اسم محسن وزوایی در اکثر عملیاتها و فعالیتهای ضداستبدادی میدرخشد. از حضور در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شریف بگیرید تا تسخیر لانه جاسوسی امریکا. از تأسیس تیپ ۱۰ سیدالشهداء بگیر تا شرکت در عملیات بیتالمقدس. محسن یک نیروی جهادی انقلاب بود و برای کار انقلاب سر از پا نمیشناخت و این چنین بود که عزیز شد. کتاب «یک محسن عزیز» راز عزت محسن را برملا میکند.
فقط اسم نویسنده کتاب «یک محسن عزیز» کافی است تا مخاطب به یاد کتاب «خط مقدم» بیفتد به غنی بودن محتوای این کتاب هم پی ببرد و مشتاق به مطالعه آن شود. فائضه غفارحدادی به همان زیبایی که ماجرای موشکی شدن ایران در زمان جنگ را با زندگینامه شهید طهرانیمقدم بهطور مستند تلفیق کرده بود، این دفعه هم با سبک روایتی خود به سراغ یکی از نابترین سوژههای دفاع مقدس برای روایتگری مستندگونه رفته بود.
کتابی که در بخش «شاید مقدمه»اش با ریز جزئیات مراحل سخت پیدا کردن نوارهای صوتی از آرشیو دفاع مقدس، مصاحبهها، جستجوی همرزمان شهید، یافتن معتبرترین اسناد و حتی رایزنی با خواهر شهید در آمریکا برای انتشار نامههای شهید را نوشته و شوق مخاطب در مطالعه این کتاب پر ارزش را دو چندان میکند.
نویسنده بهصورت ترکیبی از روایتهای اول شخص و سوم شخص بصورت مستند و داستانیِ بدون تحریف، و با آرایههای ادبی زیبا و ترسیم فضای متناسب، سیر تطور محسن وزوایی را از دانشجویی که پاییز ۵۷ قصد مهاجرت به آمریکا داشت تا جوان پاسداری که بهار ۶۱ در جنوبغرب ایران در قامت فرمانده تیپ سیدالشهداء تهران به شهادت میرسد را با قلمی به غایت زیبا نگاشته است.
محسن، جوانی تهرانی که قبولیاش در دانشگاه شریف مصادف با حوادث منجر به انقلاب اسلامی میشود و او هم در میتینگهای دانشگاه فعالیت خود را آغاز میکند تا به درگیریهای خیابانی میرسد و آن نماز عید فطر معروف سال ۵۷ را پشت سر آیتالله مفتح میخواند و حوادثی مثل میدان ژاله را به چشم میبیند و در نزدیکی دانشگاه تهران مقابل گلوله اسلحه نیروهای گارد شاهنشاهی قرار میگیرد. اما هیچکدام از این اتفاقات به قدر نفوذ محسن با دستان خالی به پادگان عشرت آباد و تا یک قدمی مرگ رفتن، هیجانانگیز نیست.
بعد از انقلاب، او جزو دانشجویان خط امامی است که سفارت چهارده هکتاری آمریکا را تصرف میکنند تا آمریکا مجبور شود شاه را با جاسوسان لانه معاوضه کند و به دلیل تسلط محسن به زبان انگلیسی، عمده مصاحبه با خبرنگاران خارجی را بر عهده میگیرد و طی اتفاقی با چندی از سیاسیون کشورهای ستمدیده جهان به دیدار حضرت امام میرود.
بعد از دستور امام برای تاسیس جهاد سازندگی، محسن که قبلا آموزشهای نظامی دیده بوده به لرستان میرود تا خدمترسانی کند. اما دست سرنوشت نهایتا محسن را به سمت تیمهای اطلاعاتی عملیاتی سپاه میسپارد. ابتدای امر به عنوان فرمانده مخابرات بخشی از تهران منصوب میشود و مقامات با دیدن توان او به فکر جذب محسن در اطلاعات سپاه تهران میافتند. وزوایی علاوه بر اینکه چندین بار مورد سوءقصد منافقین قرار گرفته بود، از جمله کسانی بود که در عملیات هلاکت موسی خیابانی نقش داشته؛ همان عملیاتی که فیلم «ماجرای نیمروز» از آن ساخته شد.
اما شرح رشادتهای محسن را باید در ارتفاع بازیدراز دید که عملیاتش چه تاثیری در ارتش عراق در جنوب ایران داشت. جوان فرماندهای که زیر بیست سال سن داشت و با پنج نفر نیرو، سیصد عراقی را اسیر کرد و با گردنی که گلوله در آن بود با همان خونریزی چندین روز در ارتفاعات به همراه شهید شیرودی میجنگید. او در زمین و شیرودی در آسمان. اما در مرحله دوم عملیات چنان جراحتی بر میدارد که تا چهل روز از جنگ دور میشود.
پس از بازگشت دوبارهاش و ناملایمتی بعضی فرماندهان با او، با شهید بروجردی رودررو میشود که از زیباترین روایتهای کتاب است و همانجا بهترین رفیقش را در ارتفاعات از دست میدهد. شهید پیچک، که در لحظه شهادتش در بازیدراز، آکواریوم خانه مادرش در تهران میشکند. اما از آن جالبتر، روایت عباس شعف است که دوباره زنده میشود.
درگیری لفظی که بین او و متوسلیان در دو کوهه پیش میآید را هیچ کتاب و فیلمی (حتی فیلم ایستاده در غبار) به قدر این کتاب دقیق و مستند تشریح نکرده. درگیری که مقدمهای برای عملیات فتحالمبین بود و اوج تغییرات محسن در همین عملیات فاتحانه توسط خودش بیان شده است که چگونه با امدادهای غیبی مقر توپخانه عراق را تصرف کرد که بعدها حسن طهرانیمقدم همین ماجرا را آغازی بر موشکی شدن ایران قرار داد.
نظر شما