یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۴۱
«سیاره رنج» روایتی از فتح خون/ پادکست فصل نهم کتاب «فتح خون» از سوگواره «هنر و حماسه»

نهمین قسمت از پادکست «تو را نیز عاشورایی است» با محوریت کتاب «فتح خون» به همت کارگروه پادکست هیئت هنر منتشر شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) قسمت نهم پادکست «تو را نیز عاشورایی است» با محوریت کتاب «فتح خون» مرتضی آوینی به همت کارگروه پادکست هیئت هنر منتشر شد.
هم‌زمان با انتشار قسمت نهم، نوزدهمین سوگواره هنر و حماسه با شعار «تو را نیز عاشورایی است» در پردیس باغ ملی دانشگاه هنر برگزار می‌شود.
در این پادکست بریده‌هایی از کتاب «فتح خون» مرتضی آوینی بازگو می‌شود.
اپیزود نهم این پادکست، «سیاره رنج» نام دارد و گوینده این قسمت زینب آزاد است.

https://www.ibna.ir/images/docs/files/000343/nf00343733-1.mp3

فصل نهم

سیاره رنج

روز بالا آمده بود که جنگ آغاز شد و ملائک به تماشاگه ساحتِ مردانگی و وفای بنی آدم آمدند. مردانگی و وفا را کجا می‌توان آزمود، جز در میدان جنگ، آنجا که راه همچون صراط از بطن‌ها و آتش می‌گذرد؟... دیندار آن است که درکشاکش بلا دیندار بماند، وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم، چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غراب‌وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند برگرد خانه‌ای سنگی نباشد‌.
چه باید گفت؟ جنگ در کربلا درگیر است و این سوی و آن سوی‌، مردمانی هستند در سرزمین‌هایی دور و دورتر که هیچ پیوندی آنان را به کربلا و جنگ اتصال نمی‌دهد. آنجا بر کرانه فرات، در دهكده عَقر... دورتر در کوفه، در مكه، مدینه، شام، یمن... زنگبار، روم، ایران، هندوستان و چین... طوفان نوح همه زمین را گرفت، اما این طوفان تنها سفینه‌نشینان عشق را درخود گرفته است. چه باید گفت با سبكباران ساحل‌ها که بی‌خبر از بیم موج و گردابی این‌چنین هایل، آنجا بر کرانه‌های راحت و فراغت و صلح و سلم غنوده‌اند؟ آیا جای ملامتی هست؟
طوفان کربلا، طوفان ابتلایی است که انسانیت را در خود گرفته و آن کرانه‌های فراغت، سراب‌های غفلتی بیش نیست‌. انسان کشتی شكسته طوفان صدفه نیست، رها شده بر پهنه اقیانوس آسمان؛ انسان قلب عالم هستی و حامل عرش الرحمن است و این سیاره، عرصه تكوین...
تاریخ امانت‌دار فریاد «هل من ناصر» حسین است و فطرت گنجینه‌دار آن... و از آن پس، کدام دلی است که با یاد او نتپد؟ مردگان را رها کن، سخن از زندگان عشق می‌گویم. خورشید به مرکز آسمان رسید و سایه‌ها به صاحب سایه پیوستند. امید داشتم که قیامت برپا شود، اما خورشید در قوس نزول افتاد و سِفرِ زوال آغاز شد.
دهر خجل شد و اگر صبر خیمه بر آفاق نزده بود، آسمان انشقاق می‌یافت و خورشید چهره از شرم می‌پوشاند و سوز دل زمین، دریاها را می‌خشكاند و... سال‌های دریغ فرامی‌رسید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها