت. حتی غسالخانه برای ما ساخت و همیشه هرکس گرفتاری داشت برایش حل میکرد. همه اهالی او را دوست داشتند. هر وقت پیدایش میشد، همه با شادی میگفتند: اوس عباس اومد. او یاور بیچارهها بود. تا اینکه مدتی گذشت و پیدایش نشد. گویا رفته بود تهران. روزی آمدم اصفهان. عکسهایش را روی دیوار دیدم. مثل دیوانهها هرکه را میدیدم میگفتم: او دوست من بود؛ ولی کسی حرف مرا باور نمیکرد.»
و اشاره به چند کتاب دیگر
همچنین ناگفته نماند که انتشارات یا زهرا دو کتاب به نامهای «لبیک در آسمان؛ خاطرات شهید عباس بابایی» و «من و عباس بابایی: خاطرات حسن دوشن از شهید عباس بابایی» هر دو کتاب از علی اکبری مزدآبادی را با موضوع زندگی و خاطرات این شهید منتشر کرده است. نیز کتاب «بابایی به روایت همسر شهید» چنان که از عنوانش پیداست، بازخوانی گوشههایی از زندگی شهید بابایی از زبان همسر اوست که از روزهای کودکی عباس بابایی شروع میشد، با تحصیل و انتخاب شغل خلبانی و اعزام به آمریکا ادامه مییابد، به خاطراتی از زندگی مشترکشان میرسد و با شهادت شهید بابایی در روز عید قربان در سال 1366 پایان مییابد. این کتاب از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شده است. حوادث رمان «آشیانه بر اوج» نوشته جواد افهمی (نشر آجا) نیز بر محوریت زندگی شهید بابایی پیش میرود. این رمان، نه فقط زندگی نظامی شهید بابایی را بازخوانی میکند، که میکوشید بر فضای ذهنی و احساسات این شهید و اطرافیانش درنگ کند و تصاویری ملموس در ذهن خوانندهاش بسازد.
نظر شما