مترجم رمان «رهبر گرگها» در گفتوگو با ایبنا بیان کرد؛
مطالعه ادبیات کلاسیک مثل آموختن الفبای دنیای ادبی است
نازنین عرب، مترجم رمان «رهبر گرگها» معتقد است که مطالعه و آشنایی با ادبیات کلاسیک میتواند مثل الفبا و لزوم یادگیری آن تلقی شود. چطور برای دانشاندوزی باید از آموختن الفبا شروع کرد؛ برای آشنایی با رمان و رماننویسی و برای کشف دنیای ادبیات نیز لازم است تا حدی با ادبیات کلاسیک آشنا بود.
این کتاب افسانهای به قلم الکساندر دومای پدر، خالق اثر جاودانه «سه تفنگدار»، داستانی دارد درباره جادو و جادوگری، گرگ و شکار و شکارچی، جنگلهایی انبوه و تاریک، یک مرد عاشق ولی طمعکار و شیطانی که شخصا به زمین آمده تا مأموریتی را به اتمام برساند و برای این مأموریت چه طعمهای بهتر از مردی که باور کند پایههای خوشبختی خویش را میتوان بر ویرانههای بدبختی دیگران بنا نهاد.
رمان کلاسیک «رهبر گرگها» تنها رمان وحشت و گوتیک الکساندر دوما و از اولین رمانهای شناختهشده با مضمون گرگینه است. همانطور که پیشتر هم گفتیم ترجمه این کتاب را نازنین عرب انجام داده است. با عرب درباره ترجمه این رمان و درونمایه آن صحبت کردهایم؛ او میگوید هیچ گربهای برای رضای خدا، موش نمیگیرد. حال باید در ادامه، این گفتوگو را خواند تا دید چرا چنین نظری دارد:
- ترجمه «رهبر گرگها» انتخاب خودتان بود یا از سوی انتشارات به شما پیشنهاد شد؟
ترجمه این کتاب از طرف انتشارات پیدایش به من پیشنهاد شد. من تا به حال از الکساندر دوما ترجمهای کار نکرده بودم و مشتاق شدم این ترجمه را انجام بدهم.
- به نظر شما چه لزومی دارد که نوجوانان ادبیات کلاسیک بخوانند؟
در دنیای امروز علیرغم تمام آثار ادبی فاخری که به علاقهمندان معرفی میشود و من به هیچ وجه منکر ویژگیهای ستودنی بسیاری از این آثار نیستم؛ به زحمت اثری ادبی پیدا میشود که از لحاظ فرم و محتوا با آثار بزرگ کلاسیک ادبیات جهان برابری کند.
مطالعه و آشنایی با ادبیات کلاسیک میتواند مثل الفبا و لزوم یادگیری آن تلقی شود. چطور برای دانشاندوزی باید از آموختن الفبا شروع کرد؛ برای آشنایی با رمان و رماننویسی و برای کشف دنیای ادبیات نیز لازم است تا حدی با ادبیات کلاسیک آشنا بود. مقصودم از «تا حدی» این است که طبیعتا خواندن این آثار ساده نیست و باید با آثار در دسترس و در سطح دنیای کودک و نوجوان شروع کرد. فکر میکنم کتاب «رهبر گرگها» یکی از همین آثار کلاسیکی است که برای نوجوانها مناسب است.
- نظر شما درباره مجموعه کلاسیکهای خواندنی نشر پیدایش چیست؟
لازم است در اینجا بگویم که از همکاری با نشر پیدایش خیلی خوشحالم؛ چرا که نظم بالایی دارند و کارآیی بینظیری در مجموعه هست که مترجم را آسودهخاطر میکند. همهچیز طبق نظم و ترتیب پیش میرود و اگر بینظمی هم رخ دهد حتما از طرف من مترجم رخ داده است!
خب با این اوصاف و براساس این نظم و بینشی که در مجموعه وجود دارد، حتما نیاز مطالعه ادبیات کلاسیک برای نوجوانان شناسایی، برنامهریزی و اجرا شده است؛ درنهایت میبینیم که با موفقیت و استقبال هم روبهرو شده است.
- از نگاه الکساندر دوما، شخصیت تیبو چگونه است؟
الکساندر دوما در این کتاب داستان زندگی مرد سادهای به نام تیبو را روایت میکند؛ تیبو که همهچیز دارد تا از زندگیاش راضی باشد و حتی میتواند در سایه تلاش و کوشش، به آیندهاش خیلی امیدوار باشد؛ ولی علاوهبر این خوبیها، اندازه تمام آدمها کمی هم بدی در وجودش دارد. اتفاقی که برای تیبو میافتد این است که در معرض شرایطی قرار میگیرد که این ظرفیت بدی وجودش فرصت ظهور پیدا میکند.
چرا فرصت ظهور پیدا میکند؟ به این علت که نقطهضعف بزرگ تیبو حسادت است و اینکه به خوشبختی و دارایی دیگران چشم دارد؛ همین که میبیند میتواند دارایی دیگری را برای خودش بخواهد، سریع خودش را به دام میاندازد. دست آخر هم همهچیزش را از دست میدهد و همان چیزهایی که به چشمش نمیآمدند برایش آرزوی محال میشوند. از بین چیزهایی که از دست میدهد شاید بدترین قسمت، از دست دادن عشق باشد.
- آیا داستان «رهبر گرگها» را یک تراژدی میدانید؟
به طور خلاصه، خواننده در این رمان از ماجراهای ناگوار تیبو لذت میبرد؛ درواقع به حماقتهایش میخندد. همه انتخابهای تیبو یکی فاجعهبارتر از دیگری به نظر میرسند و ما صریحا میخندیم در حالیکه همچنان منتظر تراژدی بزرگ داستان هستیم. علاوهبر این، گیرایی قلم داستاننویسی نویسنده، تأملات نهچندان جالبی درباره عشق، میل و تنهایی هم در داستان وجود دارد.
- درونمایه فرعی کتاب چیست؟
در این کتاب میشود بسیاری از احکام زندگی، نکات اخلاقی و حتی برخی از احکام کتابهای مقدس را استخراج کرد: اینکه حسادت بد است، زیادهخواهی همینطور، عصبانیت حتی از اینها هم بدتر است. اینکه به اموال دیگران نباید طمع داشت. به خانواده دیگری باید احترام گذاشت. همچنین همانطور که در ضربالمثلها هم میگویند: «هیچ گربهای برای رضای خدا، موش نمیگیره.» یعنی شیطان بیجهت و بدون اینکه به منافع خودش نظری داشته باشد، با هیچکس معاملهای نمیکند. اینکه آدمها باید به عهدی که میبندند، وفادار باشند و نباید جان دیگری را گرفت؛ یعنی نباید دستی به خون آلوده شود. در نهایت این نکته را باید گفت که انتقام، فقط بدبختیهای ما را بیشتر میکند.
- از درونمایههای فرعی این کتاب و بدیهای تیبو گفتید؛ اما به نظر شما بدترین قسمت شخصیت تیبو چیست؟
بدترین قسمت شخصیت تیبو این است که او هرگز متوجه نمیشد خودش مسئول بدبختیهایش است! در حالیکه خودش، به راحتیِ یک پیراهن عوض کردن، نظرش را تغییر میدهد؛ مثلا یک زن را فراموش میکند چون از نظر او «به اندازه کافی ثروتمند نیست»؛ اما از ازدواج همان زنی که رها کرده، عصبانی میشود و درواقع همیشه بهانه خوبی برای رفتار نادرستش دارد. از آنجایی که همیشه دیگران را مقصر میداند، خودش برای آنها مجازات تعیین میکند و آنها را مستحق مجازات میداند. با دسته گرگهایش به هرکسی که میخواهد، حمله میکند.
- به نظر شما چرا نویسنده عنوان «رهبر گرگها» را برای این کتاب انتخاب کرده است؟
جایی خواندم که «استفاده از گرگها برای انتقام و انجام شرارت، افزودن بر ترس قدیمی از گرگها، بلعندگان انسانهاست و تبلیغ خوبی برای این موجودات بیچاره نیست.» میخواهم بگویم این صحبت را قبول دارم؛ ولی بپذیریم که مثلا اگر از خرگوشها به جای گرگها استفاده میشد، چنین تأثیری نداشت. مقصودم این است که تکتک نشانهها و عناصر داستان با ظرافت انتخاب و پردازششده تا هم ما در فضای فانتزی داستان بمانیم و هم درسهای اخلاقی، یکبهیک برای خواننده مرور شود.
حالا بعد از این همه فرازونشیب سؤال اساسی شاید این باشد که «آیا تیبو در به دست آوردن رستگاری موفق خواهد شد؟» من پاسخ به این سوال را بر عهده خوانندهها میگذارم.
نظر شما