استدلالهای اخیر بیشتر برای نتیجهگیری مشابه شامل موارد زیر است. (1) تمام اثراتی که معمولاً به توپهای بیسبال و ستارگان و دیگر اجرام ترکیبی نسبت داده میشوند، در واقع محصول مشترک موجودات زیراتمی بنیادی فیزیک، مانند کوارکها (ذرات بنیادین) هستند. بر این اساس، از آنجایی که هیچ «عملی» برای انجام موجودات ترکیبی فرضی باقی نمانده است، در واقع میتوان استدلال کرد که چنین چیزهایی اساسا وجود نداردند (هیچ توپ بیسبالی وجود ندارد، فقط «ذرات بنیادی که به صورت بیسبال درآمدهاند.»). (2) موجودات مرکب واقعی باید از یک اصل کلی و سیستماتیک ترکیب پیروی کنند، به عنوان مثال، از این اصل که «چند شیء زمانی و تنها زمانی که هر یک با یکی دیگر در تماس است، شی دیگری را میسازند.» اما اشیاء ترکیبی فرضی که در گفتمان روزمره مطرح میشوند از هیچ یک از این اصول پیروی نمیکنند. به عنوان مثال، وقتی دو نفر در حال دست دادن هستند، آنها به طور مشترک یک شیء ترکیبی را تشکیل نمیدهند: بنابراین «اشیاء معمولی» فرضی واقعی نیستند. (3) هیچ دو شیئی نمیتواند دقیقاً از یک قسمت در یک سطح ترکیب تشکیل شود. از این رو، هیچ شیئی همچو مجسمه، بر روی توده گلی که از آن تشکیل شده است، وجود ندارد. بنابراین، مجسمهها واقعا وجود ندارند. و قس علی هذا برای بسیاری دیگر از اشیاء معمولی فرضی. (4) اشیاء معمولی فرضی، اگر وجود داشته باشند، از طرق خاصی مبهم هستند؛ به عنوان مثال، مبهم از نظر اینکه کدام تکههای ماده آنها را تشکیل میدهند و اینکه چگونه با توجه به مرزهای مکانی و زمانیشان مبهم هستند. اما ابهام هستیشناختی (متمایز از ابهام معنایی) غیرممکن است. از این رو، هیچ چیز معمولیای وجود ندارد.
در کتاب «اشیاء معمولی»، امی توماسون از واقعیت اشیاء معمولی دفاع میکند. او معتقد است که استدلالهای منفی مانند آنهایی که در بالا بررسی شد، علیرغم تنوع در منشأ و شکل سطحیشان، مشکلات مشابهی را نشان میدهند که ناشی از پیشفرضهای زمینهای مشکوک در مورد موضوعات معنا، مرجع، امکان و ضرورت است. چنین مفروضاتی شامل این دیدگاه است که استفاده از کلماتی مانند «چیز» و «ابژه» به شکلی کاملاً کلی و ژنریک منطقی است و این دیدگاه که منطقی است که بپرسیم (هنگام استفاده از کلمات به این صورت) کدام نوع چیزها یا اشیا واقعا وجود دارند. توماسون، در مخالفت با این دو فرض، معتقد است که کاربردهای کاملاً معنیدار چنین کلماتی به این بستگی دارد که به طور صریح یا ضمنی توسط مقولههای خاصتری مانند «مبلمان» یا «آژانس دولتی» یا «سبک رقصیدن» مطرح شوند.
وی در اثر خود مینویسد: «اگر سؤالات وجود عام را به معنای استفاده از «چیز» یا شیء به معنای کاملاً «خنثی» تفسیر کنیم، دلیلی داریم که فکر کنیم آنها ناقص و غیرقابل پاسخ هستند... و ناتوانی در یافتن پاسخی یکنواخت برای سؤالی که ماهیت ابژههای عقل سلیم را به دست میدهد، هیچ تأملی در مورد وجود یا نبودن آن اشیاء نخواهد داشت، بلکه فقط این واقعیت را منعکس میکند که سؤال بد شکل گرفته است.» (ص 136)
دو بحث اساسی در رویکرد توماسون به متافیزیک عبارتند از: (1) اینکه مفاهیم حقیقت تحلیلی و دلالت تحلیلی، علیرغم استدلالهای تأثیرگذار ویلارد کواین و هواداران او، معنی خوبی دارند، و (2) اینکه در میان گزارههای مختلف قابل بیان در زبان ما، دلالتهای تحلیلی فراگیری وجود دارد. به نظر میرسد که دفاع قاطعانه او از این ادعاها کاملاً قابل قبول است.
بحث اساسی دیگری که نویسنده در این اثر مطرح کرده این است که «ارزش صدق ادعاهای وجود و عدم بستگی به مقوله موجودیتی دارد که گویندگان قصد رجوع به آن را دارند و نمیتوان آن را جز با توجه به برخی مقولههای مفروض ارزیابی کرد» (ص 47).
از منظر کسی که این نوع چارچوب جایگزین را جذاب میبیند، ارزش واقعی کتاب توماسسون روشنگریای است که بر کارکرد گفتمان ابژه معمولی میافکند و روشهایی که ادعاهای متعددی که چنین گفتمانی را به کار میگیرند.
کتاب «اشیاء معمولی» را انتشارات دانشگاه آکسفورد در 256 صفحه منتشر کرده است.
نظر شما