«دانشنامه شاهی» که جز آخرین نوشتههای استرآبادی است، تقریباً یک دوره بحث اصول دین از توحید تا معاد است. وی در این کتاب ضمن انتقاد بر اصولیها و متکلمین به طرح دیدگاههای اعتقادی خود پرداخته است؛ استرآبادی به دفعات تأکید میکند این مباحث و مشکلاتی که به دست او حل شده عنایات و الهامات غیبی به وی بوده است. این کتاب تقریباً مفصلترین و جامعترین نوشتار اعتقادی (فلسفی_کلامی) استرآبادی است، اهمیت کتاب با توجه به تألیف آن به عنوان یکی از آخرین نوشتههای استرآبادی دو چندان میشود.
«دانشنامه شاهی» دارای چهل فائده است در مسائل کلامی، فلسفی، منطقی، اصول فقه و عبادات. محتمل است که مؤلف آن را برای قطبالدین محمدشاه دکنی، در مکه و پس از تحریر دوم کتاب «الفوائد المدنیه» خود نوشته و در دیباچه این کتاب میگوید: «چون این رساله در طریقه خاصه بمنزله کتاب اربعین فخر رازی است در طریقه عامه مرتب بر چهل فائده شد.» در فائده اول دانشمندان را به ۶ فرقه تقسیم کرده اشراقیان، صوفیان متشرع، مشائیان، کلامیان، اخباریها و تنها فرقه آخر را بر صواب دانسته است. در ذیل این فائده تاریخچه آغاز رواج علم اصول فقه و روش فلسفی و نظری را در اصول عقاید پس از کلینی و تحولات آن را تا زمان علامه حلی و پس از علامه تا زمان استاد خود، میرزا محمد استرآبادی (البته بر اساس معتقدات خود) شرح داده است.
وی علامه را پایهگذار و مروج طریقه مرکبه (خلط بین طریقه و نقلی در کلام و در اصول فقه) میشناسد و روشی را که او در باب تقسیم احادیث به چهار قسم ابداع و شیوهای را که در تصحیح و جرح و تعدیل اخبار و اجماعات اتخاذ کرده و بعدها مورد پسند شهید ثانی و شیخ علی کرکی و دیگران قرار گرفته، به غفلت منسوب داشته و در بیان آغاز پیکار خود با مجتهدان میگوید: «پس ایشان (یعنی میرزا محمد استرآبادی) بعد از آنکه جمیع فنون احادیث را به فقیر تعلیم کردند اشاره کردند که - احیا طریقه اخباریان بکن و شبهاتی را که معارضه با آن طریقه دارد، رفع کن؛ مرا این معنی بر خاطر میگذشت لیکن رب العزه تقدیر کرده بود که این معنی بر قلم تو جاری شود- پس فقیر بعد از آنکه جمیع علوم متعارفه را از اعظم علما آن فنون اخذ کرده بودم در مدینه منوره سر به گریبان فکر فرو میبردم… تا آنکه به توفیق رب العزه… به اشاره لازم الاطاعه امتثال نمودم و به تألیف فواید مدینه موفق شدم و به مطالعه شریف ایشان رسید.»
استرآبادی در این کتاب از قطب رازی قوشچی و گرگانی به خوبی یاد کرده و بر دوانی و صدر دشتکی تاخته و هرجا مناسبتی پیش آمده از تعرض و طعن بر دوانی و صدرالدین شیرازی دریغ نداشته و به تکرار آن دو را مخرب دانشها متظاهر و مرائی و افکار آنان را نادرست و واهی و خیالات فاسد خوانده است.
اما رولا جردی ابی صعب و رضا مختاری خویی مقدمهای در حدود ۱۵۰ صفحه درباره حیات علمی استرآبادی و بررسی آثار و اندیشه او، بر این کتاب نوشتهاند که درباره شناخت زندگی و حیات علمی استرآبادی اهمیت ویژهای دارد.
به مناسبت انتشار این کتاب با رولا جردی ابیصعب گفتوگویی داشتهایم که در ادامه میتوانید آن را مطالعه کنید. رولا جردی در دانشگاه آمریکایی بیروت در رشته مردم شناسی تحصیل کرد و بعدها به آمریکا رفت و از دانشگاه ییل دکترای تاریخ اسلام و ادبیات عرب گرفت و پس از آن در دانشگاه مکگیل مونترال به تدریس در گروه مطالعات اسلامی مشغول شد. پیش از «دانشنامه شاهی» نیز کتاب معروف او با عنوان Converting Persia Religion and Power in the Safavid Empire سه بار رنگ ترجمه فارسی را به خود گرفت و با عناوینی چون «تغییر مذهب در ایران: دین و قدرت در ایران عصر صفوی» (به ترجمه منصور صفتگل از انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی)، «ایران نو آیین: مذهب و قدرت در امپراطوری صفوی» (به ترجمه لیلا و نرگس عزیزیان از انتشارات والتین) و «تغییر مذهب در ایران: دین و حکومت امپراتوری صفویه» (به ترجمه رفعت خواجه یار از انتشارات تمدن علمی).
با توجه به اینکه مبحث مهمی در مقدمه کتاب درباره مجتهد بودن یا نبودن استرآبادی اختصاص پیدا کرده، شما محمدامین استرآبادی را در زمره کدام دسته از اندیشمندان (فلاسفه، متکلمین، صوفیه) طبقه بندی میکنید؟ بویژه آنکه در برخی مباحث کتاب دانشنامه شاهی رویکرد او عقلگرایانه است؟
باید به این مطلب توجه کرد که ما کمتر عالم اخباری داریم که به معنای واقعی منکر عقلانیت و استدلالآوری باشد و حتی همانطور که شیخ یوسف بحرانی اشاره میکند برای هیچ کسی مفرّی از اجتهاد کردن نیست، چه اصولی باشد و چه اخباری؛ به طور نمونه اگر شما به رساله طهارت خمر استرآبادی و نزاعش با سید احمد علوی بنگرید هر دو کاملا بحث اجتهادی دارند و به نوع برداشت از روایات و دلالت آن، منشاء صدور، احتمال تقیه و... توجه داشته و آنها را در نوع برداشت و اجتهاد خود دخیل میکنند و چارهای جز این وجود ندارد. با این وجود من ملا محمد امین استرآبادی را در زمره اندیشمندان «نو آمیخته» طبقه بندی میکنم.
استرابادی معتقد است که زمرهای از متکلمان اخباری وجود دارند که علم کلام را از روایات اخذ کردهاند؛ استرآبادی رویکرد خود در کلام را بعنوان «کلام اخباری» تعریف میکند. او به متکلمین عصر ۱۴ و ۱۵ م (سده هشتم هجری) مثل شریف جرجانی، تفتازانی و قاضی عضدالدین ایجی تمایل داشت، و معتقد بود که انتقادات علمای عصر صفوی از شروح و تعلیقات آنها قابل قبول نیست.
أما راجع به فلاسفه، استرآبادی فقط قطب الدین شیرازی را تمجید میکند، بنظر او اندیشه و روش فلسفی قطب الدین شیرازی دقیق و عالی بود. میدانیم که اندیشه قطب الدین شیرازی از میتوان تلفیقی از رازی و سهروردی (حکمت اشراق) و خواجه طوسی مخلوط دانست. همچنین جالب است که استرآبادی از علمایی که آنها را صوفیه متشرعه میداند انتقاد نمیکند و معتقد است که بعضی از صوفیه متشرعین و فلاسفه اسلامی راه حق را پیدا پیمودهاند. در الفوائد المدنيّة، صفحه ٥٤٢ او گفت (بعد از ذکر جملها از کتاب أخوان الصفاء):
وأنا أقول: أيها الأخ اللبيب والحكيم الأديب! انظر وتدبر كيف اطلع أهل التحقيق من الصوفية المتشرعين و من الفلاسفة الإسلاميين على المذهب الصحيح والحق الصريح؟
تمجید از برخی صوفیه و فلاسفه و متکلمین سنّی، و در عین حال انتقادات تند از برخی علمای شیعه به بهانه تأثیرپذیری از سنّیها و رها کردن میراث روایی شیعه، به ما کمک میکند که به راحتی استرآبادی را دارای اندیشه نو ترکیبیافته بدانیم.
رویکرد استرابادی در مباحث اساسی دانشنامه شاهی عقلگرایانه است؛ تحقیق او و نوع ارائه مباحث کلامی توسط وی با تکیه بر اصول عقلی و منطقی است. البته استرآبادی میگوید کلامی را پیریزی میکند که صرفا با پشتوانه روایات باشد، و یکی از اشکالات او به خواجه نصیر این بود که وی در کتابش کمتر از روایات بهره بهرده است و این ایراد کار خواجه است، و خود او ملتزم خواهد بود تا مباحث عقلی را بگونهای بیان کند که در روایات آمده است، یعنی او عقلگرایی را قبول کرد ولی فقط وقتیکه متن حدیث موافق نتایج عقلی باشد. أما این ادعا (از استرابادی) دقیق نیست، زیرا بعضی از نکتهها و مبانی و نتایج کلامی او به هیچ دلیل حدیثی تکیه ندارد، اما میتوان بعضا آن را متکی به مبانی و دلایل عقلی دانست. در واقع خود استرآبادی نیز در کلیات مبانی توحیدی اختلاف خاصی با سایر متکلمین ندارد.
مسئله بهره بردن از عقل و فکر در آیات و روایات نیز به آن تاکید شده است. اما تکیه صرف به عقل بشری یک عقیده اومانیستی است. برخی از فلاسفه در تمدن اسلامی به این امر تکیه داشته و عقل بشری را کافی و وافی برای بحث پیرامون اصول عقاید میدانستند. نظر شما در این باره چیست و آیا این باور به اومانیسم و در مرحله بعد به عرفی سازی دین میانجامد؟
مفهوم عرفی سازی متنوع است؛ مثلا در جامعه آلمان عرفی سازی به معنای بیدینی است، ولی در امریکا نه، و دین و قوانین روحانی مسیحی در وسط و جنوب امریکا خیلی مهم است. بعضى از روشنفكران میخواهند كه تعریف عقل بشری بطور جدیدی را شامل امور وسیعتری بکنند. عقیده اومانیستی در غرب مورد انتقاد قرار گرفته است. (مثلًا در کتابهای طلال أسد) تکیه صرف به عقل بشری و علوم کافی نیست و هم اینکه مفهوم سعادت منوط با عقل به طور خالص نیست. چه بسا شما گروههای مختلفی را مشاهده میکنید که رفتارشان خلاف همدیگر است اما هر دو گروه ادعای رفتاری عقلانی دارند؛ عقلانیت حیطه و خاص و مشخصی دارد و البته وجود امور ماورای عقل نیز تصریح خود عقل است، و عقلانی بودن بسیاری از امور هم بعد از بیان آن توسط اشخاص دیگر و تعلیم دادن به ما، مشخص میشود؛ مثلا قوانین ریاضی عقلانی است اما بدون معلم کمتر کسی میتواند خودش به کشف و آموزش آن نائل آید. پس اومانیسم نتیجه عقلانی اندیشیدن نیست و بین این دو تلازمی وجود ندارد.
استرآبادی صحبت مهمی در این کتاب دارد در پیرامون ضرورت اخذ عقاید امامیه از اصحاب عصمت. میدانیم که عصمت متعلق به پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) است که سایر ائمه معصومین (ع) را نیز شامل میشود. این نکته مهمی است، اما شبههای را برخی اصحاب فلسفه مطرح میکنند و آن به این شرح است که پژوهش پیرامون اخبار واصله از ائمه ممکن است با توجه به برخی جعلیات در احادیث به راه خطا برود. به همین دلیل ممکن است روش شناسی آنها در مباحث مهم از طریق اخبار به دست نیاید. پاسخ شما به این شبهه چیست؟ استرآبادی خود به این شبهه چگونه پاسخ میدهد؟
عوامل مختلفی وجود دارد برای جعل حدیث و نسبت دروغ دادن به پیغمبر و ائمه معصومین (ع) این قابل انکار نیست؛ اما آیا این به معنای این است که ما باید رجوع به احادیث را رها کنیم، چون ممکن است برخی احادیث جعلی باشد؟ طبیعتا اینگونه نیست؛ پاسخ من به این شبهه طبق منابع شیعه و سیره علما این است که: «الدراية والبحث الأصولي في معرفة الأحاديث الصحيحة» مهم است و ما باید به احادیث صحیحه اعتماد کنیم.
علامه حلی در کتب مختلفی از جمله در «الباب الحادي عشر» عقاید کلامیه امامیه را تعریف و شرح کرد، علمای دیگری نیز چنین تلاشهایی کردهاند و عمده و اساس مطالب اعتقادی نزد شیعیان واضح و مشخص است، هر چند که در برخی جزئیات ممکن است ما روایتی نداشته باشیم و یا نتوانیم به نتیجه مشخصی برسیم.
مسأله فقه نیز با مسائل اعتقادی و کلامی تفاوتهایی دارد؛ استرآبادی قائل است که دلایل فقهى در احادیث برای استنباط همه احکام نداریم و وقتی دلیل نقلی موجود نیست بايد توقف كنيم. (فیما تعم به البلوی باید توقف بکنیم) ولی پیرامون عقايد كلاميه، استرآبادی بدون آنکه در برخی مسائل حدیث روشنی وجود داشته باشد با تکیه بر عقلگرایی _ و اصولی که شاید بتوان گفت کلّیت آن را از احادیث اخذ کرده است_ سخن میگوید و منظومه فکری خود را ارائه میدهد؛ شما اگر بخشهای مختلف دانشنامه شاهی را ببینید در تعداد قابل توجهی از مسائل، استرآبادی به هیچ حدیثی اشاره نمیکند، با اینکه او تصریح میکند میخواهد علم کلام را از روایات بیان کند.
از میان نسخههای مختلف دانشنامه شاهی کدام نسخه را بهتر و کاملتر از بقیه دیدید؟
آقای رضا مختاری خویی اکثر نسخههای دانشنامه شاهی در کتابخانههای مختلف ایران را دید و من با أو مشورت كردم و به چهار نسخهای خوب و كامل اعتماد کردیم: یعنی نسخههای کتابخانه آستان قدس رضوی، و دانشگاه طهران و کتابخانه مجلس، و کتابخانه ملک. البته این چهار نسخه، نسخههای اصلی ما بودند اما بعضا برای برخی مطالب مهمتر، حدود بیست نسخه را مورد بررسی قرار دادیم؛ مثلا اینکه آیا طبق آنچه مشهور است، استرآبادی این کتاب را به سلطان محمد قطبشاه هدیه کرده یا نه، حدود بیست نسخه خطی را بررسی کردیم و فقط در دو نسخه نام سلطان محمد وجود داشت؛ ما گزارش این قبیل موارد را در پاورقیها آوردهایم. و همچنین چون قبلا مقالاتی که درباره استرآبادی چاپ کرده بودیم بر اساس نسخه کتابخانه سپهسالار بود، آن را نیز به عنوان نسخه بدل در خوانش مطالب مبهم استفاده کردیم که گزارش آن در پاورقیها قابل ملاحظه است.
هر کدام از این نسخهها مزایایی داشت؛ مثلا نسخه کتابخانه مجلس علیرغم افتادگیهایی که داشت اما به نظر میرسید توسط فردی که آشنایی با علم کلام و فلسفه داشته است استنساخ شده است؛ کلمات و اصطلاحاتی که در برخی نسخهها به اشتباه کتابت شده بود در این نسخه به خوبی خوانده شده بود. نسخههای دیگر نیز هر کدام مزایایی داشتند که با مراجعه به متن کتاب و اختلافاتی که در پاورقی کتاب گزارش کردهایم خوانش کتاب و فهم متن را راحتتر کرده است.
به نظر شما چرا استرآبادی میگوید این اثر به منزله اربعین فخر رازی است؟
اربعین نویسی یکی از رسمهای معمول بین علماست، اما اینکه چرا استرآبادی کتاب خود را به کتاب فخر رازی تشبیه کرده است شاید بتوان گفت كتاب الأربعين از فخر رازی در أصول الدين هست و خلاصهای از علم كلام و منطق و فلسفه دارد. فخر رازی در این کتاب مباحث عقلى و نقلى را با یکدیگر بحث کرد و کتابش آمیزهای مطالب عقلی و نقلی است. این كتاب مشهور شده بود و بسيار از علما به آن كتاب توجه داشتند و شرحهایی بر آن نوشتند (مثل القرافي در شرح الأربعين). كتاب الأربعين براى گروههای مختلف علما _متكلمين متشرعّة و فلاسفه و فقها_ مهم بود؛ به همین منظور استرآبادى هم در دانشنامه شاهى میخواهد خلاصهای از علم كلام اخباری و فقه اخبارى، و اصول فقه اخبارى را تركيب کرده و خلاصهای از علوم دینی را مانند أربعین فخر رازی ارائه دهد.
شاید هدف استرآبادی این بود که دانشنامه شاهی هم به منبعی مهم، اساسی و شامل در میان علمای شیعه تبدیل شود، و علمای کلام و فقه و حدیث به کتابش اعتماد کنند، مثل کتاب فخر رازی در میان علمای سنی.
نظر شما