سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ رومینا روشنبین: در برخی از قصههای کهن، الگوهایی داستانی وجود دارند که امروزه بسیار مورد استفادهی اهالی سینما، تئاتر و ادبیات قرار گرفتهاند.
اگر در نظریهی ادبیات تطبیقی، نگاهی داشته باشیم در هنرهای دیگر هم میتوان بررسی تطبیقی از این کهن الگوها انجام داد اما بحث مدنظر ما جدیدترین ساختهی مهدویان با اقتباسی از شاهکار تاریخی شکسپیر، هملت است.
گاهی با اشاره به کهن الگوهای داستانی برداشتهایی فرامتنی و بینارشتهای میکنیم، همچون تحلیلها از نمایشنامههای سوفکل و در سینما، فیلم ادیپ شهریار از پازولینی اما گاهی صرفاً از الگوی داستانی آنها برای اثر خود الهام میگیریم. حال سریال «زخم کاری: بازگشت» از الگوی دوم تبعیت میکند اما اگر کمی سخت گیرانه برخورد کنیم، اینطور برداشت میشود که استفاده مهدویان صرفاً برای ادامهی فصل قبلی است چرا که فصل اول، از اتللو برداشتی آزاد شده است و کارگردان اثر در این فصل هم سعی بر حفظ این عنوان دارد.
در اقتباس مهدویان، نام «بازگشت» استفاده شده و این خود یکی از نقاط عطف این قصه به شمار میرود.
منظور از بازگشت، پدر هملت است؛ نه خود او و تقابل کهن الگو داستانی هملت که به خونخواهی از خون پدر و تردیدهای هملت همراه شده در اینجا به راحتی برخلاف نمایشنامهی هملت در جایگاه پدر مینشیند.
در حالی که ما میدانیم پدر زنده است و به دلیل بستر قصهی فصل قبل که از اتللو و پیچیدگیهای فساد آن استفاده میکرد. طبعاً شخصیت از فسادهای والدین خود آگاه است و تردیدهای هملت که بسیار پیچیده، عمیق و گاهاً فلسفیست در اینجا بار سبک دارد. یعنی قهرمان اصلی هملتی است بدون تردیدهای عمیق و موضوع زنده بودن پدرش یک توفیق اجباری برای تبعیت از قصهی هملت است. این امر در سریال، یک موضوع نامشخص است. استفاده مهدویان برون متنی نیست و در درون متن هم وقتی به آن نزدیک میشویم، چسبهای زمختی به آن الحاق شده است. بعد از گذشت سه قسمت، اهداف کاراکترهای مادر، عمو، افلیا مشخص نیست و صرفاً هملت به دنبال جنازه پدرش است، پیرنگ اصلی مشخص نیست زیرا مهمترین درگیری هملت مرگ پدرش بود که اینجا اتفاق نیفتاده و بعد از گذشت سه ساعت، تنها موضوع مالی پتروشیمی در میان است و مشخص نیست؛ طلوعی همان کاراکتر عمو و مادر چه میخواهند. درواقع آنتاگونیست و پروتاگونیستی در تقابل هم نیستند و کاراکتری در مسیر کاراکتر دیگری قرار ندارد چرا که خط پیرنگ اصلی شکل نگرفته است. حتی دانههایی که مهدویان در فیلمنامه میکارد، در آن گیاهی سبز نمیشود.
در همین سه قسمت پر است از تماسها، رفت و آمدها و قرارهای بیکاربرد، زودگذر و کاشتهایی که جایش هست اما درونش دانهای کاشته نشده که بتوان آن را برداشت کرد.
مشخصترین نکتهی سریال عجله در فیلمنامه است که تمام ساختار و الگوها در آن رعایت شده اما ضعیف، بیبنیه و در سطح باقی مانده است. با این حال به عنوان مخاطب اثر دست به پیشداوری نخواهم زد و منتظر قسمتهای بعدی میمانم تا قوت شخصیتها و کاربردشان را شاهد باشم.
نظر شما