چه شد که وارد حوزه ادبیات شدید و از چندسالگی دوست داشتید که قصهای بنویسید؟
اگر بگویم زمان راهنمایی و دبیرستان انشایم خوب بود که خیلی کلیشهای است؛ بنابراین از سال 90 میگویم که از خرید برمیگشتم و آگهی تبلیغاتیای دیدم از یک موسسه نویسندگی و ویرایش با این مضمون که «علاقهمندان به داستان بشتابید!». واقعا آنجا فکر کردم که چه کار خوبی! قبل از آن چند کار نیمهتمام داشتم؛ مقداری خیاطی، آرایشگری و بافندگی یاد گرفته بودم؛ ولی وقتی این آگهی را دیدم اول به عنوان تجربه به آن نگاه کردم که این را یاد بگیرم و تجربه کنم؛ اما زمانیکه در اولین کلاس شرکت کردم متوجه شدم این همان چیزی است که در این سالها دنبالش میگشتم؛ نوشتن و آرامشی که از آن میگرفتم.
یعنی 11 - 12سالی است که درگیر این دنیا هستید.
بله، دقیقا از آخرهای سال 89 بود.
نخستین داستان شما به تازگی منتشر شده است؛ از آنموقع تاکنون نوشتههایتان جایی منتشر میشد یا صرفا برای خودتان بود؟
موسسه نویسندگیای که اشاره کردم نشریه داخلیای داشت به نام «واژه»؛ اولین داستانم در آن منتشر شد. بعد در سایتها و مجلات کار کردم. چند مجموعهداستان مشترک نیز با دوستانم دارم؛ مانند مجموعه داستان «قرار ساعت 22»، «کارت دعوت» و «بانوی آفتاب».
چرا نخستین اثر شما بعد 12 سال علاقه به نوشتن، منتشر شد؟
من از منتشرکردن داستان مستقل میترسیدم. دو رمان دیگر هم نوشته و بهصورت دستنویس کنار گذاشته بودم؛ اما میترسیدم منتشر کنم. فکر میکردم ممکن است قلمم به اندازه کافی خوب و پخته نباشد. تا اینکه جشنواره داستاننویسی خودنویس پیش آمد و دعوت شدیم که طی چندمرحله کارمان را بنویسیم. ابتدا طرح رمان خود را ارائه دادیم و از بین 900 طرح، 20 طرح انتخاب شد و من یکی از آنها بودم. در آنجا من و چهارنفر دیگر از دوستان زیرنظر استاد خسرو باباخانی تعلیم دیدیم و رمانهایمان را در بازه زمانی چهار، پنجماهه نوشتیم. اینکه فرصتی تعیین و زمان مشخصی داده شده بود توفیق اجباری شد تا داستانهایمان را تمام کنیم.
بعد انتشار نخستین داستان یا زمانی که فکر کردید میخواهید بهطور جدی نویسنده شوید تغییری در دنیایتان حس کردید؟
هر تغییری دردناک است؛ حتی اگر درد کوچکی داشته باشد. اگر قرار باشد چیزی را تغییر دهیم حتما تبعاتی دارد و اگر آمادگی داشته باشیم راحتتر کنار میآییم و اگر نه تغییر، چیزهایی را به ما میآموزد و مجبوریم یادش بگیریم. در زندگی من هم این اتفاق افتاد. بعضی روابطم مانند رفتوآمدهای خانوادگی و دوستانه محدود شد؛ چون باید وقت بیشتری برای نوشتن بگذاری و به آن برسی وگرنه از دست میرود و قلمت ضعیف میشود. باید از تفریح و استراحت کم کنی تا بتوانی به علاقهمندیهایت برسی. نوشتن از آن هنرهاست که حتما باید در خلوت اتفاق بیفتد. در مورد من اینطور بود؛ باید فضایی را فراهم میکردم تا بتوانم تمرکز کنم و بنویسم. بله، نوشتن، زندگی شخصی و اجتماعیام را تغییر داد.
چالشهایتان در آن بازه زمانی چندماهه برای نگارش این داستان چه بود؟ اصلا چالشی برایتان اتفاق افتاد؟
در مهرماه 1399 شروع کردیم به کارکردن بر داستان. در آن زمان دخترم قرار بود عروسی کند و ما مشغول تهیه جهیزیه بودیم. از طرف دیگر، مادرم به سرطان معده مبتلا شده بود و با شروع کارگاه داستاننویسیام، بیماری وی اوج گرفت. روزهایی بود که با مادرم برای کارهای درمانی به مراکز درمانی مراجعه میکردیم و متاسفانه در زمانی که باید یکی دو ماه دیگر داستانم را تحویل میدادم، مادرم را از دست دادم. این بزرگترین چالشی بود که با آن مواجه شدم. اگر دلداری استاد باباخانی نبود، شاید هیچوقت این رمان به سرانجام نمیرسید. استاد میگفت «متوجه هستم که خیلی غمگینی و ضایعه سنگینی برایت بوده است ولی شما تعهد دادهای و توقع من این است که کارت را تمام کنی.». من هم این کار را انجام دادم و مهمترین چالش این بود که سوگوار بودم و داشتم رمان طنز مینوشتم.
با این تضاد چهطور برخورد کردید؟
معمولا صبح اول وقت بعد از نماز صبح نوشتن را شروع میکردم. سعی میکردم خودم را وارد فضا و دنیای داستان کنم و از زبان شخصیت اصلی، آنچه را که دارد اتفاق میافتد روایت کنم. خودِ قدسی خانبابایی را کنار بگذارم و ببینم آن شخصیت در فلان موقعیت چه کاری انجام میدهد. تلاشم این بود که از دنیای واقعیت فاصله بگیرم تا بتوانم بنویسم.
آن تجربه از دست دادن، تأثیری بر موضوع داستانتان گذاشت که مثلا بخواهید در جایی از قصه، به آن بپردازید؟
آن فقدان را نه؛ اتفاقا شخصیت فرزانه در این داستان ارتباط نزدیکی با مادرش دارد. حرفهایی که بین این مادر و دختر ردوبدل میشود ناخودآگاه شبیه به حرفهای مادرم شده است که در زمان حیاتشان به ما میگفتند. مادرم خیلی از ضربالمثل استفاده میکردند. ضربالمثلهایی که کمتر شنیده بودم. دوستانی که من یا مادرم را میشناختند میگفتند که رد پای مادرت کاملا در داستانت پیدا بود.
حال وهوای خودتان چهقدر در داستان نمود پیدا کرده است؟
نویسنده از این مطلب ناگزیر است؛ چون اثری که خلق میکند امضایش میشود. نویسندگان مطرح دنیا را هم ببینید همیشه ردپایی از آنها در داستانشان است. داستان ما از شخصیتمان جدا نیست. در داستاننویسی جهانبینیات را به مخاطب منتقل میکنی؛ آرزوها، دغدغهها، ترسها و نگرانیهایمان در داستان نمود پیدا میکنند.
شخصیت فرزانه هم مانند شما یک نوقلم بود. آیا تجربهای از خودتان به فرزانه منتقل کردید؟
یکی از چیزهایی که نویسندهها زیاد از آن استفاده میکنند تجربه زیسته است. من هم از این تجربه استفاده کردم؛ زیرا خوشبختانه در کلاسهای داستاننویسی زیادی شرکت کرده بودم و همین الان هم کلاسی باشد شرکت میکنم. آموختن را دوست دارم. از تجربه زیستهام استفاده کردم؛ اما میدانید که از تخیل هم بهره میبریم. ایده خیلی از طرحهایم را از تجربیات کلاسهای داستاننویسی گرفتهام.
بنابراین به این معتقدید که اگر استعداد نویسندگی در انسان باشد باید با آموزش و تجربه پرورش پیدا کند.
به آموزش دیدن معتقدم و بهنظرم آموزش، استفاده از تجربیاتی است که افراد دیگر با مشقت به دست آوردهاند. استفاده کردن از تجربه استادان، راه میانبر است. آنها راه نوشتن را هموار کردهاند.
پس نویسندگی را مانند یک علم میدانید که همیشه بهروزرسانی میشود و ما باید به دنبالش باشیم؟
بله، باتوجه به رشدی که شخصیتمان دارد و از لحاظ ذهنی پرورش پیدا میکنیم، باید مداوم آموزش ببینیم؛ اینطور نوشتن هم تغییر میکند.
چه فضایی را دوست داشتید در داستانتان پررنگ کنید که مخاطب آن را درک کند؟
زن، جامعه و داستان. من به این سه عنصر خیلی معتقدم و در داستانهایم به اینها پرداختهام. اینکه زنها وقتی قرار است کاری را انجام دهند تلاش مضاعف لازم دارند. علاوهبر نقش مادری، همسری و خانهداری میخواهند کار دیگری هم انجام دهند. در رمان «من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم» دغدغههای یک زن خانهدار را نوشتم و چالشی را که برای رسیدن به این علاقهمندی یعنی نوشتن با آن مواجه میشود. این زن دوست دارد نویسنده شود و با یک جامعه سنتی و خانواده مردسالار مواجه است. نکتهای که میخواستم در این داستان بگویم، تلاش بود. برای بهدست آوردن باید تلاش کرد و چیزهایی را هم متعاقبا از دست داد. علاوهبر این، خواندن این کتاب برای افرادی که دوست دارند داستان منتشر کنند بد نیست. در این داستان، به کلاسهای داستاننویسی و اتفاقاتی که در آن میافتد اشاره کردهام؛ زیرا اگر خیلی درگیرش شویم ممکن است تا آخر عمر هنرجو بمانیم و ترس منتشر نکردن در ما بماند. نکته دیگر اینکه در هر فصل، به یکی از عناصر داستاننویسی پرداختهام و بهنظرم میتواند جزوه جمعوجورِ داستاننویسی به زبان طنز برای مخاطبان باشد.
فضای داستان شما بومی و برای مخاطب ایرانی قابل درک است. مسیر بومینویسی را در ایران چهطور ارزیابی میکنید؟
رمان ایرانی دستکم در 10 سال گذشته به شدت تحتتأثیر ترجمه بوده است و نویسندههایمان بیشتر درگیر اسامی شدهاند و اگر اسامی ایرانی را حذف کنیم دیگر مشخص نیست داستان ایرانی است یا نه. من به بومینویسی علاقهمندم؛ ولی طوریکه آن ماجرا هرجای ایران میتواند اتفاق بیفتد؛ کما اینکه من در داستانم اسم شهر نیاوردهام و میتواند قصه هر جایی از ایران برای خانمی که میخواهد نویسنده شود اتفاق بیفتد؛ ولی بهنظرم در چندسال اخیر مسیر هموارتر شده است و راحتتر میتوان کار کرد. زیرا خوب است که به دین و فرهنگ خودمان بپردازیم. خارجیها به اندازه کافی به خودشان پرداختهاند و اتفاقا آنها هم دوست دارند که بدانند یک ایرانی چهطور مینویسد و فرهنگمان را از نگاه و قلم ما ببینند.
سوژههای داستانی شما در دسترس و واقعی هستند. دوست دارید سوژههای عجیبتر و ژانرهای دیگر را هم تجربه کنید؟
داستان رئال را ترجیح میدهم؛ چون احساس میکنم هرکدام از ما به تعداد روزهای زندگیمان داستان برای نوشتن و گفتن داریم. تقریبا در تمام داستانهایم آدمها واقعیاند و ترجیح میدهم قصه آدمهای اطرافم را بنویسم.
و همچنان میخواهید برای مخاطب بزرگسال بنویسید؟
من دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات گرایش کودک و نوجوان هستم. پایاننامهام متمرکز بر رمان نوجوان است و مدتی است که علاقهمندم در این فضا بنویسم و شاید در آینده این کار را کردم؛ ولی رمان نوجوانی که به رمان بزرگسال نزدیک است.
کدام نویسنده ایرانی را بیشتر دوست دارید؟
از سالهایی که کار نوشتن را شروع کردم تا حالا، جلال آل احمد نویسنده موردعلاقهام بود و حتی در کارهای اولم به شدت تحتتأثیر زبان آثار جلال بودم. سیمین دانشور و جلال آل احمد را بسیار دوست دارم.
جلال سبک خود را داشت؛ شما هم دوست دارید سبک خودتان را در ایران داشته باشید؟
صاحب سبک شدن کار راحتی نیست؛ ولی سبک هم طوری نیست که کسی انتخابش کند. وقتی سالها به یک روش، با یک جهانیبینی و یک زبان نوشتید دیگر تبدیل به امضا و سبک شما میشود.
اشاره کردید که در زمان فوت مادرتان مجبور بودید داستان طنز بنویسید. طنزی که در این رمان وجود دارد از چه نوعی است؟
طنزش در زبان اتفاق میافتد و ماجراهای خندهداری ندارد. لحن راوی استهزاگونه است. وقتی این کار را نوشتم قبل از انتشار داوری و در جشنواره خودنویس برنده شد. آقای حبیب یوسفزاده که یکی از داوران بودند به من گفتند که طنز حلقه گمشده داستان ماست. رهایش نکن. آقای باباخانی هم مدام میگفتند که طنزنویس خانم در کشور کم داریم و اگر بتوانی طنز بنویسی و لبخندی بر لب مردمت بیاوری که به دلایل مختلف نگرانی و دغدغه دارند از هر چیزی برای تو بهتر است. دوست دارم هیچوقت در داستانهایم طنز و زن را رها نکنم.
...
رمان «من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم» به قلم قدسی خانبابایی در 156 صفحه به بهای 63 هزار تومان از سوی نشر سرای خودنویس منتشر شده است.
مطالب گذشتهی پرونده:
شماره یک پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با محمد عربی) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
شماره دو پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با صبا خالدیفر) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
شماره سه پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با ثریا شیری) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
شماره چهار پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با عاطفه شاطریکاشی) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
شماره پنج پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با فهیمه شهابیانمقدم) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
شماره شش پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با رضا قرالو) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
نظر شما