یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۶
روایت یک تقویم کوتاه در «خبرنگار جنگی»

به مناسبت اولین سالگرد درگذشت مریم کاظم‌زاده، یادداشت او که سال ۱۳۸۲ در ابتدای کتاب خاطراتش با عنوان «خبرنگار جنگی» منتشر شده است را با هم می‌خوانیم.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «خبرنگار جنگی» اثری به قلم رضا رئیسی است که در آن سعی کرده خاطرات مریم کاظم‌زاده، از خبرنگاران و عکاسان دوران انقلاب و جنگ را ثبت و ضبط کند.

کاظم‌زاده که عضو گروه دستمال سرخ‌ها بود و درهمان دوران با شهید اضغر وصالی ازدواج کرد. او علاوه بر فعالیت‌های شهادت‌طلبانه در اوایل انقلاب در عرصه کار خبری نیز فعالیت جدی داشت و عضو تحریریه روزنامه کیهان بود.

کتاب خبرنگار جنگی از آثار انتشارات یاد بانو در ۲۳۵ صفحه منتشر شده است. به مناسبت اولین سالگرد درگذشت او، یادداشتی که در ابتدای کتاب «خبرنگار جنگی» در تیرماه ۱۳۸۲ نوشته شده را در ادامه می‌خوانید:

همیشه وقتی به گذشته پرفرازونشیبم فکر می‌کنم، خدا را سپاس می‌گویم که پیوسته چراغ راه زندگی‌ام بوده و هست.

سال‌ها در پستوی ذهن به دنبال خاطره‌ها و یادها گشتن هم شیرین است و هم دشوار. دفاع هشت ساله که من توفیق حضور در بعضی از صحنه‌های آن را داشتم، خود تاریخ دیگری است. ادای دین به کسانی که به زمان تقویمی کوتاه ولی به واقع بلند با هم بودیم، یکی از دغدغه‌های زندگی‌ام بوده است. هر کدام از آنانی که وقتی به زندگی‌شان، منش‌شان و رفتارشان فکر می‌کنم، می‌تواند کتابی خوانا برای همه نسل‌ها که به دنبال الگو می‌گردند، باشد. می‌توان ادعا داشت که آن ستاره‌ها خود را ندیدند و قدرت عروج‌شان به حدی بود که تا بی‌نهایت بالا رفتند و من ماندم و آن خاطره‌ها، بارها و بارها سعی کرده‌ام تا بدون سانسور ذهنی آن یادها را از نو زنده کنم، اما نتوانستم. تا اینکه حدود یازده سال پیش به پیشنهاد آقای رئیسی و حوصله‌ای که در این رابطه به خرج دادند، موفق شدم تا خاطرات را به  ضبط ایشان بسپارم.

هر چند زمان به ظاهر طولانی از آن روزها می‌گذرد. برای کسانی که به دنبال عبرت گرفتن و کسب تجربه از گذشته دیگران هستند، این خاطرات می‌تواند هم شیرین باشد و هم آموزنده. بدون شک لحظات تلخ و شیرین این کتاب موجی از امواج خروشان تاریخ معاصر است.
 

نمی‌دانم که در طرح بزرگ خدا من چه نقشی دارم
رضا رئیسی نویسنده کتاب «خبرنگار جنگی» در مقدمه این کتاب نوشت:
وقتی شنیدم خانم مریم کاظم‌زاده آن دختر جوان دانشجو از انگلیس رهسپار پاریس می‌شود تا از نزدیک امام خمینی را ببیند و درس و دانشگاه را رها کرده و به ایران بازمی‌گردد، وقتی گفتند درهای زندان اوین به دست مردم انقلابی ایرانی باز شد و اصغر وصالی آن جوان ریزنقش مبارز از حبس ابد نجات یافت. وقتی برایم تعریف کردند که چه طور عده‌ای از جوانان انقلابی به طور اتفاقی یکدیگر را در سنگرهای گوناگون انقلاب پیدا کردند. وقتی فهمیدم که گروه دستمال سرخ‌ها به فرماندهی اصغر وصالی تشکل یافت. وقتی از چگونگی پیوستن خانم مریم کاظم‌زاده به گروه دستمال‌سرخ‌ها سردرآوردم و شرح ازدواج او با اصغر وصالی و ماجرای لحظه‌به‌لحظه شهادت او و بیشتر اعضای گروه را از زبان خودش شنیدم؛ جمله‌ای از آخرین نوشته‌های مرحوم دکتر شریعتی را به یاد آوردم:
«نمی‌دانم که در طرح بزرگ خدا من چه نقشی دارم و چه سرنوشتی؟ ولی این‌قد رمطمئنم که بی هیچ نیست.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها