سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - آناهید خزیر: «هواپیما فرود آمد. به کاتماندو رسیدم. پایتخت کشور نپال. بهشت کوهنوردان. کشوری بسیار کوچک که بین چین و هند قرار گرفته است. بیشتر محدودهی نپال بر روی رشتهکوههای هیمالیاست و هشت قله از چهارده قلهی هشت هزار متری در مرزهای این کشور قرار دارند. بهار و پاییز فصلهای مناسب هیمالیانوردی هستند به همین دلیل فرودگاه خیلی شلوغ بود. در محل تحویل بار، مسافران لابهلای وسایل انباشته شده به دنبال چمدانهایشان میگشتند. در آن همهمه، وسایلم را پیدا کردم و به سمت در خروجی رفتم. حس میکردم یک گام به اورست نزدیکتر شدهام. قلهای که هنوز خیلی دور است و نمیدانم چند گام دیگر با آن فاصله دارم.»
آنچه بازگو شد بخشی از روزنوشتهای ایمان آذیش پیرامون صعود به قله اورست است که از سوی انتشارات دانیار منتشر شده است. این کتاب ۱۰۴ روز از زندگی نویسنده در صعود به قله اورست است. نویسنده پس از گذشتنِ دو سال از این صعود بود که تصمیم گرفت روزنوشتهای صعودش را منتشر کند. یادداشتهایی که در این کتاب میخوانید، روزانه و در میان گرما، سرما، باد، طوفان، برف، یخ و در وضعیتهایی متفاوت با زندگی روزانه شهری بر روی کاغذهایی مچاله و در میان هیمالیا نوشته شدهاند؛ هیمالیا سرزمین برف و یخ است؛ طبیعتی که روزگاری دستنیافتنی و بکر بود، اما ایمان آذیش به این منطقه رفت تا روزانه بنویسد و یادداشتهایش را در اختیار ما قرار دهد. این نوشتهها در ارتباط با گروه و محیطی هستند که نویسنده صعود را با آنها به پایان برده است؛ یعنی کوهنوردهایی از ملیتهای گوناگون و با ویژگیهای مثبت و منفی گوناگون.
کوههای مرتفع در ایران فرصت خوبی را برای علاقهمندان این رشته فراهم آورده است تا زیباییهای این بلندقامتان طبیعت را لمس کنند و لحظاتی متفاوت برای خود بیافرینند. وجود کوهنوردان بسیار در کشورمان باعث شده تا روزی در تقویم ایران به این افراد اختصاص پیدا کند و روز ۲۹ مهرماه با عنوان روز کوهنورد نامگذاری شود. به همین مناسبت با ایمان آذیش نویسنده کتاب «در جستوجوی آن» گفتوگویی کردهایم که در ادامه میخوانید:
آذیش دانشآموخته رشته فیزیک از دانشگاه تهران است. دلبستگی او به کوهستان به دوران کودکی و کوهپیماییهای همراه خانوادهاش برمیگردد. وی در سال ۱۳۸۴ به عضویت انجمن کوهنوردی دانشگاه تهران درآمد و همزمان با فراگیری یخنوردی و سنگنوردی به اکثر قلههای ایران صعود کرد که از شاخصترین آنها میتوان به صعودهای متعدد زمستانهی دماوند، علمکوه و همچنین قله ۷۵۴۶ متری موزتاقآتا در کشور چین اشاره کرد. او کوهنوردی را نه فقط یک ورزش بلکه روش و شور زندگی خود میداند. در جستوجوی آن اولین کتاب اوست که طی روزهای صعود به قلهی اورست نوشته شده است و ضمن روایت روز به روزِ صعود به بلندترین قلهی دنیا، به فلسفه کوهنوردی و زوایانی کمتر دیده شده آن میپردازد.
آقای آذیش برای پرسش نخست، هدف شما از صعود به اورست چه بود؟
هدفم مشخصاً صعود به قله اورست نبود. طی تمام سالهایی که کوهنوردی کردهام مشتاق بودم تا فضای هیمالیا و ارتفاعات بالای هشت هزار متر را حداقل یکبار هم که شده تجربه کنم. در ابتدا قصد داشتم به چوآیو بروم. قلهای به ارتفاع ۸۱۸۸ متر که در کشور تبت واقع شده است. مشغول انجام تدارکات سفرم بودم که متوجه شدم به دلیل مسائل سیاسی، به ایرانیان مجوز ورود به تبت را نمیدهند. مقصدم را به اورست، (یا بهتر است بگویم ساگارماتا، که نام محلی و کهن این کوه است) در کشور نپال تغییر دادم. به ساگارماتا رفتم تا طی روزهای صعودم، شاید متوجه شوم که اشتیاقی که من را به این ارتفاع میکشاند، از کجا نشات میگیرد. توضیح این موضوع به تعداد تمام ۳۰۴ صفحه کتاب طول کشید و البته در آخر هم نمیدانم که چقدر در یافتن و توضیح آن موفق بودهام.
چه انگیزهای باعث شد تا به نگارش روزنوشتهای خود بپردازید؟
از پیش از سفرم تصمیم گرفته بودم تا هر روز هر آنچه که میگذرد را بنویسم، از هر چه که در طول مسیر پیش میآید تا از تفکرات و احساساتم. آنجا میخواستم همه را ثبت کنم تا شاید برای دخترم به یادگار بماند. قصد تالیف کتاب نداشتم. ولی در طول سفر و بهویژه روزهای آخر صعود، شرایطی پیش آمد که نهایتاً یکی از پرحادثهترین فصلهای صعود به اورست رقم خورد و تعداد زیادی از کوهنوردان مصدوم شدند و چندین نفر هم کشته شدند. اقبال با من یار بود، از آن مهلکه جان سالم به در بردم و به خانه بازگشتم. نوشتههایم را جمعبندی و بارها ویرایش کردم. به نظرم آمد که شاید انتشار آن بتواند نقشی هر چند بسیار کوچک، در انتقال تجربیات به دست آمده از صعودی دشوار با تصمیماتی دشوارتر را داشته باشد.
در بخشی از کتاب گفتهاید که افزون بر روزنوشتهای صعود به قله اورست به فلسفه کوهنوردی و زوایای کمتر دیده شده آن نیز پرداختهاید. چقدر توانستهاید به این مساله بپردازید؟
طی دو ماهی که صعودم به قله اورست طول کشید، حدود ۴۰ روز آن را در ارتفاعات بالا به سر بردم. هر کدام از بخشهای کتاب مربوط به یک روز، و متنهایی است که در همان روز نوشته شده است. طی اکثر آن روزها، کمبود اکسیژن، طوفانهای مداوم، فعالیتهای کوهنوردی سنگین، خوابیدن در چادر با سرمایی جانفرسا، خطر ریزش بهمن و غیره و غیره، آدمی را از ورطه روزمرگی دور و دورتر میکند. از منطقه امنی که در زندگی برای خود ایجاد کردهایم دور میافتیم و بهصورت مداوم این سوال در ذهن تداعی میشود که «من اینجا چیکار میکنم» روزها که میگذرد فشار خستگی و کمبود اکسیژن بیشتر میشود و بدن ضعیفتر. و آن سوال، شاخ و برگهای بیشتری پیدا میکند و با چرایی انجام کوهنوردی همراه میشود، بسط پیدا میکند و کمکم مثل ترکهایی که بر روی یخچالهای ساگارماتا خودنمایی میکنند، بر تار و پود آدمی نقش میبندند و شکافهایی به عمق درههای تاریک و عمیق هیمالیا ایجاد میکنند. در یک کلام، همه مفاهیم زیر سوال میرود و رنگ میبازد. لاجرم و بهصورت ناخودگاه در پس ذهن، مکالماتی شکل میگیرند و جستوجویی آغاز میشود برای معنایابی از نو. طی تمام روزهای صعودم، درون چادر، در حالی که انگشتانم از شدت سرما درد میگرفتند، فشار کمبود اکسیژن بر سلولهای مغزم مشهود بود و تنهایی و دلتنگی تنها همراه تمام لحظههایم بودند، سعی کردم تا بنویسم و بازتاب هر بارقهای از فکرهایم را بر روی کاغذ بیاورم. پیش از آنکه محو و فراموش شود.
چقدر کوهنوردان ایرانی توانستهاند کوههای ایران را به جهانیان بشناسانند؟
با توجه به تعداد بسیار زیاد قله بالای چهار هزار متری در ایران، وجود قله دماوند و همچنین مناطق گسترده کوهستانی متعدد، ایران مقاصد بسیار زیادی انجام کوهنوردی دارد. ضمناً یکی از نقاط مشترک تمامی این کوهها، گره خوردن عمیق فرهنگی کوهستانها با جامعه و اسطوهها و افسانههای ایرانی است و از این حیث نیز کوهستانهای ایران جایگاه قابل توجهی دارند. درباره پرسش شما، اینکه میزان موفقیت کوهنوردان ایرانی در شناسایی تمام این ظرفیتها به جهانیان چقدر بوده، نمیدانم چگونه میتوان آن را ارزیابی کرد. ولی یکی از مهمترین بارزههای آن را میتوان در تعداد صعودکنندگان خارجی به کوههای ایران دید. از آمارهای فدراسیون در این باره اطلاعی ندارم ولی به نظر میآید که این عدد نسبت به سالهای گذشته، افت بسیار قابل توجهی داشته است. این موضوع در سطحی گستردهتر درباره ورود توریست به کشور نیز قابل مشاهده است که خب البته دلایل این روند کاهشی شدید، وابسته به بسیاری از مسائلی است که کاملاً از حوزه کوه و کوهنوردی خارج است.
جایگاه روزنوشت و سفرنامهنویسی میان کوهنوردان چقدر اهمیت دارد؟
در میان کوهنوردان، بیشتر نوشتن گزارش برنامه رواج دارد. تمرکز گزارش برنامهها بر روی دادههای مربوط به زمانبندی برنامه، اطلاعات مربوط به مسیر، مسائل فنی و نکات ایمنی است که نقش بسیار حائز اهمیتی در انتقال تجربیات ایفا میکنند. اما در زمینه تالیف روزنوشتهای کوهنوردی که شامل تمامی تجربیات بدست آمده در حین صعود هستند، به نظر میآید که خیلی جای کار وجود دارد. بسیاری از کوهنوردان، در طی صعودهاشون، با توجه به شرایطی که برایشان پیش میآید، تجربیاتی بهدست میآورند که شاید در آن لحظات و تا مدتی بعد به آن اشراف دارند. گذر زمان، منجر به کمرنگ شدن آنها در ذهن میشود. نوشتن روزنوشتها قطعاً میتواند به مکتوب کردن آن تفکرات و احساسها، آن هم در زمانی که هنوز غلیانشان، فروکش نکرده کمک کند و قطعاً نقش موثری در انتقال تجربیات داشته باشد. با یک جستوجوی ساده در اینترنت و با توجه به تعداد تالیفات این حوزه در زبانهای دیگر، میشود دید که کوهنوردان دنیا خیلی به این موضوع اهمیت میدهند.
برای صعود به اورست با چه چالشهایی روبهرو بودهاید؟
چالش اصلی و مشترک بین تمام کوهنوردان ایرانی، تامین منابع مالی برای انجام صعود در هیمالیاست. هزینههای اخذ مجوز صعودها در منطقه بسیار بالاست و شرکتهای متفاوتی با سطوح مختلف خدمات وجود دارد و بالطبع، هزینههاشان بعضاً بسیار متفاوت است. برای انجام صعود حتماً باید با یکی از این شرکتهای مورد تایید دولت نپال قرارداد بست. بهدلیل همان چالش مشترکی که عرض کردم، من با یک شرکت درجه ۳ و با حداقل امکانات قرارداد بستم و صعودم را انجام دادم. در آن فصل (بهار سال ۱۳۹۸) یک گروه ۵ نفره با آن شرکت صعود میکردیم. دو نفر از بریتانیا، یک نفر از آمریکا، یک نفر از بلژیک به همراه من. با اینکه اعضای دیگر گروه هزینههای بهمراتب بالاتری پرداخت کرده بودند تا شرپای اختصاصی داشته باشند و از امکانات کاملتری استفاده کنند، ولی در کل آن شرکت ضعفهای قابل توجهی داشت. به اطلاعات هواشناسی دقیقی دسترسی نداشت، بیبرنامه بود و در روزهای اخر صعود، متوجه شدیم که چند کپسول اکسیژن را فراموش کردهاند. همین موارد باعث شد که گروه با چالشهای زیادی روبهرو شود. در نهایت هم یکی از اعضای تیم که یک کوهنورد بریتانیایی بود، متاسفانه زیر قله کشته شد.
یکی از مسائلی که همواره ایرانیان با آن مشکل دارند احترام به طبیعت است آیا کوهنوردانی که به جاهای بکر گام میگذارند، اخلاق حرفهای در کوهستان دارند یا فقط به صعود خودشان فکر میکنند؟
قطعاً نمیتوان نظر کلی و قاطع درباره این گزاره داد. از یک سو میتوان دید که مفهوم «احترام به طبیعت» در حد شعارهایی که فقط بعضی اوقات بر روی تابلوها، به چشم میخورند، تقلیل پیدا کرده است. کافی است پس از پایان فصل تابستان، صعودی به قلهی دماوند داشته باشید. دیو سپید پای دربند را خواهید دید که با حجم غیر قابل باوری از زباله پوشیده شده است. بیاغراق، در مسیر جنوبی دماوند از نوک قله تا پارکینگ پای کوه، هر پنج شش گام که برمیدارید، زبالهای خواهید دید. همین موضوع در تمامی هیمالیا نیز، به گونهای دیگر دیده میشود. پس از پایان فصل صعود، کوهها میمانند با تلی از زباله و چادرهایی که طوفان پاره پارهشان کرده و حجم بسیار زیادی از پسماندهای انسانی که موجب عفونت یخچالها میشود. یخچالهایی که سرچشمهی رودخانههایی هستند که آب کل منطقه را فراهم میکنند. و خود حدیث مفصل بخوانید.
پیرو پرسش شما، مشکل فقط از کوهنوردان نیست چون منشا این روال و رفتارها را شاید باید در جای دیگری جست. اینکه ارزش گذاری در سیستم دنیای مدرن، با سرعت سرسام آوری به سمت شاخصهای کمی پیش میرود و همانطور که ارزش انسانها صرفاً با چند شاخص عددی ارزیابی میشود، کوهنوردان هم از این قاعده مستثنی نماندند. جنس ارتباط کوهنوردان با کوهستان هم به سمت ارزش گذاریهای کمی در حال تغییر است. توجه بیشتر به ثبت رکوردها، افزایش تعداد دفعات صعود، افزایش تعداد فالوور و اعدادی از این دست، قافله کوهنوردان را به سمتی میبرد که کمکم ارزشهای پیشین، که ارتباط انسان و کوهستان را معنا میبخشیده، کمرنگتر میشود. کمکم فراموش میکنیم که سام در میان البرز، زال را به سیمرغ سپرد. فراموش میکنیم که فرهاد درد عشقش را با خود به روی دیوارههای بیستون کشانید. از یاد میبریم که آرش بر فراز دماوند جانش را در تیر گذاشت و ایران را از توران، رهانید. همه اینها فراموش میشود و معنای کوهستان تغییر پیدا میکند. برای مثال، وقتی دماوند رخصت میدهد تا از فرازش به نظارهی دنیا بنشینیم، ما میگوییم «دماوند را زدم» یا «فتح کردم» که اساس افعال درستی برای بیان انجام صعود نیستند و وقتی موضوعیت ارتباط با کوهستان فائق آمدن بر قله میشود ریخته شدن زباله، از بین رفتن طبیعت، دعوا و کشمکش بر سر تابلوی قله جهت گرفتن عکس یادگاری و نوشتن اسم و تاریخ با اسپری بر روی سنگها هم دور از ذهن به نظر نمیآید.
اما از سوی دیگر، هنوز هستند انسانهایی که عاشقانه به کوهستان میروند و در تنهایی و بی هیچ هیاهویی، گوشهای از راه را که آسیب دیده، ترمیم میکنند. زبالههای کوهستان را جمع میکنند و با خود پایین میآورند. پناهگاهها را تمیز میکنند. سرشان سلامت باشد و گامهاشون استوار باد.
لطفاً یکی از روزنوشتهایی که برایتان از همه جذابتر است با خوانندگان در میان بگذارید.
متن زیر بخشی از کتاب و مربوط به روز چهل و ششم، ساعت نزدیک ۵ صبح، ارتفاع حدود ۸۵۰۰ متر، ۲-۳ ساعت مانده تا رسیدن به قله، هوا بسیار سر و شبی بسیار تاریک، چهار پنج ساعت بود که کمپ چهارم رو ترک کرده بودیم و بر روی سه تیغ کوهستان در حال صعود بودیم. تمام صورتم یخ بسته بود، انگشتان پایم را دیگر احساس نمیکردم، انگشتان دستم هم در حال یخ زدم بود:
«اینکه میگویند پیش از طلوع، سردترین و تاریکترین موقع شبانه روز است را با تمام وجود درک میکردم. هوا سردتر و تاریکتر شده بود و من فقط و فقط به یک چیز فکر میکردم؛ طلوع. تا آن موقع هیچوقت آنقدر منتظر و مشتاق طلوع نبودم. میدانستم به محض اینکه خورشید از افق بالا بیاید، نخستین شعاع نور بر اورست خواهد تابید و چیزی وجود ندارد تا بر روی اورست سایه بیاندازد.
و آن لحظه که خورشید بیرون آمد، با شکوهترین لحظه بود. خورشید خیلی با طمأنینه و عظمت خاصی، از افق آرام آرام و خیلی بیتفاوت بالا میآمد. اتفاقی که چند صد میلیون سال است که دارد میافتد، ولی امروز صبح برای من و شاید تمام افرادی که بر روی آن یال در تقلای رسیدن به قله بودیم، یگانهترین اتفاق بود. یک سمفونی عظیم و آسمانی در مغزم مینواخت، همهی سازها داشتند یک نت را مینواختند. عظمت آن صدا و تابش نویدبخش خورشید، کمکم گرمایی در وجودم ایجاد کرد که اثر شش هفت ساعت کوهنوردی در سرمای جانفرسا را از بین میبرد. خورشید از افق بالا میآمد و سمفونی همچنان مینواخت. حالا بعضی سازها داشتند فاصلهی سوم و بعضیها فاصلهی پنجم را مینواختند. آنجا احساس میکردم که این صدای خداست که در گوشم میپیچد.»
قصد نگارش چه کتابی را در آینده دارید؟
در حال کار بر روی چند موضوع در زمینه کوهنوردی هستم ولی فعلاً مشخصاً هدف از چاپ کتاب جدیدی را ندارم تا چه پیش آید.
نظر شما