شنبه ۸ مهر ۱۴۰۲ - ۰۹:۳۴
درباره شهدا بشنویم

توجه به انتشار نسخه صوتی کتاب‌های چاپی در چند وقت اخیر افزایش یافته است و این توجه، در رشد تعداد عناوین صوتی منتشر شده در حوزه فرهنگ مقاومت نیز دیده می‌شود. تابستان امسال نیز، فصل نسبتاً پررونقی در این زمینه بود.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، در تابستانی که پشت سر گذاشتیم، نسخه صوتی چند عنوان از کتاب‌های حوزه ادبیات پایداری به بازار محصولات فرهنگی کشور ما عرضه شد و در اختیار مخاطبان چنین آثاری قرار گرفت. اغلب این کتاب‌ها، روایت‌هایی از زندگی شهدای عزیز ما هستند و بر فضایل اخلاقی و منش آنان در خانه و جامعه درنگ می‌کنند. می‌توان ده‌ها نقد فنی و ادبی به این کتاب‌ها وارد کرد، اما صفا و صمیمیتی که در روایت‌های آن‌ها وجود دارد، هر خواننده‌ای را جذب می‌کند و تا انتهای کتاب با خود می‌برد. این صفا و صمیمیت در نسخه‌های صوتی این آثار نیز به خوبی حفظ شده است و عمیقاً احساسات و عواطف مخاطب را درگیر می‌کند. همچنین مؤلفان این کتاب‌ها کوشیده‌اند، روایتی خارج از کلیشه‌های مرسوم و قصه‌های تکراری از زندگی این شهدا به ما نشان بدهند. برای مثال، در بیست‌ودومین جلد از مجموعه کتاب‌های «یادگاران» که مرور گوشه‌هایی از زندگی شهید مصطفی احمدی روشن است، با ویژگی‌هایی متفاوت و جالبی از این شهید مواجه می‌شویم.
 
می‌شنویم: «عشق ماشین بود. اسم هر ماشین که می‌آوردی، آخرین اطلاعاتش را برایت ردیف می‌کرد. تویوتا کرولا داشت، فروخت آزرا خرید. خونسرد رانندگی می‌کرد. می‌گفت: کامیون و تریلی می‌بینم، روح از بدنم خارج می‌شه. از نطنز که می‌آمدیم  تهران، کامیون‌ها که از کنار ماشین‌مان رد می‌شدند کف دستش را بوس می‌کرد و برای کامیون‌ها می‌فرستاد. بعضی وقت‌ها می‌ماندم که این چه کارهایی که می‌کند. عشقش این بود که کورس بگذارد. اگر یک ماشین بی‌ام‌و ازمان سبقت می‌گرفت، از پشت شانه‌های رضا قشقایی را می‌گرفت، تکان می‌داد و می‌گفت: رضا تو رو خدا برو بگیرش! رضا هم عین خیالش نبود. آرام دنده عوض می‌کرد و انگار نه انگار که مصطفی حرفی زده.»
 
کتاب شهید احمدی روشن، به قلم مرتضی قاضی تدوین شده و کاری از مجموعه روایت فتح است و چون اسم این مجموعه به میان آمده، بد نیست بررسی فهرست کتاب‌های صوتی منتشر شده در تابستان ۱۴۰۲را با تولیدات این مجموعه شروع کنیم. روایت فتح، چهار کتاب صوتی دیگر را نیز تولید و عرضه کرده است: «ماه بالانشین» نوشته راضیه تجار، درباره شهید عباس شیرازی، «لابه‌لای درختان بلوط» از مهدیه عین‌الهی با محوریت زندگی شهید داریوش رضایی‌نژاد، «به رنگ خاک» از افروز مهدیان، با موضوع زندگی شهید محمدحسین علم‌الهدی، و «دفترچه نیم‌سوخته» کاری از خدیجه مدنی، بر اساس خاطرات سرباز شهید مرتضی قربان‌زاده. درباره هرکدام از این کتاب‌ها، گفتنی بسیار است. برای مثال، همین کتاب «دفترچه نیم‌سوخته» داستان زندگی جوانی است که برای پایان دوران خدمت سربازی‌اش روزشماری می‌کند، اما دست تقدیر، آزمونی بزرگ سر راهش قرار می‌دهد و او را مجبور به انتخاب می‌کند.
 
هر آمدنی رفتنی دارد، اما زیبا رفتن کار پاییز است

«سی‌و‌پنج سال می‌گذرد؛ اما هنوز پاییز که می‌آید نمی‌دانم از آتش مهری که بر جانم انداخته غمگین باشم یا مسرور. به برگ‌های زیبا و رنگارنگ می‌نگرم؛ با من سخن می‌گویند: زیبایی مرگ ما از زیبایی زندگی ماست… آری… پاییز برای من بغضی تمام‌نشدنی دارد. تب و لرزی است که حس آشنایش گرمابخش وجود من است. هنوز و همیشه نگاهم شور دیدنش را می‌ریزد و مرا بر سر دوست‌داشتنی‌ترین دوراهی ماندن و رفتن رها می‌کند. اصلا پاییز هار من است، وقتی شکوفه میزند زخم‌های دلم در خزان فصل‌ها… او به من آموخت هر آمدنی رفتنی دارد؛ اما زیبا رفتن کار پاییز است.» کتاب «پاییز آمد» به دل خاطرات فخرالسادات موسوی می‌رود و ناگفته‌های بسیاری از زندگی مشترک او با شهید احمد یوسفی را روایت می‌کند.
 
کتاب به قلم گلستان جعفریان تالیف شده و انتشارات سوره مهر کار انتشار آن را انجام داده است. جعفریان می‌نویسد: شهدا را همیشه کلیشه‌ای معرفی کرده‌اند و هر وقت حرف از خاطرات زندگی آن‌ها می‌شود توقع می‌رود یک موجود خیالی، دست‌نیافتنی و از آسمان‌آمده معرفی شود که انگار هیچ‌وقت زندگی عادی و روزمره نداشته است، برای همین تصور جامعه از شهید یک شخص معصوم عاری از هر گناه و اشتباه است، درحالی‌که چنین نیست و شهدا هم مثل سایر آدم‌های شهر زندگی عادی داشته و در روزمرگی کاملا معمولی به سر می‌بردند، شاید خیلی‌هایشان حتی اهل نماز شب یا مستحبات نبودند و در همین کوچه‌وبازار زندگی می‌کردند، آرزوهایی داشته‌و اشخاصی بریده از دنیا و مادیات نبوده‌اند. در کتاب «پاییز آمد» به زندگی خصوصی خانم موسوی و شهید یوسفی، آشنایی و عشق آن‌ها پرداخته می‌شود، اتفاقی که در کتاب‌های مشابه کمتر رخ می‌دهد.
 
 
لالا... لالا... گل پونه، پسر آمد به این خونه...

از اتفاقات ارزشمند تابستان امسال، انتشار نسخه صوتی کتاب «تا ابد با تو می‌مانم» به همت انتشارات به‌نشر بود. این کتاب که نوشته مریم عرفانیان است، خاطرات مریم مقدس، همسر سردار جانباز اکبر نجاتی را مرور می‌کند و زندگی عاشقانه این دو را با تکیه بر تجربیات مشترک‌شان بازخوانی می‌کند. هرچند خاطراتی دیگری از خانم مقدس نیز در این کتاب به چشم می‌خورد. به عنوان نمونه می‌خوانیم (می‌شنویم): آن روزها منافقین ترور یا بمب‌گذاری می‌کردند و خیلی از جوانان را به راه و روش خود می‌کشاندند. ظهر بود که خبر شهادت پسر یکی از خانم‌های مکتب را آوردند. او بلافاصله سر بر سجده گذاشت، بعد رو به آسمان دست بالا برد و گفت: «خدایا! شکر که پسرم به دست منافق گرفتار نشد؛ امانتت رو در راه خودت دادم.» بعد رو به جمعیتی که با اندوه و بغض به او نگاه می‌کردند، پرسید: «کسی اینجا روسری سفید داره؟» یک نفر روسری سفیدی به‌طرفش گرفت. مادر شهید مقنعه سیاهش را از سر برداشت و به‌جای آن روسری سرش انداخت و زیر گلو سنجاق زد. گفت: «برای شهادت بچه‌ام مقنعه سیاه نمی‌پوشم.»
 
راوی می‌افزاید: بعد از نماز ظهر، وقتی خانم‌ها برای همدلی اطرافش نشستند، گفت: «بلند شین به کارهاتون برسین، من چیزیم نشده که شماها پهلوم نشستین!» فردایش همه شانه‌به‌شانه‌اش در تشییع جنازه فرزندش شرکت کردیم. میان دسته‌گلی بزرگ، عکسی از شهید به چشم می‌خورد. جوانی خوش‌سیما که نگاهی نافذ داشت و یک‌دست‌نبودن سیاهی پشت لبش توی عکس معلوم بود. وقتی در چوبی تابوت را باز کردند، دیدیم پیکر شهید سر ندارد! قلبم لرزید. مادر شهید برای آخرین بار دست‌های پسرش را نوازش کرد و بوسید! دست روی سینه پسرش کشید و با ناله‌ای غم‌بار برایش لالایی خواند: «لالا... لالا... گل نازی، تو بودی عشق سربازی/ لالا... لالا... گل پونه، پسر آمد به این خونه...» دیدن این صحنه دلم را آتش زد.
 
همچنین ناگفته نماند که انتشارات به‌نشر، در همین تابستان به جز کتاب «تا ابد با تو می‌مانم»، نسخه صوتی دو کتاب «پیرمرد و حوری» و «سنگر علاف‌ها»، از اکبر صحرایی و نیز مجموعه هفت جلدی روزهای جنگ، یعنی کتاب‌های «آب و زنجیر»، «وقتی در آغوش کوه بودیم»، «مرد قورباغه‌ای»، «روشنای خاموش»، «پل جغاتو»، «آرزوی چهارم» و «بهمن 65» را تولید و منتشر کرده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها