لوسی در همان کودکی شروع به نوشتن کرده بود؛ یعنی وقتی نوجوان شد دیگر شعرها و داستانهایش را در روزنامهها و نشریههای مختلف چاپ میکرد، به طوری که در دوازدهسالگی برنده جایزه داستاننویسی یک نشریه هم شد. در کنار همین علاقهاش به نوشتن و خیالپردازی ماهرانهاش، قد کشید، درس خواند، نوشت و نوشت، بزرگ شد و وارد دانشگاه شد. میگویند زمانی که او وارد دانشگاه شد تعداد انگشتشماری از زنان درس میخواندند. یکجای دیگر هم خوانده بودم آن دوران ازدواج یک انتخاب اجباری برای زنان در کانادا بوده است؛ اما در این حال لوسی تا سالها ازدواج را انتخاب نکرد، فارغالتحصیل شد و معلم کودکها و نوجوانهایی که از کودکی و نوجوانی کلمات را برای آنها به رویاها وصل میکرد و برایشان داستان میآفرید. غمناک است؛ اما انتهایش لوسی بعد از سالها نوشتن و خواندن و رویا بافتن، فرزندهایش را که بزرگ کرد و موهای سفیدش دیگر عیناً عیان شده بود، در اثر افسردگی دنیای ادبیات و خیال را ترک کرد.
لوسی لابهلای اخبار روزنامه، قصه خانوادهای را خواند که قرار بوده است سرپرستی پسر یتیمی را قبول کنند؛ اما به جای پسرک، دختر یتیمی را برای کمک پیش خانواده کشاورز فرستاده و آنها هم سرپرستی دخترک را قبول کرده بودند. حوالی همان روزها عکس یک دختر با موهای قرمز را در یک مجله آمریکایی و در ذهن خیالبافش آن را سوژه خوبی برای یک قصه دیده و آن را از مجله برای خودش جدا کرده بود. در یک مقاله از او خواندم که در طول نوشتن داستان نگاهش میکرده است تا از یادش نرود دختر قصه با موهای نارنجیاش چه روح پرشور و احساسی دارد. لابد تا حالا فهمیدهاید منظورم از دختر قصه کیست، همان کسی که با شنیدن موهای قرمز یادش میافتیم؛ حتی اگر کتابش را نخوانده باشیم و انیمههایش را هم ندیده باشیم، بله، آنه!
جرقه داستان آن شرلی در ذهن مونتگومری و ماجرای خلق شخصیت محبوب نصف دختران نوجوان، از خواندن یک خبر در روزنامه شروع شده است. داستان آن شرلی، داستان دختریست که به جای یک پسر پیش یک خانواده کشاورز فرستاده میشود. او خیلی پرشور و پرحرف است؛ دقیقا مثل رنگ موهایش. عاشق طبیعت است و روح خیالپردازش به همهچیز رنگ خاصی میدهد که شاید این ویژگیِ آنه نشأت گرفته از خودِ واقعیِ لوسی، نویسنده کتاب آن شرلی باشد. بزرگترین شگفتی شخصیت آنه در طول هشت جلد داستان این است که شخصیت ثابت و مصنوعی ندارد، همیشه کارهای خوب و درست نمیکند و مثل یک نوجوان عادی زندگی میکند. البته کل داستان، قصه نوجوانیاش نیست؛ از همان کودکیاش شروع میشود تا میانسالیاش!
پرحرفی آنه ممکن است یک جاهایی حوصله مخاطبهایی را که حوصله آدمهای برونگرای هیجانی را ندارند سر ببرد که به مرور کم و کمتر میشود. او خوب شعر میخواند، استعدادش در ادبیات است، دختر برونگراییست که بروز احساسات و هیجاناتش همه را به وجد میآورد و اکثر اوقات برای تعریف یک چیز و توصیف یک اتفاق زیادی حرف میزند. یکی از خصوصیاتش این است که خودش را با شرایط وفق میدهد، همه آدمها در زندگیشان سختی دارند، زندگی آنه سختیهای زیادی داشته است؛ اما با این حال دیدن زیباییهای زندگی را هیچوقت فراموش نمیکند. اوایلی که پیش ماریلا و متیو رفته بود، در مدرسه او را نمیپذیرفتند، اذیت میشد، حتی گاهی دعوا میکرد، او دقیقا مثل آدمهای عادی است؛ با همان احساسات و هیجانات و این واقعگرایی نویسنده در ساختن شخصیت داستان، در دست یافتن ما به تصوری ملموس از آنه با موهای قرمز و پرحرف کمکمان میکند.
کتاب سرشار از توصیف است؛ چون همانطور که پیشتر گفتم آنه دختری است که برای بیان هر اتفاقی و توصیف زمان و مکان زیادی حرف میزند؛ اما توصیفها به ما کمک میکند خودمان را در فضای داستان ببینیم، شخصیتها را تصور کنیم و به عبارتی با هر صفحه کتاب یک زندگی متنوع را احساس کنیم. این هم یکی از خصوصیات آنه است که هرجا باشد ماجرا درست میکند و همهچیز شور و هیجان خاصی به خودش میگیرد. از جلد سوم به بعد همه شخصیتها به حدی از پختگی میرسند. آنه باید برای مدتی از گرین گیبلز به کالج درموند برای ادامه تحصیلش برود. بعد از فارغالتحصیلیاش هم به گرین گیبلز برنمیگردد. دیگر برای خودش خانومی شده است. راه میافتد برای ساختن زندگی مستقلش و معلمی را شروع میکند. داستان با شخصیتهای جدید روبهرو میشود. در جلدهای بعد هم با ماجرای زندگی مشترک و داستان تجربه عشق او همراه میشویم، بعد هم آنه کوچولوی موقرمز پر حرف داستانمان صاحب پنج کوچولوی قد و نیمقد میشود و از اینجای داستان به بعد، دیگر ما نقش اصلیهای زیادی داریم؛ فقط آنه نیست، بچههای آنه حضور پررنگی پیدا میکنند و داستان با قصههای کودکی و نوجوانی و ماجراهایشان جلو میرود. حتی جلد آخر کتاب آن شرلی درباره یکی از دخترهای آنه، ریلا است که یک داستان عاشقانه رئال از او میخوانیم.
بخشی از زادگاه لوسی مونتگومری، نویسنده آن شرلی یادآور زندگی آنه است؛ همان مزرعه گرین گیبلز که الان یک موزه به نام اینگل ساید در کانادا است و به بخشی از آن، سرزمین آنه می گویند که میتوانید آنجا اتاق آنه را ببینید، آشپرخانه مریلا و حتی میتوانید با درشکه متیو گشتی در آنجا بزنید. ماریلا و متیو همان خواهر و برادر مزرعهداری هستند که صاحب گرین گیبلز هستند و به جای پسرکی که از یتیمخانه خواسته بودند یک دختر برایشان فرستاده میشوند؛ همان دخترک موقرمز و پرشورِ شخصیت نارنجی قصه که میتوانید با هشت جلد کتاب، با او یک زندگی پرشور جدید را حس کنید.
بعد از چاپ کتاب «آن شرلی» که خیلی پربازدید بود و دوستداران زیادی داشت و بینالمللی شد، پنج فیلم و انیمیشن از آن ساختند که محبوبترین آنها انیمیشن «آن شرلی با موهای قرمز» و سریال «رویای سبز» است که مورد توجه مخاطبان زیادی قرار گرفتهاند. حالا وقتش است که خودتان را به نزدیکترین کتابفروشی برسانید و همراهِ قصههای آنه در مجموعه کتاب هشت جلدی «آن شرلی» شوید که انتشارات قدیانی آن را در ایران منتشر کرده است.
نظر شما