یکشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۲ - ۱۱:۲۰
«پیراهن حریر» در بازار کتاب

مجموعه شعر «پیراهن حریر» سروده زینب کوشکی منتشر شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مجموعه شعر «پیراهن حریر» که در شهریور ۱۴۰۲ منتشرشده، دنیای عاشقانه شاعر را در ۳۹ قطعه شعر عموماً در قالب غزل و چند چهارپاره و شعر نو به اشتراک خوانش با مخاطب گذاشته است.

شاعر در این مجموعه با زبانی ساده از زوایایی ملموس و گاه زنانه، دنیای شعر را واکاوی و مشاهده کرده و واژگان خود را بر پیراهن حریر غزل آراسته است.

زینب کوشکی متولد سال ۱۳۶۲ در شهر تهران، دارای مدرک دکتری زبان و ادبیات فارسی و فعال در عرصه آموزش زبان فارسی به غیرفارسی‌زبانان در بنیاد سعدی است. وی از سن ۱۲ سالگی وارد فضای شعر و ادبیات شد و از منتخبان نخستین دوره های نقد شعر مرحوم قیصر امین پور و اسماعیل امینی در دفتر شعر جوانِ خانه شاعران ایران در سال ۱۳۸۳ است.

پیشتر از این شاعر، کتابی در حوزه نقد ادبی تحت عنوان «حیوانی که می خندد» (بررسی تطبیقی طنز در کلیله و دمنه و افسانه های ازوپ) توسط انتشارات سوره مهر در سال ۱۳۹۶ منتشر شده بود که نامزد بخش نقد ادبی یازدهمین دوره جایزه جلال آل احمد در سال ۱۳۹۷ شد.

نشر ایهام؛ کتاب «پیراهن حریر»، سروده زینب کوشکی را در ۷۸ صفحه و به قیمت ۶۸ هزارتومان در سال ۱۴۰۲ منتشر کرده است.

شعرهایی از کتاب «پیراهن حریر»:

یلدا

امشب میان این همه، پنهانی‌ام بخوان

آماده‌ام به آنچه که میدانی‌ام بخوان!

تا این رمیده دل، چو غزال آرمیده است

در جمع صید خود به پریشانی‌ام بخوان

«بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش»

در دام عشق باز به آسانی‌ام بخوان

یلدای روزگار مرا جشن نو بگیر!

نوروز نادمیده به مهمانی‌ام بخوان

بشکاف و باز خون انار هزار دل

بر لب نشان و جرعه پایانی‌ام بخوان...

نام مرا به سفره قلمکار دل نویس

بخت مرا دوباره ز پیشانی‌ام بخوان

نقشی بر آب می‌زنم و زخم‌های به دل

هم باربد بنامم و هم مانیام بخوان

این ریشه تشنه است و نفس می‌کشد گیاه

بهر کویر سوخته، بارانی‌ام بخوان

تا پای این درخت مقدس نشسته‌ایم

بگشای شاهنامه و ایرانی‌ام بخوان

قاصدک

باغ با آن نهایتش گویی

به تماشای کوچه دل داده

شاخه‌های نجیب توتستان

سر دیوار شهر افتاده

این هوا بوی گل نمی‌خواهد

عطر باران کمی اگر جاریست

صبح زود است و خواب دلچسبش...

در سر اما هوای بیداریست

باد امروز قاصدک آورد

خبر از پیشواز مهمان است

مثل اسفند دود خواهد شد

انتظاری که رو به پایان است

این هوا عطر دیگری دارد

تو که از کوچه باغ می‌آیی

وقت لبخند پر غرورت شد

چون مرا پشت پرده می‌پایی

می‌دَوم تا کنار آیینه

گونه‌هایم ز شرم گلگون شد

مثل این دل که بعدِ رفتن تو

چون اناری شکفته در خون شد

پشت در ایستاده‌ام دستت،

روی زنگ است و باز می‌لرزد

دل من تا قفس گشوده شود

از میان شکاف در پر زد

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها