انتشارات محراب قلم مجموعه «سهگانهی نگهبانان» نوشته لیان تَنِر و با ترجمه پیمان اسماعیلیان منتشر و راهی بازار نشر کرد.
جلد اول این مجموعه به نام «موزهی دزدان» درباره شهر «جوئل» است؛ در این شهر قوانین به خصوصی برای مراقبت از کودکان و نوجوانان در برابر حملات بردهفروشان وجود دارد. آنها با زنجیرهایی نقرهای به والدینشان یا اشخاصی که به کفیلان مشهور هستند وصلند و در سن شانزده سالگی میتوانند از بند این زنجیرها رها شوند. حامی اعظم که محافظت از شهر را بر عهده دارد بهتازگی قانونی وضع کرده و این سن را به دوازده سال کاهش داده است. گلدی راث، دختر نوجوان دوازده سالهای است که از شنیدن این خبر بسیار خوشحال میشود؛ او و دوستانش به زودی از شر زنجیرهایی که همواره به آنها بسته شده است، رها میشوند و زندگی همراه با آزادی را تجربه خواهند کرد. روز برگزاری جشن آزادی رسیده است و این بار تمام کودکان محدوده سنی 12 تا 16 سال آزاد میشوند و برای اولین بار تعداد بسیاری نوجوان همزمان با هم رها میشوند. زنجیرها باز میشوند و هر یک از آنها با روبانی به پدر و مادرشان وصل میشوند و در مراسمی نمادین این روبانها نیز با قیچی بریده میشوند. قبل از شروع مراسم صدایی توجه گلدی را به خود جلب میکند! حامی اعظم وارد کلیسا میشود و سخنرانیاش را آغاز میکند؛ اما به محض این که میخواهد اولین روبان که مربوط به گلدی است را ببرد، عالیجناب فوگلمن سرپرست کفیلان با سر و وضعی خونآلود و زخمی وارد تالار میشود و همگان متوجه میشوند صدایی که شنیدهاند مربوط به انفجار یک بمب بوده است. مردم فکر میکنند که بردهفروشان به شهرشان حمله کردهاند و مراسم لغو میشود! این برای گلدی که زندگی در کنار کفیلان سختگیر برایش مثل یک کابوس است، قابل تحمل نیست. او در یک لحظه تصمیم میگیرد تا با قیچی روبانش را پاره کند و از آنجا فرار کند، و درست در لحظهای که کسی حواسش به او نیست نقشهاش را عملی کرده و از درب پشتی ساختمان فرار میکند. او سعی میکند تا از راه جاده جنوبی به فامیلهای مادریاش برسد و بتواند در کنار آنها زندگی کند؛ اما هر بار که پا بر خیابان یا جادهای میگذارد مردی سیاهپوش را میبیند و مجبور میشود مسیرش را تغییر دهد. وقتی به خود میآید متوجه میشود آن مرد مرموز به نحوی گلدی را هدایت میکند تا سر از موزه شهر که به طور استثنا از محافظت کفیلان بیبهره است، سر در بیاورد. او وارد موزه میشود و زندگی مخفیانهای را در آنجا شروع میکند و پس از مدت کوتاهی متوجه رازهای بسیاری درباره شهرش میشود و... .
جلد دوم این مجموعه به نام «شهر دروغگویان» است که در این جلد گلدی دختر جوانی است که همراه پدر و مادرش در شهر جوئل زندگی میکنند؛ او بهتازگی در دعوتنامه مهمی که از سوی رئیس موزه اسرارآمیز دانت به دستش رسیده به عنوان پنجمین نگهبان موزه انتخاب شده است. گلدی که همیشه آرزوی کار در چنین جایی را داشته، اکنون به خاطر پدر و مادرش که جز او کسی را ندارند، در رفتن مردد است. برای مشورت و تصمیمگیری نهایی سراغ دوستش توداسپیت که سالهاست نگهبان موزه است، میرود. توداسپیت او را تشویق به پذیرفتن دعوتنامه میکند. به این ترتیب آن دو شبانه به سمت موزه که خارج شهر است، میروند. در بین راه متوجه میشوند که بانی، خواهر کوچک توداسپیت آنها را مخفیانه تعقیب میکند؛ توداسپیت ازدیدن بانی به شدت عصبانی میشود و از او میخواهد تا به خانه برگردد؛ اما بانی برای همراهی با آنها پافشاری میکند در بین این کشمکش، دو مرد قوی هیکل که اصلا مشخص نیست از طرف چه کسی آمدهاند، به آنها حمله میکنند و بانی را با خودشان میبرند. گلدی و توداسپیت برای یافتن بانی ردپای آنها را دنبال میکنند و سرانجام به بندرگاه میرسند. توداپیست یکی از آدمربایان را در کشتی میبیند. آن دو خود را مخفیانه به درون کشتی میرسانند. در این سفر دریایی توداسپیت نیز گرفتار آدمربایان میشود و حالا گلدی باید با استفاده از تمام توانش آنها رانجات دهد. آیا او موفق به انجام این کار میشود؟ بعد از گذشت این مدت آیا او هنوز فرصت دارد تا به موزه دانت برود؟...
و اما در آخرین جلد از این مجموعه یعنی «گذر جانوران»، بانی، خواهر کوچولوی توداپیست نگهبان موزه اسراآمیز دانت به دست ربایندگان گرفتار شده است؛ او به همراه دوستش گلدی برای نجات بانی به سفری دریایی میروند. در این سفر توداپیست نیز به اسارت درمیآید؛ ولی گلدی با شجاعت تمام آن دو را نجات میدهد. آنها پس از هفتهها دوری از خانواده به شهرشان جوئل باز میگردند. ولی شهر به طور مرموزی در سکوت فرو رفته است؛ همه مغازهها بسته شده و به جز سربازانی با اونیفورم ناآشنا کسی در خیابانها نیست. ظاهرا اتفاقاتی در نبود آنها روی داده است. گلدی با خود فکر میکند چه بر سر نیروهای شهربانی آمده است؟ حامی اعظم شهر جوئل که هیچ وقت اجازه ورود مزدوران را نمیداد، اکنون کجاست؟ آنها طی سفر گذشته یاد گرفتهاند که محتاط باشند؛ بنابراین خود را از چشم سربازان مخفی میکنند. از لابهلای حرفهای آنها متوجه میشوند که فولگمن، بزرگترین خائن در تاریخ شهر جوئل که مدتها قبل توسط حامی اعظم به جایی دور تبعید شده بود با سربازانش برای تصاحب شهر و البته به دست آوردن نیروی جادویی موزه دانت به آنجا حمله کردهاند. گلدی و توداسپیت قبل از رفتن، تنها نگهبانان موزه بودند. اکنون آنها برای نجات موزه باید کاری انجام دهند. گلدی تصمیم میگیرد برای یک بار هم که شده پا در جاده جانوران بگذارد؛ گذرگاهی باستانی در اعماق موزه با چنان اسرار و خطراتی که تاکنون احدی از آن زنده بازنگشته است! او شنیده است که اگر موفق شود جانوران را به تسخیر درآورد، توسط نیروی آنها میتواند فولگمن را از بین ببرد... .
برشی از متن کتاب
قصههای مربوط به فعالیتهای سنگ پنهان در خیابانهای مه گرفته، مثل باد خزان که در برگها میپیچد، همه جا دهانبهدهان میگشت و مردم با گوش کردن به آنها قهقهه میزدند و همان قهقههها شجاعت لازم برای حرکات مخالف را به آنان میبخشید.
افرادی که برای پخت و پز در پادگانها استخدام شده بودند، موادی در حلیم مزدوران ریخته بودند که موجب حالت تهوع میشد. زنانی که در رختشورخانهی توبه کار میکردند، در لباسهای زیر کفیلان مقدس عنکبوت و زنبور وحشی ول میکردند. هرچند که در کل بیشتر اینها در حد حرف باقی میماند تا عمل، دیری نگذشت که ارتش کوچکی از شهروندان به وجود آمد که کارشان این بود که زندگی را تا حد امکان برای مزدوران و کفیلان تلخ و ناگوار کنند.
برخی از این افراد دستگیر شدند و در کام سیاهچالهای خانه توبه فرو رفتند، اما بسیاری هم قسر در رفتند و به فعالیت شورشآمیزشان ادامه دادند و در نتیجه بیش از پیش جسور شدند.
حامی اعظم که این اخبار را میشنید، روحیه میگرفت. تحت اوامر او، گلدی در لباس کاملا مبدل و ناشناس نامهای مثلا به امضای ارتشبد بریس به دستک کفیلان مقدس رساند، در نامه از بابت خشونت افرادش عذر خواسته و گفته بود که به افرادش دستور داده تا با خدمتگزاری به کفیلان مقدس، طی دو سه روز آینده جبران مافات بکنند.
انتشارات محراب قلم مجموعه سهجلدی «سهگانهی نگهبانان» نوشته لیان تَنِر و با ترجمه پیمان اسماعیلیان با شمارگان هزار و 100 نسخه و به قیمت هر جلد 60هزار تومان منتشر کرده است.
نظر شما