یکی از این شاهدان، خبرنگار روزنامه کیهان بود که روز پیروزی، همراه با نیروهای ما وارد شهر شد و از آنچه مشاهده میکرد نوشت. نوشت خرمشهر در اشغال بعثیها چنان ویران شده بود که «من که بیش از ۳۰ سال در این شهر زندگی کرده بودم، نمیدانستم برای ورود به مرکز شهر میبایست از کدام طرف حرکت کنم. صدام و صدامیان عملی در شهر زیبای خرمشهر انجام داده بودند که نمونهاش را شاید در سرزمینهای فلسطین هم نتوان دید. آنها به هیچ چیز رحم نکردند؛ خانهها، خیابانها، بیمارستانها، مدارس، درختها و حتی آسفالت خیابان را کنده بودند. حاشیه و امتداد خیابانها را کنده و نهرهای بزرگ ساختهاند. مغازهها ویران و غارت شدهاند و در خانههای مردم حتی شیر آب و یا یک تکه سیم برق وجود ندارد. وسایل مردم به یغما برده شده و خانههایشان سوزانده شده است.»
بعثیها برای ماندن در شهر به مقاومت ایستادند، اما شکست خوردند. از آنان عده زیادی گریختند و عده زیادتری تسلیم شدند. پیروزی ما کامل و قطعی بود. راوی میافزاید: «بچههای خرمشهر یکدیگر را در آغوش گرفتهاند و از خوشحالی گریه میکنند. دور و بر مسجد غوغایی برپاست. گروهی روی گنبد رفته و پرچم جمهوری اسلامی را روی آن نصب میکنند... در ساعت پنج بعد از ظهر، در مدخل شهر خون و شهادت مجدداً تابلوی بزرگ و زیبایی نصب شده است که روی آن نوشتهاند به خونینشهر خوش آمدید.»
تاریخ از دل خاطرات
اما روایت خبرنگار کیهان، که متن کامل آن در کتاب «آزادسازی خرمشهر» وجود دارد، فقط یکی از صدها روایت روز آزادی خرمشهر و پایان عملیات بیتالمقدس است. اشاره شد که رزمندگانی از همهجای ایران در این نبرد حضور داشتند و برخی از آنان از آنچه دیدند و تجربه کردند سخن گفتند. کتابهایی مثل «خانه، خانه ماست» و «نینوایی در کرانه کارون» مثالی از این دسته روایتهاست. نخستین کتاب، یعنی «خانه، خانه ماست» به قلم سیاوش رحیمی تدوین شده است و به خاطرات جمعی از رزمندگان استان آذربایجان غربی در عملیات بیتالمقدس میپردازد.
این کتاب ضمن مرور کوتاه تاریخ خرمشهر و توضیح مختصری درباره چگونگی آغاز و اجرای عملیات آزادسازی خرمشهر، پای صحبت رزمندگان آذربایجان غربی – که حمید باکری سرشناسترین آنهاست - مینشیند و مشاهدات و تجربیات آنان از این نبرد حماسی را بازخوانی میکند. «نینوایی در کرانه کارون» نیز محتوایی مشابه دارد، با این تفاوت که حضور رزمندگان اردبیلی در نبرد برای بازپسگیری خرمشهر و خاطرات آنان از این پیروزی را موضوع محوری خود قرار میدهد. به روایت این کتاب، که تدوین متن آن کاری از پری آخته است، هفتاد و هشت نفر از اردبیلیها در عملیات بیتالمقدس شهید شدند و در پیروزی بزرگی که به همه مردم ایران تعلق داشت، نقش بسیار مهم و شایسته تحسینی ایفا کردند.
دسته دیگر کتابهای خاطرات، کتابهاییاند که خاطرات یکی از رزمندگان را بازخوانی میکنند و چون فضا و مجال بیشتری دارند، معمولاً – و نه همیشه – جزئیات بیشتری از حوادث و نبردها را به خواننده ارائه میدهند. تا آنجا که به عملیات بیتالمقدس و نبرد برای آزادی خرمشهر مربوط میشود، در این دسته کتابها میتوانیم از عناوینی مثل «سیزده در هفت» و «نبرد در غرب کارون» و «یک لقمه آسفالت» نام ببریم. «سیزده در هفت» خاطرات محمود نجیمی در جنگ تحمیلی است و او در فصلهای چهارم و پنجم این کتاب از عملیات بیتالمقدس مینویسد، از آنچه به تعبیر او «فتح بزرگ» بود و جز به یاری پروردگار و پایمردی و خلوص نیروهای ما ممکن نمیشد. «نبرد در غرب کارون» نیز خاطرات علی صنعی، بیسیمچی گردان میثم در عملیات بیتالمقدس است. خاطرات کسی که در متن نبرد و جریان پیشروی نیروهای ما حضور داشت و بسیاری از حوادث و اتفاقات آن عملیات را مستقیم به چشم دید.
اما برسیم به کتاب «یک لقمه آسفالت» که به تعبیری خاطرات جاده آسفالتی است که خرمشهر را به شلمچه وصل میکرد. جادهای که رسیدن نیروهای ما به آن در موفقیت عملیات بیتالمقدس بسیار ضروری بود و غلامرضا قائینی راوی کتاب «یک لقمه آسفالت» به خودش قول داده بود زمانی که به جاده رسیدند، تکهای (لقمهای) از آن را به عنوان یادگاری بردارد. او به قولی که داده بود عمل کرد و آن یادگاری را برداشت، اما مثل بسیاری دیگر از رزمندگان، چیزی هم از خودش آنجا به یادگار باقی گذاشت. «در آن سومین روز از سومین ماه بهار سال ۱۳۶۱، تمام کسانی که پای به خرمشهر گذاشتند و آن را دیدند، بدون هیچ تردیدی هنگام ترک شهر، یک احساس مشترک را در روح خود یدک میکشیدند... خرمشهر در آن روز بهخصوص، چیزی از قلب تکتک بازدیدکنندگان را کَند و با رمز و رازی شگفتانگیز و جادویی در کنارههای اروند خروشان، برای همیشه و تا ابد نزد خود نگه داشت.»
نظر شما