سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): در هفتمین گفتوگو از پرونده «خلأ ژانر در ادبیات داستانی ایران» سراغ غلامرضا منجزی، نویسنده و منتقد ادبی رفتیم تا از او درباره ژانر ادبی، تعاریف ارائه شده برای آن، زیرگونههای و کارکردهای ژانری، الزامات بهرهمندی از آن و دلایل کماقبالی برخی از ژانرهای ادبی در داستان ایران بپرسیم.
منجزی در ابتدابه عنوان گفتوگو اشاره و عنوان کرد: قبل از هرچیز باید به نکته ظریفی که در عنوان این گفتوگو آمده است اشاره کنم؛ در حقیقت «خلأ ژانر» ترکیبی اشتباه است. درست مثل این است که بگوییم «بیفرهنگ» یا «بیتربیت» که اصولاً هیچ انسانی را در هیچ سطحی نمیشود بیفرهنگ یا بیتربیت دانست. بلکه نهایتاً باید گفت «کم فرهنگ» و «بد تربیت» به همین دلیل مسئله را این طور مطرح میکنم که؛ هیچ داستانی ذاتاً بدون ژانر نیست یا هر داستانی ذاتاً در یک ژانر پا به عرصهی وجود میگذارد. بنابراین پیشنهاد من این است که به جای عبارت «خلأ ژانر» از کم بودن تنوع ژانر در ادبیات داستانی استفاده شود.
وی در تعریف ژانر گفت: پیرنگ هر داستان میتواند متضمن حوادث یا روابطی خاص میان شخصیتها و یا بیان اندیشه یا ذهنیتی باشد که در مجموع یا به طور کلی، محتوایی منحصر به فرد و ویژه را تولید و به مخاطب خود میرساند. این محتواها در حقیقت متأثر از ذات انسانها و جوهر زندگیاند که از طریق خالق آنها، یعنی نویسنده، روایت میشود. وجود شخصیت در داستان، و آن چیزی که در ذهن او میگذرد، و هم، نوع روابط میان اشخاص و یا هر کنشی که در داستان بروز و نمود مییابد، الزاماً در بازخوانی سنت داستاننویسی (و البته هنر) ما را به نوعی دستهبندی یا توصیف گروهی این محتواها رهنمون میکند. منظور از دستهبندی یا ژانرشناسی ادبیات داستانی، تدوین متدولوژی علوم ادبی (شامل ریختشناسی، تحلیل و نقد، سبکشناسی و تاریخ ادبیات) و همچنین تسهیلی برای جستوجوی محتوای خاص و دسترسی سریع به آثار نویسندگان و انجام تحقیقات میانرشتهای است.
منجزی با بیان اینکه ژانربندی هنری و به تبع آن ژانربندی ادبیات داستانی، در زمره علم روششناسی یا متدولوژی ادبی است، درباره گونههای ژانر ادبی توضیح داد: سویههای شناختی انسان نسبت به جهان پیرامونیاش همواره در دو سمت حرکتمیکند؛ سویه کلان و سویه خُرد و نگاه یا توصیف خُرد و به تبع آن ایجاد ریزگونهها، حتی در زمینه علوم انسانی، بخشی از کار دانش در جهت شناخت بهتر اجزای موضوع است. هدف این مبحث این بود که گفته شود این دستهبندی همواره قابل توسیع و پردازشی تفضیلیتر است. البته نظریهپردازان ادبیات، بهویژه ساختارگرایان و فرمالیستها، کوشش زیادی در ایجاد انواع ریزتری از ژانرهای ادبی کرده و میکنند. از همین روی میشود در ادبیات داستانی به ژانرهایی کلی نظیر کمیک، طنز، کارگری، تخیلی، سیاسی، جنگی، جنایی، پلیسی، معمایی، عاشقانه، خانوادگی، فانتزی، تاریخی، روانی، کودکان، حماسی و اسطورهای اشاره کرد، هرچند اینها، همه ژانرهای موجود نیستند. همچنین یک داستان بلند، همزمان میتواند ترکیبی از دو یا چند ژانر باشد. برای مثال رمان ۱۹۸۴ اثر جورج ارول هم ژانر وحشت هم تخیلی و هم سیاسی است؛ یا قلعه حیوانات او را میتوان در ژانر فیبل (داستان یا افسانه) و سیاسی دستهبندی کرد، همچنان که آثار کافکا هم میتواند در ژانر تخیلی، معمایی یا رازآلود جای گیرد.
نویسنده رمان «فانوسهای خاموش» در پاسخ به این پرسش که «ژانرهای ادبی چه قابلیتهایی را در صحنهپردازی، شخصیتپردازی و روایت داستان در اختیار نویسنده قرار میدهد؟»، ادامه داد: قرار نیست که ژانرهای ادبی، قابلیت یا قابلیتهایی در اختیار نویسنده قرار دهند. ژانر ادبی حاصل کوششی است که با اتکای تجربه زیسته یا شهودی نویسنده و با توجه به فضای زیستی و تربیتی او محقق میشود. در حقیقت این نویسنده است که برای پرداختن به یک ژانر خاص باید قابلیتهای ویژهای داشته باشد. برای مثال من چگونه میتوانم بدون هیچ تجربه نظامی، داستانی جنگی بنویسم که به طور کافی مؤثر و باورپذیر باشد؟ بدون مطالعه تاریخی چگونه قادر خواهم بود فضایی تاریخی در داستانم ترسیم کنم که ضمن تطابق با مستندات تاریخی، توانایی همذات کردن خواننده را با خود داشته باشد؟ چنانچه رنج عشق و لذت دوست داشتن را تجربه نکرده باشم، آیا میتوانم خصلتهای روانی و ویژگیهای رفتاری یک فرد عاشق را بهخوبی تصویرکنم؟
این منتقد ادبی ادامه داد: هیچ نویسندهای در پی خلق ژانر نیست، اینکه یک نویسنده به ژانر فکر کند، تصوری مطلقاً خطاست. محتوای وجودی داستان، محصول مستقیم برخورد خصلت روانی نویسنده و شرایط اجتماعی، اقتصادی، تاریخی و حتی سیاسی جامعهاش است. باید این چنین گفت که هنر به طور کلی، بروز و نمودی از کنش انتخابگرانه هنرمند است. او تحت نفوذ ناخودآگاه و منش شخصیتیاش -که محصول تربیت اجتماعی و تا حدی ویژگیهای وراثتی اوست- دست به انتخاب میزند تا زندگی و مسائل انسانی موجود را به صورتی دیگر که ممکن است، خلق و بازنمایی کند. او از میان حقایق عمدهی زندگی، پدیدارهایی را برمیگزیند و به مدد استعداد، خلاقیت، تجربه و محیط اجتماعیاش شروع به آفرینش میکند. آفریدهاش هرچه باشد برخاستهای از گزینش اوست و جز این نیست. درست همینجا باید روی نکتهای بسیار مهم انگشت گذاشت و آن، این است که مرز میان خودآگاه و ناخودآگاه و انتخاب یا تحمیل، بسیار ظریف است. گاهی شدت، کثرت و تکرار واقعیات همگون بیرونی (اجتماعی، سیاسی…) به ناخودآگاه نویسنده تحمیل میشود و او خودآگاهانه آنها را بازسازی میکند. برای نمونه؛ گرایش شدید نویسندگان جنوب به مسائل نفت در ژانر ادبیات کارگری یا پتروفیکشن، یا گروهی از نویسندگان رنگین پوست (برای مثال خانم تونی موریسون) به موضوع تبعیض نژادی در ژانر اجتماعی و فرهنگی، یا خلق بوف کور در دهه سی توسط صادق هدایت در ژانر ادبیات رازآلود را باید انتخابی در بیانتخابی دانست. در حقیقت این، نه ماجرای ادبیات داستانی که ماجرای همه انواع هنر است و به زعم من در ادبیات داستانی، بروز و نمودی ملموستر دارد.
منجزی با بیان اینکه درباره شخصیت آفرینی در داستان هم، همین امر صادق است، افزود: شخصیتها در رمان و داستان اتفاقات زیادی را در زمانهای مشخص و مکانهای خاص تجربه میکنند. همه آن شخصیتها و اتفاقها در استخدام پروراندن و ابراز طرح کلی داستان -و ژانری است- که نویسنده در حال خلق آن است. نویسنده فقط شخصیتها، اتفاقها، مکانها و زمانهایی را انتخاب میکند که به کارش میخورند و بقیه را چون در نظرش بیاهمیتاند به دور میاندازد. زندگی واقعی، سرشار از اتفاقهای ریز و درشت، کماهمیت و پراهمیت است. داستاننویس برشهای خاصی از زندگی شخصیتهایش را بدون در نظر گرفتن فضاهای خالی کنار هم میچیند تا طرح کلی داستان او شکلی پذیرفتنی و قابل قبول به خود بگیرد. در نهایت، همه اینها منجر به داستانی میشود با پروفایلی خاص که متخصص ادبی روی آن اسمی میگذارد و در ژانری ویژه آن را جای میدهد. هرچند و لزوماً میان متخصصان و شارحان ادبیات داستانی، الفت و همنظریِ محکم و از پیش تعیین شدهای وجود ندارد. چه بسا از نظر من، داستانی در زیرمجموعه نوع تاریخی باشد و دیگری آن را در زمره جنایی یا سیاسی تلقی کند.
ادامه دارد.
نظر شما