چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۰۹:۳۳
چرنوبیل و راویانش/ چگونه یک فاجعه بر فهم انسان از جهان تأثیر گذاشت؟

سوتلانا آلکسیویچ، نویسنده کتاب «صداهایی از چرنوبیل» معتقد است فاجعه چرنوبیل مهم‌ترین حادثه قرن بیستم بود. اما دیگرانی هم هستند که بدون انکار اهمیت این ماجرا، نظراتی متفاوت با آلکسیویچ دارند.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- یکی از راویان «صداهایی از چرنوبیل» می‌گوید «در آن دورها... گورباچف... و تنی چند از مقامات دیگر... دو، سه نفر سرنوشت ما را رقم می‌زدند. سرنوشت همه را... سرنوشت میلیون‌ها نفر انسان را. تعداد انگشت‌شمار انسان‌ها هم این قدرت را داشتند که همه ما را نابود کنند... اینان اپراتورهای معمولی کشیک در نیروگاه اتمی بودند، نه انسان‌های روانی و یا جنایتکارانی با طرح‌های تروریستی در دست. و به‌طور حتم همه از انسان‌های نیک‌سرشت بودند. وقتی به این مسائل پی بردم، به شدت تکان خوردم. برایم مسائلی آشکار شد. فهمیدم که چرنوبیل از کولیما و آشویتس هم پا را فراتر گذاشته است... و از هولوکاست... می‌توانستم احساساتم را به روشنی بیان کنم؟ انسانی تبر و پیاز به دست یا انسانی با نارنجک و سلول‌های گاز نمی‌تواند همه را نابود کند. اما انسانی با اتم... و این‌جا... این‌جا همه زمین تهدید می‌شود.»
 
انسان و اتم، پیامدهای فاجعه چرنوبیل
وحشتی که او از آن صحبت می‌کرد و بر تک‌تک جملاتش سایه انداخته است، از توهم یا بدبینی ناشی نمی‌شد. بعد از فاجعه نیروگاه اتمی چرنوبیل بسیاری از فعالان صلح و مدافعان محیط زیست نسبت به خطرات توسعه صنعت هسته‌ای حساس‌تر شدند و کارزار‌هایی در مخالفت با سرمایه‌گذاری دولت‌ها روی این صنعت به راه انداختند. حتی برخی‌ها می‌گفتند صنعتی چنین خطرناک و مخرب و پرهزینه اصلاً نباید وجود داشته باشد و نه فقط شوروی، که همه دولت‌ها و کشورها باید از آن چشم‌پوشی کنند. مردم عادی نیز از احتمال تکرار فاجعه‌ای مشابه یا حتی بدتر از چرنوبیل وحشت کرده بودند. در آن سال، یعنی سال 1986 میلادی و نیز سال‌های پس از آن، چند نشست جهانی و گردهمایی بین‌المللی برگزار شد و بسیاری از همین فعالان صلح و مدافعان محیط زیست مخالف صنعت هسته‌ای، به پشتوانه وحشت و نگرانی فراگیری که شکل گرفته بود وضع قوانین و مقرراتی برای محدودسازی صنعت هسته‌ای را مطالبه کردند.
 
البته بسیاری دیگر، و جدی‌تر از همه، اغلب فیزیکدان‌ها همچنان مدافع توسعه صنعت هسته‌ای و استفاده از انرژی اتمی بودند و جنجال‌هایی به‌پا شده بعد از فاجعه چرنوبیل را صحبت‌های عوامانه می‌دیدند. آنان منکر خطرات احتمالی و نیز ضرورت تقویت ایمنی و رفع نواقص نیروگاه‌ها نبودند، اما دست کشیدن از انرژی هسته‌ای و چشم‌پوشی از منافع و مواهب آن را ناممکن می‌دانستند. مشهورترین‌شان آندره ساخاروف بلندآوازه بود که زمستان 1987 در در مجمع جهان عاری از هسته‌ای در مسکو از صنعت هسته‌ای و لزوم سرمایه‌گذاری بیشتر در این بخش دفاع کرد و گفت دنیا، بیشتر از آنچه فکرش را بکنید به انرژی هسته‌ای نیاز دارد. از کسانی که از اساس با استفاده از چنین انرژی‌هایی مخالفت می‌کردند خواست نیروی‌شان را به جای ضدیت با توسعه صنعت هسته‌ای، برای فشار به دولت‌ها برای ساختن راکتورهای ایمن‌تر به کار بگیرند.
 
می‌دانیم که ساخاروف خودش منتقد جدی نظام مدیریتی منتهی به فاجعه چرنوبیل بود و حساسیت‌ها و خطرات این کار، یعنی توسعه هرچه بیشتر صنعت هسته‌ای را می‌شناخت. اما با علم به اینکه مردم دنیا برای انجام بسیاری از ضروریات‌شان به انرژی نیاز دارند و این نیاز مدام بیشتر می‌شود، می‌گفت انرژی هسته‌ای یکی از بهترین انتخاب‌های ممکن است. حتی فاجعه‌ای در حد و اندازه فاجعه چرنوبیل هم باور او به ضرورت توسعه صنعت هسته‌ای را سست نکرد. حرفش این بود که به جای ضدیت با انرژی هسته‌ای، راکتورهای بهتری بسازیم و خطرات استفاده از این انرژی را تا حد ممکن کم کنیم.
 
حکومت شوروی به رهبری میخائیل گورباچف نیز، که در آغاز ماجرا، وقوع فاجعه را انکار می‌کرد یا سعی در کوچک نشان دادن آن داشت، سرانجام تسلیم واقعیت – تسلیم بزرگی ابعاد فاجعه – شد و وجود مجموعه‌ای از سیاست‌های نادرست و خطاهای راهبردی در برنامه هسته‌ای خودش را پذیرفت. البته آنان همچنان از صنعت هسته‌ای دفاع می‌کردند، اما تصمیم داشتند برخی رویه‌های اشتباه قبلی را اصلاح کنند و مسأله ایمنی راکتورهای خودشان را در اولویت بگذارند. حتی درباره بعضی مواضع گذشته تجدید نظر کردند و به نظارت بیشتر آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بر تأسیسات هسته‌ای شوروی تن دادند و همکاری با دولت‌های غربی – از جمله امریکا – را در این بخش پذیرفتند.
 
این رویکرد گورباچف و نظام شوروی، چرخشی کامل در جهت‌گیری‌های گذشته آنان بود. در گذشته انرژی هسته‌ای را ابزاری قوی در رقابت با امریکا می‌دیدند و به قول دیوید دوک مشکلات زیست‌محیطی یا سلامت را به عنوان بخشی از هزینه‌های این رقابت پذیرفته بودند. این «تغییر» رویکرد، یکی از پیامدهای فاجعه چرنوبیل بود و برخی‌ها آن را مقدمه‌ای برای پایان جنگ سرد تفسیر کردند. درباره این موضوع، یعنی پیامدهای سیاسی فاجعه چرنوبیل، در کتاب «انقلاب‌های 1989» نوشته ویکتور شبشتین (نشر ثالث) به تفصیل بحث می‌شود.
 

 
 

دو کتاب درباره فاجعه چرنوبیل
سال 1399 نشر ققنوس کتابی با عنوان «چرنوبیل» ذیل مجموعه «چشم‌اندازهایی از تاریخ معاصر جهان» منتشر کرد که تأملی بر فاجعه اتمی چرنوبیل از زوایای مختلف بود. این کتاب که سال گذشته به چاپ دوم رسید، حادثه در نیروگاه اتمی چرنوبیل را در زمینه تاریخی‌اش بررسی می‌کند و تصویری نسبتاً جامع از پیامدهای چندگانه آن اتفاق، هم در سیاست و جامعه و هم در علم به خواننده ارائه می‌دهد. فعلاً در بازار نشر کشور ما، کتابی بهتر و جامع‌تر از این کتاب درباره فاجعه چرنوبیل وجود ندارد و از این‌رو برای مخاطب علاقه‌مند به شناخت بیشتر و بهتر این ماجرا، پیشنهاد مناسبی برای مطالعه است [1].
 
آنچه بر جذابیت این کتاب می‌افزاید، روایت‌های شخصی کسانی است که بخشی از ماجرا بودند و فاجعه را از نزدیک به چشم دیدند، اما از آن جان به در بردند. زنده ماندند و از تجربه شخصی خودشان گفتند. یکی از آن‌ها، لیوبوف سیروتا، شاعر اوکراینی است که زمان وقوع انفجار در پریپیات، جایی بسیار نزدیک به راکتور زندگی می‌کرد. او متأثر از این فاجعه و به یاد قربانیان آن، چند شعر نوشت که یکی از شعرها «فراموش‌مان کردند» نام دارد و بخشی از آن چنین است:
در آرامش باش،
روستایی ناشناس!
دیر یا زود همه نزد تو می‌آییم.
همچو دیگران می‌خواستی زندگی کنی.
اما آتش که شعله‌ور شد،
جان به در نبردی...

اما نمی‌شود از حادثه چرنوبیل نوشت و از شاهکار سوتلانا آلکسیویچ، یعنی «صداهایی از چرنوبیل» صحبت نکرد. این کتاب که در شروع گزارش به آن اشاره شد، با چند ترجمه مختلف و متفاوت در بازار کتاب کشور ما موجود است و مثل دیگر آثار آلکسیویچ در حوزه تاریخ شفاهی دسته‌بندی می‌شود و آن فاجعه را از لابه‌لای خاطرات بازماندگان و شاهدانش – که خود او نیز یکی از آن‌هاست – روایت می‌کند. به گفته نویسنده «این کتاب از دنیای چرنوبیل سخن دارد، نه خود چرنوبیل. در خصوص خود فاجعه هزاران صفحه نوشته شده و فیلم‌های سینمایی به طول صدها هزار متر تهیه شده است. من به مسأله‌ای می‌پردازم که بهتر می‌بینم آن را از قلم‌افتاده تاریخ، آثار ناپیدای حضور ما روی کره زمین و در زمان بنامم.» او برای فهم درست آنچه مهم‌ترین واقعه قرن بیستم توصیفش می‌کرد سراغ آدم‌های معمولی رفت، آدم‌های معمولی در مواجهه با حادثه‌ای غیرمعمول، آدم‌هایی که «یک‌شبه از جایی به جای دیگری از تاریخ انتقال یافته بودند.»
 
*
[1] روی جلد این کتاب نام دیوید اریک نلسون به عنوان ویراستار دیده می‌شود و نباید آن را با کتاب دیگری از همین نشر با عنوانی مشابه، نوشته اندرو لدربرو اشتباه گرفت.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها