هشتمین کتاب از مجموعه خاطرات شفاهی انتشارات ۲۷ بعثت با عنوان «رد پایی در رمل» به چاپ دوم رسید.
روزنگاریهای این کتاب شامل خاطرات سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰ محمدحسن منافی است با جزئیات فروان و به دور از تکلفهای ادبی و احساسگرایی صرف نگاشته شده است. نویسنده به جای آنکه ما را در این کتاب بدون واسطه با حال و هوای تفحص آشنا کند، از زوایه دید خود ما را به مناطق جنگی میبرد. در واقع ما سلوک نویسنده را تجربه میکنیم.
قسمتی از متن کتاب
خرداد ماه ۱۳۷۹ فکه شمالی
در یکی از پاسگاههای ارتش در منطقه والفجر۱ به وسیله مخبرها خبر دادند عراقیها دو پیکر شهید پیدا کردهاند و میخواهند تحویل دهند. آقا مجید با دو تا از بچهها رفت به منطقه والفجر۱ (پاسگاه ربوط) حرکت کردند تا با هماهنگی پاسگاه ارتش، به سمت پاسگاه عراقیها بروند و دو شهیدی را که گفته بودند، تحویل بگیرند. ولی بعد از چند ساعت برگشتند. علیالظاهر هماهنگیهای لازم انجام نشده بود و قرار را به فردا موکول کرده بودند. آقا مجید تعریف میکرد «وقتی عکس امام را به آنها نشان دادیم، زود از دستمان گرفتند و بوسیدند. همهاش میگفتند انا مرید... انا مرید»
دوباره صبح روز بعد آقا مجید به پاسگاه ربوط برگشت تا قضیه شهدا را پیگیری کنند. چند ساعتی گذشت؛ ولی از او خبری نشد. ما هم موقع ظهر، کارها را تعطیل و به طرف مقر حرکت کردیم. در بین راه صدای آژیر آمبولانس را از دور شنیده شد. دیگر همه چیز مشخص بود...»
نظر شما