سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مهدی کفاش، نویسنده و پژوهشگر ادبی: «وقتی برای برگزاری کارگاه داستان «آل جلال» به اردبیل دعوت شدم با جان و دل پذیرفتم. آل جلال نام طرح بورسیه آموزش چند روزهای بود که چند سالی در آستانه برگزاری جشنواره انتخاب کتاب سال داستانی ایران، موسوم به جایزه جلال آل احمد در تهران برگزار میشد و داستان نویسان جوان و خوش آتیه منتخب از سراسر ایران، در تهران جمع می شدند و کارگاههای مختلفی را پیرامون فرم و مضمون داستان با اساتید مختلف پشت سر میگذاشتند. اما این بار این «آل جلال» بود که مهمان استانهای مختلف بود و آمده بود تا بازدید نویسندگان غیرتهرانی را پس دهد!
برای روز پنجشبه ۲۵ آبان ماه، بلیط هواپیما نبود و من ناچار شدم با پروازی یک روز جلوتر به اردبیل بروم. سفری که قرار بود ظهر انجام شود با چند ساعت تأخیر بالاخره بعدازظهر روز چهارشنبه انجام شد. هواپیما در تندباد اردبیل روی زمین نشست. سفر قبلی من مربوط به چند سال پیش بود که به همراه دوست خوبم محمدرضا شرفی خبوشان برای برگزاری کارگاه داستان یک روزه به اردبیل آمده بودیم. صبح روز پنجشنبه ۲۵ آبان ماه، زمانی که همراه دوستان اداره کل ارشاد وارد آمفی تئاتر حوزه هنری اردبیل شدم، تعجب کردم؛ چون گمان نمیکردم که با این تعداد نویسنده جوان و پر انرژی روبرو شوم.
موضوع کارگاه، «پرداخت داستان و ابزار پرداخت داستان» بود و بنا بود ساعتی هم به شنیدن داستانهای کوتاه نویسندگان جوان اردبیل اختصاص یابد. اردبیل در داستان نویسی ایران دارای سابقه بود و نویسندگان مطرحی مانند امیرحسین فردی، محمد رضا بایرامی و ساسان ناطق داشت. در این چند سال با زحمات سید محمود مهدوی؛ مسئول دفتر فرهنگ و ادبیات پایداری حوزه هنری اردبیل و مسئولان اداره کل ارشاد سطح داستان نویسی اردبیل ارتقا یافته بود. در سالن چشم چرخاندم تا شاید دوست خوبم یعسوب محسنی را ببینم. یعسوب محسنی سال ۱۳۹۷ نامزد رمان جایزه جلال آل احمد شده بود. یعسوب محسنی نویسنده نوگرا و خلاقی بود که خیلی مشتاق بودم در این سفر باز هم ببینمش و خبری از نوشتههای تازهاش بگیرم.
سید محمود مهدوی را چند ماه قبل در جشنواره حماسی مشهد به عنوان داور بخش رمان و بعد در نشست اساتید جشنواره حماسی در تهران دیده بودم و میدانستم که دغدغه آموزش داستان دارد. من به توزیع عادلانه و فرصت برابر آموزش داستان در سراسر ایران باور داشتم و «آل جلال» فرصتی مغتنم برای کم کردن فاصله آموزشی میان پایتخت و مراکز استانها بود و من دلم میخواست از این فرصت به بهترین نحو استفاده کنم.
پس از ارائه بحثهای نظری که با همراهی هنرجویان همراه بود رخصتی برای پذیرایی داده شد. مشغول گفتوگو با روزنامه نگاری بودم که یک دختر خانم جلو آمد و گفت که برای رسیدن به این کارگاه و پرسیدن سؤالهایش از شهر «گِرمی»، صدوهفتاد کیلومتر را طی کرده است. من به همت و ارادهاش آفرین گفتم و کنجکاو شدم که بدانم داستانش چگونه است. نوبت به خواندن داستان هنرجویان شد و همین دخترخانم که بعداً فهمیدم نامش خانم بابازاده است داستانش را خواند. داستان خوبی بود و توقع من را تا جایی بالا برد که کمی سختگیرانه، نقد و پیشنهادهایم را دادم. نویسنده جوان با صبر نقدهایم را شنید به خلاف انتظارم، از نقدم استقبال کرد.
خانم خانی، نویسنده بعدی بود که میخواست خواندن داستانش را شروع کند که همان جا خبر خوبی را به او دادند؛ رمان «نوزده تماس بیپاسخ» نوشته خدیجه خانی برگزیده بیست و دومین جشنواره کتاب سال شهید غنی پور شده بود. همه از شنیدن این خبر خوشحال شدیم و خانم خانی را تشویق کردیم. بعد از خانم خانی، خانمها اسکندرپور و مردانه و آقای حسن نژاد هم داستانشان را خواندند و قرار شد همه دوستان آثارشان را برای «پایگاه نقد داستان» بفرستند.
خواهران رفیعی فصل اول رمانشان را آورده بودند تا بخوانم. دو خواهر که در حال نوشتن یک رمان مشترک بودند. برای من نوشتن رمان، امری فردی بود و برایم جالب بود که ببینم این دو خواهر چه کردهاند؟ پرینت کاغذی فصل اول را گرفتم تا بعد سر فرصت بخوانم و نظرم را بگویم.
از خوش اقبالیهای این سفر آشنایی با نویسنده با سابقه اردبیلی جناب آقای داود اسماعیلی نوجه دهی (یورغون) بود که آخرین کتابشان «رازهای دهکده من» را به من هدیه دادند. کتاب را ورق زدم و چند صفحهای را گذرا خواندم. اطلاعات اقلیمی که از جغرافیا و آداب و رسوم در سالهای پایان قاجاریه و ابتدای پهلوی از اردبیل در حاشیه ماجرای کتاب داده بود خواندنی بود.
با اردبیلیها که هم کلام شدم مشکل عجیبی را برایم گفتند؛ مشکل کم آبی! شهری که در اقلیم مرطوب و خنک شمال ایران واقع شده بود هم از بیماری مزمن خشکسالی چند ساله در امان نمانده بود! در مسیر فرودگاه تندباد شدیدی در حال وزیدن بود. این باعث تعجب من شد. راننده برایم توضیح داد که تندباد اردبیل حوالی فرودگاه، همیشگی است! در دشت گسترده اطراف فرودگاه من در تخیلم ستونهای بلند و پروانههای در حرکت توربینهای بادی را میدیدم که انرژی برق پاک و سالمی را برای شهر اردبیل و حتی استانهای دیگر تأمین می کردند! ثروتی «بادآورده» برای مردم اردبیل که میتوانست حتی چهره خشکسالی در اردبیل را تغییر دهد. تأمین انرژی برای صنایع هوشمند و پیشرفته اولویت بود. مزارع گسترده استخراج رمز ارز ابتداییترین استفاده از این انرژی خدادادی بود.
دلم میخواست فرصتی داشتم تا از نویسندگان جوان اردبیل درباره «رؤیای ایرانی» میپرسیدم و میخواستم تا برایم از آیندهِ اردبیل در ایرانِ آینده بگویند؟ و اینکه چه داستانهایی را در آینده اردبیل میبینند و میتوانند امروز برای خوانندگان بنویسند…»
نظر شما