سید میثم موسویان گفت: نویسندهای که میخواهد در حوزه شهدا کتابی را خلق کند، باید بتواند به بهترین شکل شخصیت آن شهید را توصیف کند.
اکرم الفخانی درباره نحوه آشنایی خود با این سوژه گفت: این سوژه اولین بار توسط یکی از کارگردانان به من معرفی شد. قرار بود ایشان مستند این سوژه را بسازند و من هم متن کتاب را بنویسم. در ابتدا چندین سوژه به من معرفی شده بود. چون اسم شهید اکبری، عباس بود و به خاطر ارادتی که به حضرت عباس (علیهالسلام) داشتم، این سوژه را انتخاب کردم. یکی از نویسندهها بودند که از قبل خاطراتی درباره این شهید جمعآوری کرده بودند و به من گفتند از همان خاطرات استفاده کنم و کتاب این شهید را بنویسم. من آن خاطرات را بررسی کردم اما نمیتوانستم براین اساس شخصیت کتاب را شکل دهم. برای همین تصمیم گرفتم خودم روند مصاحبه با افراد را برای نگارش این کتاب انجام بدهم. در ابتدا به من گفتند که این کار سخت است و واقعا هم سخت بود. من با بیش از چهل نفر مصاحبه کردم.
سید میثم موسویان درباره کتاب سر به هوا گفت: نویسندهای که میخواهد در حوزه شهدا کتابی را خلق کند، باید بتواند به بهترین شکل شخصیت آن شهید را توصیف کند. در غیر این صورت اول از همه مدیون آن شهید میشود. مشکلی که دراین حوزه برای نویسنده وجود دارد این است که سالیان سال از آن خاطرات شهید گذشته و خاطرات کمرنگتر شده و به همین خاطر کارش را سخت میکند.
وی افزود: ما چند خلبان شهید در شهر قم داریم و هرکدام از این شهدا به نحوی با حضرت عباس در ارتباط هستند. در دوران کودکی این شهید تجلی معنی اسم عباس و همچنین میل به رشد و تعالی از کودکی در ویژگی این شهید دیده میشود.
اکرم الفخانی درباره ارتباط صمیمی با خانواده شهید گفت: در روند مصاحبهای که شکل گرفت، رابطهای صمیمیت بین من و خانواده شهید اکبری ایجاد شد. طوری که من دختر و پسر شهید را مثل خواهر و برادر خود میدانم.
همسر شهید اکبری افزود: زمانی که با شهید آشنا شدم، مادرم با ازدواج ما به خاطر شغل خطرناک ایشان که خلبانی بود مخالف بود. اما در نهایت تقدیر بر این شد و ما با هم ازدواج کردیم. بعد از شهادت ایشان به ما اعلام کردند که ایشان مفقودالاثر است. اما من از روز اول به بچههایم میگفتم که هواپیمای پدرتان را زدهاند، نمیدانم که پدرتان شهید شده یا اسیر عراقیهاست. اگر خبری شود به ما هم خبر میدهند. سعی میکردم بچهها را بیخودی امیدوار نکنم که در آینده ضربه روحی نخورند.
آرزو اکبری فرزند شهید در پایان گفت: همیشه در خلوتم به پدرم میگفتم زندگی عاشقانه تو، سند افتخار زندگی من است. من شش ساله بودم که پدرم را از دست دادم. در کودکیهایم خیلی انتظار پدرم را میکشیدم. همیشه منتظر برگشتن پدرم بودم اما از یک جایی به بعد تقدیرم را پذیرفتم و با نبودنشان کنار آمدم.
نظر شما