رمان «بانوی بندر» روایتی اجتماعی از اتفاقاتی است که در ذهن نویسنده داستان و در شهری بندری و خیالی رخ میدهد.
داستان در سال ۱۹۹۰ میلادی در بندری که بعد از چندین سال، دوباره رونق یافته، با پهلو گرفتن یک کشتی بزرگ مسافربری، کنار اسکلهای چوبی شروع میشود و در همان ابتدای کار به 20 سال قبل فلش بک زده در حدود سال ۱۹۷۰ میلادی، داستان عشقی نافرجام را بین دخترکی دانشجو و نگهبان دانشگاه روایت میکند.
در بازگشت به گذشته، نویسنده ابتدا داستان زندگی دخترکی نقاش را روایت میکند که روحیهای بسیار هنری و لطیف دارد؛ دخترکی که موهبت نقاشی از نوجوانی در وجودش جریان داشته و برای ادامه تحصیل در رشته نقاشی از کشورش راهی شهر بندری میشود تا در معروفترین دانشگاه هنر جهان، که در این شهر بندری واقع است، تحصیل کند.
کوچهها، شهرها و کشورهای این داستان اسم و رسمی ندارند و فقط با نامهایی چون جزیره، شهر همجوار و یا منطقه جذامیها یاد میشوند، همچنین هیچ شخصیتی در این داستان اسم و فامیل ندارد! تمام شخصیتها با صفتهایی که دارند شناخته و نامگذاری شدهاند به غیر از همان دخترک دانشجو که الیزابت نام دارد و در شهر بندری مهمان است.
این دخترک که موهایی رنگی و خاص دارد در این کشور غریب، در کشوقوس عشقی فرامملکتی قرار گرفته، با چالشهای زیادی روبهرو، با انسانهای بزرگمنش و تاثیرگذار بندر همنشین میشود و همین همنشینی با سران حزب مردمی باعث اتفاقاتی است که در اولین سال ازدواجش با پیشآمدهای عجیب و زیادی روبهرو شود.
الیزابت در شهر بندری با دختری آشنا میشود که مانند خواهری واقعی حس خوب خواهر داشتن را برایش تداعی میکند اما از بد روزگار این خواهر مهربان اسیر بیماری جانکاه جذام است و پزشکان از او قطع امید کردهاند؛ از همین رو الیزابت با تمام توان به برآورده کردن چند آرزوی کوچک خواهر جذامیاش میپردازد.
نویسنده در لایهای دیگر از داستان، مردم شهر را روایت میکند؛ مردمی که در گرداب یک جریان سیاسی پست و دونمایه غرق میشوند؛ اما این گرداب سیاسی قبل از شدت گرفتن و ویران کردن شهر به صخرهای سخت برمیخورد، به انسانی شجاع و دلیر که به یکباره قدعلم کرده، راه را بر این گرداب و امواجش میبندد و باعث درهم شکسته شدن این موج مذبوح میشود.
در این میان ناسپاسی مردم عامی شهر بندری نسبت به نیاکان و خیرخواهان شهر، سبب پیروزی همان موج سیاسی دونمایه شده، دوره حقارتآمیزی چندین ساله در شهر بندری شروع و باعث هبوط این بندر زیبا میشود.
بریدهای از متن داستان:
«استقلال طلبان، گمان میکردند با ترور بزرگان ملیگرا و برگذاری جلسات دروغپراکنی و همچنین مخدوش کردن ذهن مردم سادهلوح نسبت به ملیگرایان انساندوست بندر، میتوانند با خیال راحت ملیگرایان را یکی یکی از سر راه بردارند و از آنجایی که مردم بندر شستشوی مغزی شدهاند واکنشی به این رفتار استقلال طلبان نشان ندهند و مزدوران آنها با خیال راحت، تمام ملیگرایان را سر به نیست و ریشهکن کنند و با این کار برای همیشه خیالشان از خفقان بندر و سیطره بر مردم آن راحت شود، البته تا حدودی هم این نقشه شوم و کثیفشان خوب پیش میرفت و امید مذبوحانهای بر این افکار پلید داشتند، اما رشادت و از خودگذشتگی در بندر پایان نداشت، در حالی که استقلالطلبان شب را با سرخوشی از به قتل رساندن ملیگرایان بندر سپری میکردند و با سرخوشی به خواب میرفتند، صبح که بیدار میشدند با نوگلی تازه شکفته از باغ ملیگرایان مواجه و دست به گریبان میشدند!
در آن روز که خانم ناظم مقابل درب ورودی کتابخانه ملی ایستاده و نظارهگر اتفاقات و تجمع مردم بود، قبل از اینکه سومین استقلالطلب تندرو بالای صحن برود و از پشت تریبون نطق دروغینی از کوچک جلوه دادن دستاوردهای ملی گرایان ارائه کند، دخترک کافه چی راست قامت، با سری برافراشته پله های مقابل صحن کتابخانه را با سرعت طی کرد و پشت تریبون رفت، یک دفترچه و برگ های قدیمی که همراه داشت روی میز گذاشت، در همین لحظه یکی از مزدوران که قصد داشت از نشستن او پشت میز و صحبتش پشت بلندگو ممانعت به عمل آورد جلو آمد تا او را به پایین پله ها هل دهد، اما دخترک با جسارت تمام سیلی محکمی زیر گوش مزدور نواخت و درون بلندگو اعلام کرد، چندین جلسه است فقط شما استقلال طلبان از پشت تریبون سخنرانی می کنید، امروز من که یک ملیگرای کوچک شهر بندری هستم، میخواهم برای مردم که یادشان رفته است رئیس فقید کمیسیون ملی، خانم دکتر و همسرش رئیس فعلی کمیسیون و از همه مهمتر خانم ناظم بزرگوار برای مردم این بندر چه خدمتها کردهاند، سخنی بگویم و امیدوارم بعد از شنیدن سخنان من آن قدر حجب و حیا و انسانیت در وجود شما مردم بندر مانده باشد که یادتان بیاید روزگاران تحجر بندر چگونه روزگارانی بود و به همت چه کسانی به تمدن امروز رسید و ما سالهاست در این آرامش که تحفه این مردم نیک بندر است زندگی میکنیم.
در حالی که دخترک راسخ و مقتدر این سخنان را بر زبان میراند مزدور سیلیخورده دوباره به طرفش آمد تا بلندگو را از دست او بگیرد و از صحن به پایین پرتش کند، اما به محض اینکه دست مزدور به طرف بلندگو رفت و خواست دخترک را هل دهد، صدای همهمه، سوت و هو کردن مردم حاضر در حیاط کتابخانه ملی به هوا خاست، مزدور که چشمش به اربابان استقلالطلبش بود و استقلالطلبان هم چشم و گوششان به مردم، وقتی رفتار مردم را دیدند به مزدور اشاره کردند کنار برود تا دخترک سخنرانیاش تمام شود، استقلالطلبان فکر نمیکردند بعد از چندین سال به یکباره در این بحبوحه و در این کارزار کسی پیدا شود و بزرگترین معمای سر به مهر شهر بندری را حل و فصل کند.»
نشر مفتون همدانی، «بانوی بندر» را در 410 صفحه و بهای 220 هزار تومان عرضه کرده است.
نظر شما