او در این کتاب کودک به خواننده کوچک و حتی بزرگسال خود نشان میدهد که هر احساس بدی را ابتدا باید به رسمیت شناخت تا بتوان برای حلوفصل آن تلاش کرد. پس اگر شما هم کنجکاو شدهاید بدانید چطور میتوان بیحوصلگی را به رسمیت شناخت این اثر را بخوانید.
انتشارات میچکا کتاب «اسم من بیحوصلگی» را با ترجمه نسیم یوسفی برای کودکان شش تا ۹ سال منتشر کرده است. در ادامه گفتوگوی ما را با یوسفی درباره چندوچونِ این کتاب کودک تأملبرانگیز میخوانید:
- کتابی ترجمه کردهاید با عنوان «اسم من بیحوصلگی است». گایه. گ. اوزدامار، نویسنده اهل ترکیه این اثر را چقدر میشناسید؟
گایه. گ. اوزدامار متولد ۱۹۸۱ در ترکیه است. او در دانشکده ارتباطات دانشگاه مرمره، روزنامهنگاری خوانده است. ابتدا روزنامهنگاری کرده و در یازده سال گذشته به کارهای تبلیغاتی پرداخته است. یک پسر و یک دختر دارد. وقتی که دخترش سهساله بود، او به دخترش یک کتاب کودک هدیه میدهد که همان، زمینهای میشود برای ورودش به دنیای ادبیات کودک و تصویرها. به قول خودش یک میز و صندلی دارد و صدها کتاب و هزاران شخصیت در قصهها که آنها را با بچههایش به اشتراک میگذارد و با هم همسفر میشوند.
- بیحوصلگی به عنوان یکی از حالات روانی انسانی مثل یک راوی با مخاطب کودک خود در این کتاب صحبت میکند. چقدر انتخاب نوع راوی نویسنده را قبول دارید؟
جملات این کتاب مینیمالاند؛ یعنی نویسنده تلاش هوشمندانهای انجام داده است برای اینکه مخاطب کودک و حتی بزرگسال خیلی زود در قاب تصاویر بنشیند و خود را جای کودک محزون و ناراحت و بیحوصله ببینند.
ببینید ما با یکسری «احساسات پایه» که از بدو تولد مثل یک میزبان درون ذهن ما هستند و به احساسات سطح یک تعبیر میشوند مواجهایم: مثل شادی، غم، ترس، تعجب و خشم، درد و لذت و ... . «احساسات سطح دو» هم آنهایی هستند که از تلفیق احساسات پایه ایجاد شده و مثل میهمان در رفتوآمد هستند: مثل شور، غصه، نگرانی، حسادت، بیحوصلگی و... . ما با این دو نوع احساسات سروکار داریم. نویسنده و تصویرگر به خوبی این دو نوع احساس را با هم ترکیب کردهاند.
تصویرگری شیدا اونال برایم متفاوت بود. تلفیق نقاشی و کلاژ، رنگهای ساده آبی و قرمز و سیاه قهوهای با خطوطی ساده و کاملا هنرمندان، مفاهیم انتزاعی افسردگی و بیحوصلگی را به عینیترین شکل ممکن به مخاطب نشان میدهد که شاید دفعه بعد ما هم در را باز کنیم و به بیحوصلگی خوشآمدی جانانه بگوییم.
همیشه برایم جالب است و عجیب و خارقالعاده که چطور بعضی از تصویرگرها چنان ماهرانه حالات و احساسات انسانی را با چند خط ساده در چهره نمایان میسازند. فقط با تغییر خطوط لب و چشم، دلهره و ترس، غم، افسردگی، نارضایتی و بیحوصلگی در صورت این شخصیتها نمایان میشود! رنگهای کتاب عامدانه کم است؛ یعنی از رنگهای تکراری استفاده شده است که نشاندهنده بیحوصلگی و یکنواختی باشد؛ حتی جایی از تصویر میبینیم که در کل صفحه پاره شده و درواقع اینها را مزایای کتاب برای همذاتپنداری بیشتر میدانم.
کتاب «اسم من بیحوصلگی است» صرفا شامل ملاکهای شناخت این حس نیست؛ بلکه مهارتهای مواجهه و پذیرش و برونرفت را توصیف و نشانهگذاری میکند. همه ما و حتی بچهها این احساسات را از کودکی تجربه میکنیم. نویسنده خواسته به کودک بگوید که خودش را با بدترین حسها به رسمیت بشناسد. هیچ حسی دائمی نیست؛ حتی اگر اندوهی به قامت یک غول باشد و رویت بیفتد. کتاب هم گفتوگومحور است و هم مهارتافزایی میکند. کتاب غیرمستقیم میآموزد که کودک با خودش همدلی کند؛ درواقع همزمان به دنبال راهحل هم بگردد و در پی کشف و جستوجو باشد و هی از خودش سؤال کند.
اینکه حس بیحوصلگی را مهار کند و خودش را به آغوش کشیده و به مثابه میهمانی که همیشگی نیست به آن بنگرد. تق تق تق؟ یعنی چه کسی میتواند باشد؟ میهمان آمده؟ «گاهی بیحوصلگی موقعی سر میرسد که انتظارش را نداری.». این چه میهمانی است که وقتی آمد همهجا هست و از تو جدا نمیشود؟ «هرجا میروی دنبالت راه میافتد...». بهت میچسبد و حتی نمیتوانی قایمش کنی؟! بیحوصله شدهای! با این میهمان ناخوانده چه باید کرد؟ در خانه را ببندد و میهمانش را به رسمیت نشناسد یا در بگشاید و او را در آغوش گرفته، مدتی همجواری با این میهمان را تجربه کند؟
- آیا این شناخت در کودکی، میتواند باعث شود که کودکان حالات روانی پدرومادرشان را هم بهتر درک کنند؟ چون پدرومادرهای زیادی داریم که دچار افسردگی و حتی برخی بیماریهای روانی هستند.
والدین بسیاری را دیدهایم که میگویند تنها هدف زندگیشان این است که کودکی شاد داشته باشند و همیشه حال کودکشان خوب باشد. مگر ما در بزرگسالی همیشه حالمان خوب است؟ مگر دچار افسردگی نمیشویم؟ آیا همیشه از زندگی لذت میبریم؟ آیا باید کودکی داشته باشیم که فقط از زندگی لذت ببرد؟ بیحوصلگی و افسردگی یکی از پیچیدهترین احساسات بشری است. کودک در سالهای نخست زندگی با غم و اندوه مواجه میشود بدون آنکه ریشههای آن را بشناسد؛ اما با تجربهاندوزی و توسعه شناختی فردی و بینفردی به ادراک عمیقتر این حس پیچیده خواهد رسید و حتی از دلایل آن سخن خواهد گفت. کتابی که پیش رو داریم کاملا دارد مهارتافزایی میکند و به نوعی، به شکل کاملا خلاقانه مهار افسردگی را به خواننده آموزش میدهد.
نظر شما