دانیسی چهطور متولد شد؟
این داستان را در سال ۹۸ نوشتم و برای پروژه «۲۰۲۰» کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود که جمعی از نویسندگان آن را انجام دادند و هر یک داستانی نوشتند. در آن زمان، اتفاقاتی افتاده بود که تعدادی از بچههای دنیا آواره شده بودند و خانه نداشتند. این مسائل ذهنم را درگیر کرد. به بچههایی که آواره میشدند فکر میکردم؛ اینکه هویت و شخصیتشان چه میشود و فکر میکنند ریشهشان کجاست. به این ترتیب، دانیسی در ذهنم متولد شد.
چرا اسم دانیسی را انتخاب کردید؟
من همیشه به اسم شخصیتهایم حساس هستم. این را میتوانید در آثارم ببینید. اسم موجودات برایم مهم است، چه در کتابها و چه زندگی روزمره؛ چون فکر میکنم بخشی از شخصیت با اسم شکل میگیرد. برای اسم دانیسی خیلی فکر کردم و اسمهای زیادی را هم بررسی. درنهایت به این اسم رسیدم که ترکیبی است از دانه و سیب.
نکته جالب و مهمی است؛ زیرا توصیه شده که حتی برای اشیا هم اسمی انتخاب شود.
دقیقا. همچنین بعضی بچهها در بزرگسالی به اسمشان حسوحال خوبی دارند و بعضی دیگر آن را دوست ندارند و تغییر میدهند. درنهایت دو اسمه میشوند و همیشه مشکل هویتی دارند به واسطه اسم نامناسبی که برایشان انتخاب شده است. این دغدغهها موقع خلق شخصیتها در ذهنم است؛ چون وقتی آنها را خلق میکنم مادرشان میشوم و بر این اساس، سعی میکنم اسم شخصیتهایم را مناسب و خلاقانه انتخاب کنم.
با توجه به اینکه دانیسی چندسالی است که خلق شده و این مسئله که نویسنده، مادر شخصیتهاست، آیا دانیسی هنوز با شماست؟
به شدت. البته هر نویسنده با توجه به ویژگیهای شخصیتیاش رفتار متفاوتی با شخصیتهای داستانهایش دارد. بعضی میگویند بعد از نوشتن و خلق شخصیت از آن رها میشوم و برای بعضی دیگر شخصیتها همیشه همراهشان است. من از نوع دوم هستم و همیشه حال شخصیتهایم را از طریق مخاطبان میپرسم؛ مثلا میخواهم بدانم که آنها با شخصیت چطور ارتباط برقرار میکنند و چطور در دل آنها جای گرفته است. این نوع رفتارم نشان میدهد که شخصیتهایم با من زندگی میکنند. بعضی مواقع فکر میکنم که این دانیسی که بعدا درخت سیب شد و خودش هزاران دانه سیب را متولد کرد خودش الان دارد چه کار میکند. به این دلیل دلم میخواهد ادامه داستان او را بنویسم و کلا برای همه شخصیتهایم اینطور هستم که دوست دارم بدانم بعد ماجراهای کتاب، چه کار میکنند. البته چقدر خوب میشد که شرایط نشر در ایران این امکان را به نویسنده میداد که شخصیتهایش را ادامه دهد و داستانهای چندجلدی شکل بگیرد. باید مثل کشورهای دیگر داستان راه خودش را برود و چندجلدی شود؛ نه اینکه ناشر به نویسنده سفارش دهد که یک مجموعه ۱۰ جلدی بنویس. چقدر خوب میشد برای ما نویسندگان ایرانی هم این اتفاق میافتاد که بعد از ساختن شخصیتی، آن را ادامه دهیم. این را مخاطب هم دوست دارد که دنبالهی ماجراهای یک شخصیت را بخواند. همچنین این مسئله برای ناشران هم خوب است. وقتی بر یک کتاب سرمایهگذاری میکنند با انتشار جلدهای بعدی کارشان رونق میگیرد و میتوانند محصولات سرگرمی دیگری هم از آن داستانها مثل اسباببازی، لوازم التحریر و بازی تولید کنند. ما در کشور در این زمینهها کم کار میکنیم.
به نظر میرسد آثار چندجلدی و داستانهای دنبالهدار میتوانند این پیام را برای مخاطبان داشته باشند که «کارها را ادامه بده و رها نکن» و «زندگی را بلندمدت ببین نه کوتاه». البته علاوهبر این، آشنا شدن با شخصیتهایی که سرنوشتشان در یک داستان تمام نمیشود برای مخاطب جالبتر هم است.
آفرین! دقیقا با شما موافقم.
دانیسی شکل گرفت و در یک داستان کودک خود را جای داد. نگارش داستان کودک حساسیتهای خاص خود را دارد. انتخاب کلمات در این نوع از داستانها باید طوری انجام شود که در دایره واژگان کودکان باشد و اگر هم نبود با معانی دیگر همپوشانی داشته باشد. شما هنگام نگارش این داستان چهقدر به انتخاب کلمات توجه کردید؟
این مسئله یکی از وسواسهای بزرگ من است؛ چه در کار خردسال، کودک یا نوجوان. مثلا رمانی دارم که در دست ناشر است و بعد از ویراستاری از سوی آنها، خواستم که آن را دوباره ببینم. بعد از نگاه دوباره، متوجه شدم که ویراستار با توجه به ذهنیات خودش کلمات من را عوض کرده است. به جای «خوشحال شد» نوشته «خرسند شد» یا کلمهای مثل «به ارمغان آورد» را در داستان قرار داده است. این چیزها در دایره واژگان نوجوان نمیگنجد. حساسیتم در نثر و زبان خیلی خیلی زیاد است که بتوانیم لحن را دربیاوریم. یکی از شاخصههای کارهای من هم زبان آنهاست؛ چه در آثار ترجمهام و چه تألیفیها. این نکته خیلی مهم است که مخاطبتان را بشناسید، روانشناسی کنید و خزانه لغات و دامنه واژگانش را بشناسید و با توجه به این موارد کلمات داستان را انتخاب کنید. البته با این موضوع هم موافقم که کلماتی را به بچهها معرفی کنیم. من در بعضی کارها واژهسازی میکنم مثل کلمه «دانیسی». این کلمه کاملا ساختگی است و چالشی بین کودک و کسی که کتاب را برایش میخواند ایجاد میکند یا اگر کودک سواد خواندن دارد چالشی با خودش خواهد داشت؛ اینکه بپرسد این کلمه یعنی چه و پرسشگریای در ذهنش شکل بگیرد تا زمانی که بزرگترها مثل پدرومادر یا معلم به سوالش جواب دهند او با چالشی ادبی مواجه و درنتیجه دایره لغاتش گسترده میشود. به طور کل با این کار موافقم که کلمات در داستان کودک باید طوری انتخاب شوند که از نظر زبانشناسی در خزانه لغات او بگنجند یا دایره واژگانیاش را افزایش دهند؛ ولی با این موضوع مخالفم که از لغاتی که متناسب با سن مخاطب اثر نیست استفاده کنیم.
نتایج این مسئله را بهطور ساده میتوان در هنگام مطالعه بچهها دید. آنها بعضی کتابها را به راحتی میخوانند و در بیان کلمات بعضی داستانهای دیگر مشکل دارند. این نشان میدهد که برخی نویسندگان به گروه سنی مخاطب کتابشان توجه میکنند و برخی دیگر نه.
بله؛ این کار تخصصی است و بسیار برای نویسنده مهم است که بتواند خزانه لغات یک مقطع سنی را بشناسد و به درستی از آن استفاده کند و گاهی هم بخواهد آن خزانه را رشد دهد. حتی بعضیمواقع ما با پس و پیش کردن فعل و فاعل، سعی میکنیم متنمان را آهنگین کنیم تا آن آهنگ بتواند به قرار گرفتن جمله در پسِ ذهن کودک کمک کند. این مباحث وسیع است و صحبت دربارهشان بسیار. من فکر میکنم یک نویسنده قاعدتا با توجه به تجربهاش و حساسیتهایی که به کار و مخاطب خود دارد باید اینچیزها را رعایت کند.
به نظرم حتی بحث ازخودگذشتگی نویسندگان هم در این مسئله مطرح میشود. موضوعی در حوزه نشانهشناسی وجود دارد که آیا مؤلف بزرگسال توانسته است زبان خودش را به زبان کودک ترجمه کند؛ یعنی توانسته است از زبان و دغدغههای بزرگسالانهاش دل بکَند و خود را به دنیای کودکان نزدیک کند. این نشان میدهد که زبان ادبیات کودکان تخصصی، وسیع و مهم است.
کاملا. اگر بازار رقابت سالمی بین نویسندگان و مترجمان به وجود بیاید ادبیات یک کشور رشد میکند. برای مثال نویسنده میبیند که چرا بعضی آثار خوب دیده میشوند و مخاطبان آنها را دوست دارند. البته اینجا منظورم نویسندگان و مترجمانی هستند که متعهد به کارشاناند و نمیخواهند صرفا کار بازاری تولید کنند. آن شخص میخواند، تحقیق میکند، درنگ میکند و باتوجه به تجربیاتش میفهمد که مثلا فلان مسئله در نثر و زبان باعث شده است که بعضی کارها بهتر خوانده شوند. به نظر من تعهد نویسندگان است که باعث میشود روی ادبیات خود کار و رشد کنند. این مسئله موجب رشد ادبیات کشور هم میشود.
یعنی هر اثر میتواند کلاس درسی باشد برای اثر بعدی نویسنده؟
دقیقا. من وقتی میخواهم اثری تولید کنم کارهای نویسنده موردعلاقهام را بارها در مقاطع مختلف میخوانم تا ببینم راز موفقیت او چه بوده است. این باعث کشف میشود. کشف، نویسنده و مترجم را رشد میدهد؛ ولی بعضیها هستند که اصلا توجهی به آثار دیگران ندارند و صرفا خودشان را تکرار میکنند و شما هیچ رشد و نوآوریای نسبتبه کارهای قبلیشان نمیبینید. آثار آنها در دهههای مختلف شبیه به هم هستند و صرفا فضای داستانی را تغییر میدهند. به نظر من این اشخاص، نویسندگان زندهای نیستند. ادبیات زنده و پویاست و به نویسندگان خلاق هم نیاز دارد که مدام رشد کنند؛ در غیر اینصورت، آن نویسنده از گردونهی ادبیات خارج میشود.
به ابتداییترین جای داستان سر بزنیم. داستان «خانهی من کجاست؟» شروع راحتی دارد؛ ساده، خودمانی اما درگیرکننده. اینکه داستان شروع مناسبی داشته باشد برای هر گروه سنی از کودک تا بزرگسال مهم است؛ اما بویژه برای داستانهای کودکانه چهقدر مهم است که شروع گیرایی داشته باشند؟
نگاه و سوال خوبی است. صددرصد مهم است؛ چون بچهها به دلیل سن و موقعیتی که دارند خیلی کمصبرند. اگر شروع داستانِ شما، آنها را جذب نکند، کتاب را کنار میگذارند. هرچقدر هم بزرگترها تلاش کنند که بچهها جذب شوند، فایدهای نخواهد داشت. امروزه مخاطب با خودش تعارف ندارد. مخاطبان امروز بسیار هوشمند هستند؛ کودک و نوجوان و بزرگسال هم ندارد. بنابراین شروع داستان بسیار مهم است که شما چطور چراغ را روشن کنید که بچه پای آن نور بنشیند و مطالعه را ادامه دهد. البته میانه و پایان داستان هم مهم هستند. ما نباید شروع خوبی داشته باشیم؛ ولی میانه ضعیفی برایش بنویسیم یا شروع و میانه خوبی را انتخاب کنیم؛ ولی پایان ضعیفی داشته باشیم. حتی بعضیها میگویند پایان داستان را باز میگذاریم که مخاطب برداشت خودش را داشته باشد. این یک تکنیک داستاننویسی است؛ ولی ما نباید وقتی بلد نیستیم داستانمان را به پایان برسانیم از این تکنیک استفاده کنیم. استفاده از هر تکنیک داستانی فرایندی است که نویسنده طی داستان به آن اشراف پیدا میکند. به این دلایل پایان داستان هم مهم است تا مخاطب فکر نکند که سرکارش گذاشتهایم. نباید با پایانهای نامناسب او را از خوانش کتاب دلزده کنیم. مطالعه ادبیات برای این است که به او کمک کند در آینده زندگی بهتری داشته باشد و اندیشمندانه زندگی کند. بنابراین این مسئله بسیار مهم است که ما چگونه ادبیات را وارد زندگی کودکان میکنیم. ما با پایان مناسب میتوانیم مخاطبمان را پای داستان بنشانیم و او را مشعوف کنیم که به سراغ قصههای بعدی برود. اینطور کتاب خواندن در زندگیاش جریان پیدا میکند.
و با توجه به این ذائقه کودکانه بود که فرم ماجراجویی را برای داستان انتخاب کردید؟
بله؛ به اضافه اینکه «خانهی من کجاست؟» داستان یک سفر و کشف و شهودی است که دانیسی میکند. از نظر تکنیک داستاننویسی، الگوی «سفر قهرمان» است؛ یعنی شخصیت داستان مسیری را انتخاب میکند و طی آن با شخصیتهای دیگری روبهرو میشود و پرسشگری خود را ادامه میدهد؛ چون دانیسی یک پرسشگر است و از همه میپرسد «خانهی من کجاست؟». هیچکس نشانی دقیقی به او نمیدهد؛ چون قرار است خودِ دانیسی به آن کشف برسد و خانه را پیدا کند. من معتقدم بچهها خود باید به چراییها برسند و ما فقط میتوانیم به آنها در مسیرشان کمک کنیم. ما باید ماهیگیری را به کودکان یاد دهیم نه اینکه برایشان ماهی بگیریم. این فرایند وقتی میسر میشود که خودِ بچه پرسشگر و سپس کنشگر شود و به دنبال پاسخ چراییها باشد.
این گفتوگو ادامه دارد . . .
نظر شما