برای شما گلها و درختان چه تعریفی دارند؟ زندگی آنها را چطور توصیف میکنید؟ یک زندگی معمولی با کارهایی تکراری که جوانه میزنند، بزرگ میشوند، شاخوبرگ میگیرند و بعد خمیده و پژمرده میشوند و میمیرند؟ آیا شما زندگی آنها را اینطور میبینید؟ این نگاهی سراسر ناامیدانه به طبیعت است؛ اما قبل آمدن بهار، همان دمدمهای آخر اسفندماه است که حتما برایتان پیش آمده به رویش جوانهها و سبز شدن درختان و رنگیرنگی شدن بوته گلها نگاه کنید و خوشحال شوید. این خوشحالی همان امید است؛ امید برای ادامه زندگی با وجود هر زمستانی که سر راهمان میآید.
داستان گلحسرتی همین است: تکرار و تکرار و تکرار اما هر بار امیدوارانهتر از قبل. دیگر بقیه طبیعت هم از کارها و استقامت او متعجب شده بودند. گلحسرتی کیست و چه کرد؟ شبیه به سؤال امتحانی نوشتم؛ اما واقعا خلاصه کتاب «داستان گلحسرتی» همین است.
گلحسرتی، نوعی گل سوسن است به رنگ بنفش و صورتی متمایل به سفید که چندروز مانده به بهار میروید و هیچوقت هم خودِ بهار را نمیبیند. به این گل در ادبیات انگلیسی «سوسن رستاخیز» میگویند. این گل افسانهای دارد. گل حسرت (سورنجان) در اواخر اسفندماه رشد میکند؛ ولی به دلیل تلخ بودن، موجوداتی مانند پرندگان و پروانهها به آن نزدیک نمیشوند و این گل در حسرت دیدن آنها پژمرده میشود.
محمد گودرزی دهریزی از این افسانه استفاده کرد و داستان این گل را با یک انتظار شروع کرد و با انتظاری دیگر تمام. قصه این گل اینطور شروع میشود: «همه منتظر بهار بودند. ناگهان، زمین شکاف نازکی برداشت و صدای زیبا و ظریفی از میان شکاف شنیده شد. درخت بلوط که بالای شکاف بود، تکانی خورد و با تعجب گفت: خودِ خودش است، من او را میبینم!»
پرنده هفترنگ و چشمه قُلقُلی، مورچه و خورشید هم با تعجب و شگفتی به گلحسرتی نگاه کردند و از اینکه باز هم گلحسرتی از خاک بیرون آمد و جوانه زد خوشحال شدند. همه از تلاش و سختکوشی او حیرت کرده بودند. چرا؟ چون او هر بار به امید دیدن بهار میرویید و باز دمِ بهار پژمرده میشد و خودِ بهارخانم را نمیدید.
اما اینبار او خیلی مطمئن بود و یقین داشت که بهار را میبیند. همه به او میگفتند که امکان ندارد، تو سالهاست که نتوانستهای بهار را ببینی؛ اما او در تصورش بهار زیبا را خیالپردازی میکرد و لذت میبرد و مطمئن بود به دیدار با بهار.
هفتروز به آمدن بهار مانده بود. این گل زیبا مثل بقیه منتظر بود و همراه طبیعت شاد و مشتاق. «هفتروز و هفتشب گذشت. شب آخر، مهتاب تمام آسمان را پوشانده بود. همه خواب بودند بهجز گلحسرتی که میخواست قبل از همه، بهار را ببیند. نزدیکیهای صبح، توی خنکی و سکوت، آرامآرام شروع کرد به خواندن آوازی برای بهار:
دَسدَسی بهار میآد
شکوفه با انار میآد
تو دل من قرار میآد
پایان انتظار میآد
دَسدَسی...»
فکر میکنید گلحسرتی بهار را دید؟ «پرندهی هفترنگ از روی شاخهی بلوط، پرواز کرد. چرخ خورد و چرخ خورد. بالا رفت و بالا رفت و بالا رفت. کوچک و کوچکتر شد. چرخی زد و چهلمین سنگریزه را رها کرد و با آواز خواند: بهار، بهار، بهاره.
سنگریزه چرخید و چرخید و پایین آمد. همینطور که پایین آمد، نگاهها را پایین کشید. ناگهان، همه به یک نقطه خیره شدند. چهلمین سنگریزه، توی شاخ و برگ پژمردهی گلحسرتی افتاده بود.»
گلحسرتی باز هم بهار را ندید؛ اما از اینکه در دوره کوتاه عمرش با آرزوی دیدن بهار خوشحال بود و همراه طبیعت رشد کرد و جزئی از طبیعت زیبای زمین شد، راضی بود. او دوباره و دوباره خواهد رویید و باز هم امیدوار خواهد بود تا بهار را ببیند؛ اینکه به خواستهاش میرسد یا نه، مسئلهای دیگر است.
گلحسرتی نماد امیدواری است. او حسرت دیدار بهار را دارد؛ اما از طرفی آنچنان امیدوار و سختکوش است که تمام طبیعتِ خداوند را مبهوت روح بزرگ خودش کرده است. وقتی نیاز داشتیم به دنبال امید بگردیم دمدستترین نمونه، همین گلحسرتی خودمان است که داستانش را در این کتاب میخوانیم.
کتاب «داستان گلحسرتی» روان است و خوشخوان، برای گروه سنی بالاتر از ۹ سال نوشتهشده و در ۳۲ صفحه مصور رنگی و به بهای ۱۸ هزار تومان به کوشش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است. محمد گودرزی دهریزی در این اثر، برایمان قصهای گفته است که نشانههای یک قصه ایرانی را دارد: خیالپردازی، منطق روایت، استفاده از کلمات آشنا، به کار بردن شعر کودک قدیمی و از همه مهمتر امید و تلاش. در قصههای ایرانی همیشه امید و تلاش همراه هم بودهاند.
جنبه مهم دیگر کتاب که نباید از آن غافل ماند، تصویرگری آن است. تصاویر اثر را دلارام فقانی تولید کرده است؛ تصاویری که روح بهار را در خود دارد و نشانههای طبیعتی که از کودکی آنطور نقاشیاش میکردیم. بنابراین تصویرگری این کتاب علاوهبر اینکه میتواند برای کودکان امروز جالب توجه باشد، برای بزرگسالان هم دیدنی خواهد بود.
راستی، هر گل و گیاهی که در اطرافمان میبینیم داستانی دارند: داستانی از امید و امیدواری؛ حتی آن گلحسرتیای که قصه امیدواریاش زبانزد طبیعت خداست. مناسبتها بهانهاند؛ باید بیش از یکروز، هر روزِ هر روز به طبیعت زمین، به گلها و گیاهان دشت و حیاط، کوچه و خیابان دقیقتر نگاه کنیم. شاید روزی که خیلی خسته و ناامید بودیم، داستان گلحسرتی ما را به زندگی برگرداند.
نظر شما