سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): «ری را در آینه» نخستین اثر شهناز سمندوک است. این معلم بازنشسته، شهریور ماه سال ۱۳۵۲ در خاور خراسان بزرگ در ۲۲۵ کیلومتری شرق مشهد مقدس، در نزدیکی مرز افغانستان در کهن دیار تایباد، سرزمین زیره و زعفران، شهر پاکان در استان خراسان رضوی امروزی پا به عرصه گیتی نهاد.
آفتاب، پنجرههای باز و انار را دوست دارد. آفتاب را از آن منظر که نخستین میزبان پنجههای درخشان آن در سرزمین زیبایمان است. پنجره را بدین سبب که پرتو قصه را از آن دریافت کرده و انار را بواسطه فصل تولد، ساختار شگفت انگیز و طعم دلپذیرش دوست تر دارد.
نویسنده «ریرا در آینه» از نسل دهه پنجاه است و سه فرزند فرزانه دارد. خویش در خانوادهای ادبی، ادبیات و درس زندگی را آموخت. مرحوم پدرش، بزرگمردی خوش صحبت و بذلهگو از کاسبهای خوش انصاف و قدیمی شهرشان بود. در سینهاش کتابخانهای از افسانههای قدیمی و شنیدنی داشت. شبهای کودکی، بهخصوص شبهای چله، فانوس «اوسنه» را با حلاوت، روشن میکرد و همه را پروانهوار به دورش جمع میکرد.
«ریرا در آینه» توسط نشر «روزگار» با شمارگان ۵۰۰ نسخه در قطع رُقعی برای نخستین بار سال ۱۴۰۲، در ۱۰۲ صفحه و به قیمت ۷۰ هزار تومان چاپ و در اختیار علاقهمندان به ادبیات داستانی قرار گرفته است.
- اولین منتقد داستان خودتان باشید.
در داستانهایی که نوشتم اقلیم و جغرافیای زندگیم، چندان محسوس نیست. شاید در آینده اینطور باشد. اما رد پای تجربههای معلمیام در آنها پیدا است.
- چه شد که «ری را در آینه» را نوشتید؟
با شروع معلمی و سپس تاهل، میل شدید به نوشتن را نادیده گرفتم. اما همیشه این احساسنیاز با من بود. فکر میکردم مثل خیلی از آدمها در ۴۰ سالگی قرار است متحول شوم. شاید هم این یک نوع عهد پنهانی با خودم بود که: «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش؛ باز جوید روزگار وصل خویش!» مثل قصهها که آدم یک روز از خواب بیدار میشود و از خودش میپرسد راستی من از زندگی چه میخواستم؟ یک روز از خودم پرسیدم خوب! بهزودی باید با دانشآموزان، تخته سیاه و کلاس خداحافظی کنی. وظیفه معلمیات تمام میشود. بعدش چه؟ از آن روز به بعد عطش نوشتن آمد سراغم.
- همین یک سوال کافی بود که این اثر خلق شود؟
آدمها توی زندگیشان برای رفتن به جلو و حتی تغییر مسیر نیاز به چراغهایی دارند. چراغهایی که هم چشم شان را روشن و هم دلشان را گرم کند. بهدنبال این چراغ ها گشتم. یکی را از گذشتهام پیدا کردم. از سیسال پیش! «فاطمه شکفته»، معلم خوش ذوق زبان و ادبیات فارسی و دیگری «علیصارمیان» مدرس نوشتن خلاق که در اول کتابم از هر دو گرانقدر تقدیر کردهام.
- با این چراغهای راه چگونه نوشتن را آغاز کردید؟
نوشتن را با داستان کوتاه شروع کردم. سپس سراغ واقعگرایی رفتم. زندگی آدمهای معمولی در شرایط غیر معمول و اتفاقاتی که زیاد تکرار میشوند اما برای هر کس با دیدگاهی که به زندگی دارد، ممکن است خاص باشد.
- داستانهای کوتاهتان هم به سرانجام رسید؟
علاقه به دنیای قشنگ بچهها، وسوسهام میکرد، نوشتن برای کودک را هم تجربه کنم. اولین داستان کوتاهم با نام «به یکی گفتم نمیشناسمت» در مرداد ۱۴۰۰ در یکصد و بیست و یکمین شماره هفتهنامه ادبی پراو - تهران، منتشر شد. همچنین دو کتاب کودک و نوجوان را که یکی از آنها را دخترم شیوا تصویرگری کرده است در دست چاپ دارم.
- در خصوص چگونگی خلق «ریرا در آینه» میگوئید؟
بعد از داستان کوتاه، داستانهایی را برای نشر روزگار فرستادم. پس از چند ماه انتظار مجموعه داستان «ریرا در آینه» توسط انتشارات «روزگار» به چاپ رسید.
- راز موفقیتتان را در چه میبینید؟
برای خلق یک اثر، آرامش نسبی برای تمرکز لازم است. من از سه فرزندم برای همکاری شان سپاسگزارم. همینطور همسر خوبم «رامین» که همیشه حامی و همراهم بودهاست. بنابراین رمز موفقیتی اگر باشد، خانوادهام هستند.
- از خانواده بیشتر میگوئید؟
در سال ۱۳۷۷ با مردی ازدواج کردم که آشنایان به او میگفتند آقای ریاضی! آقای ریاضی اگر میتوانست بیست و چهار ساعت توی کلاس ریاضیاش بود! شاید باورش سخت باشد، گاهی صبح از خواب بیدار میشد و میگفت؛ یک فرمول جدید برای فلان مبحث کنکوری خواب دیدم! ثمره این پیوند، سه فرزند است. شیوای نقاش که شیمی خواند و الان مشغول کار است. بعد از فراغت از کارش تصویرهای کتاب قصههای کودک مادرش را میکشد. دختر دومم نگین، از کودکی عاشق معلمی و موسیقی بود و به هر دو آرزویش رسید. زیرا در دانشگاه فرهنگیان درس میخواند و موسیقی را نیز میآموزد. و نیمای ۱۲ ساله آخرین فرزندش، که عاشق فوتبال و نقاشی است. مادرش خیلی دوست دارد روزی برای نقاشیهای جالب او قصه بنویسد! و «ریرا در آینه» که حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
- «ریرا در آینه» از چه می گوید؟
کتاب «ریرا در آینه» با ۹ داستان کوتاه متفاوت، اغلب داستان زندگی زنان و دخترانی است که با تنهایی، رهاشدگی، جدایی، کخشونت و… روبرو شدهاند و ناگزیر یا خودخواسته قوی ماندهاند و به زندگی برگشتهاند.
- چرا نام «ریرا در آینه» که تداعی نامهای زیادی در ذهن مخاطب میکند، را برای مجموعه داستانت برگزیدی؟
بعضی معتقدند؛ بچه که میآید نامش را با خودش میآورد. این باور درستی نیست. بیشتر توجیه است. اما موقع نوشتن داستان احساس میکردم شخصیتهای داستانم اسمشان را با خودشان میآورند. طوری که در بازنویسی نمیتوانستم نام شان را تغییر دهم. انگار با تغییر اسم، شخصیت را گم میکردم. «ریرا» یکی از همان شخصیتها است.
«ریرا» به معنای زن تیزهوش و کاردان و نام یک پرنده کوچک است. اهالی شعر و علاقهمندان ادبیات با این نام آشنا هستند. اما نامی نیست که فراگیر باشد. انتخاب نام «ریرا در آینه» برای کتابم؛ شاید زیرکانه و چندان حرفهای نباشد. بگذارید ادای دین باشد به شاعر محبوبم شاملو!
- کتاب روایتهایی از ذهن زنهای مختلف دارد و کند و کاو درونی و شاید مکاشفه و سفری به ذات درونی زنان باشد، دنیایی که با جهان مردان تفاوت دارد، دنیا ترسیم شده زنان را چگونه ارزیابی می کنید؟
در بیشتر داستانهایم راوی، شخصیت اصلی و نقش محوری را زنها به عهده دارند. زنها در این داستانها آسیبدیده، تنها، مستاصل و نگران هستند، اما نمیخواهند و نمیپذیرند که ضعیف باشند. زنها تلاش میکنند در برابر ناملایمات زندگی دیر تسلیم شوند. این بر میگردد به عواطف قوی و مسیر درست احساسات شان که به آنها انگیزه ماندگاری و بودن میدهد. جوامع مختلف همیشه با هنجارهای نادرست عرفی و برداشت اشتباه از مسایل به زن بیمهری کرده است. اما تاریخ نشان میدهد زن ها برای رسیدن به زندگی بهتر، مبارزان سرسختی هستند.
- دغدغههای زنانه چون شک و تردید، پنداشتهای ذهنی و فکری زنان، دنیای جنس دوم در نوشتههایتان تموج دارد، استفاده از واژگانی چون زن «محافظه گر ذهنش» در یکی از داستانهای کتاب، مخاطب را به سمت این موضوع هُل میدهد، که زنان همیشه دغدغههای چون حفظ کانون خانواده به هر شکل ممکن را دارند و این موضوع در داستانهای «سفر به دروازه ی جهنم» و «مرد فولادی» مشهود است، چقدر به این تفاوت جنسیت زده با وجودی که در دنیایی مدرن زندگی میکنیم، معتقد هستید؟ و آن را تقابل زندگی «شترگاو پلنگی» ایرانیان نمیدانید؟
هر اثر ادبی، خواه ناخواه از جامعه و تحولات آن سرچشمه میگیرد و اثر میپذیرد. شخصیتهای داستانهای من آدمهایی از طبقه متوسط و معاصر با ماجراهایی آشنا هستند.
دنیای مدرن هنوز زورش به جامعه سنتی ما نرسیده تا دگرگونش کند. باورهای زنان ما برای حفظ خانواده همچنان سر جای خودش هست. میل به تجددگرایی و مدرن بودن در راستای فردگرایی و اهمیت بیقید و شرط به خود، با تظاهرات خاصش اغلب نمایشی است و در نهایت میبینید که همه به خانواده پناه میبرند و میخواهند حفظش کنند.
- در مجموعه داستانتان، فقط «برگه دوم شناسنامه دلبر» در پایان دارای پایان خوش است، مابقی این داستانها یک روایت و متن باز است که میتواند مخاطب خودش هر گونه خواست از آن برداشت کند، آیا تکنیکی است یا انتخاب آگاهانه از سوژههای داستانها، لطفاً توضیح دهید؟
داستان مثل سفر به دنیای ناشناختهها است. با شخصیتی که میشناسید همراه میشوید و نمیدانید این سفر چگونه به پایان میرسد. در بیشتر داستانها، شخصیتها مرا با خودشان به ماجراهایشان بردهاند. در داستان دلبر، فقط میدانستم دلبر از مدرسه فرار کرده است. در نیمه داستان واقعاً نگرانش شدم. نمیدانستم چطور باید پیدایش کنم! اگر پسرعمهاش وارد ماجرا نمیشد شاید دلبر هم هرگز پیدا نمیشد. پایان داستان دلبر ناخودآگاه اتفاق افتاد. در بازنویسی دوباره داستان، میشود سراغ تکنیک رفت و آگاهانه از فرم و سبک استفاده کرد. اما من در این مورد تعمدی نداشتم.
- در داستان «ریرا در آینه» ری را، زن خودمتکی و فراری از مردان است که راز مرگی مشکوک در آینه متعلق به مادرش دارد، و مدام آن را بر دوش میکشد، با وجود عذاب دانستن خونی قدیمی که بر آینه است و تداعی خاطرهای دور در دوران بچگی و انزجار از مردان است اما خودشکنی میکند و آینه را از بین میبرد، این دو گانگی همان پیکار آنیما و آنیموس است؟
کهنالگوهای روانشناسی مثل آنیما و آنیموس بیانگر این است که زن و مرد علاوه بر وجوه مشترکی که در بخش فیزیولوژیک دارند، در روان نیز از این اشترکات بهره میبرند.
مردگریزی شخصیت ریرا پیش از آشنایی با همکار قدیمی شاید به تعبیری پیکار با آنیما و آنیموس باشد و البته متاثر از رابطه متزلزل پدر و فرزند است. بسیاری از داستانهایی که شخصیت اصلی آن کشمکشهای درونی دارد محل مناسبی برای بحث های روان شناسی است.
- در داستان «اولین برف سال» تو از قربانی شدن زنی بر اثر اسیدپاشی روایتی دارید اما گرههای داستان در رابطه مهرداد و فرزاد باز نمیشود، فرهاد وکیل دعاوی است و طلاق زن فرزاد را میگیرد، حال مهرداد، مردخائنی است که فرزاد بابت خرابی زندگیش انتقامی الیمی از زن وکیل دعاوی زنش با اسید پاشی به صورت زن وکیل میگیرد یا در یک مثلث عشقی قرار دارد که تاوانش را شیدا میدهد؟ شیدا فقط در فکر یافتن و کشتن فرزاد است اما فرهاد وقعی چندان به آسیبی که او دیده نمیگذارد، در اینجا زن داستان قربانی، و منتظر دست یاری است، چرا چنین تصویری از او ساخته میشود، مثلاً نمی شد «آمنه ی بهرامی» دیگری از قصه استخراج شود؟
اگر خواننده گره باز نشدهای در داستان میبیند، نقص از قلم نویسنده است. داستان نیاز به بازنویسی مجدد دارد. نویسنده در مورد روایت داستانی، فقط در داستان حرفش را میزند. دنبال قهرمان پروری در این داستان نبودم. زنی که به هر دلیلی محکوم به زندگی در تاریکی شده، چهره و آیندهاش تباه شده است، چه فداکاری دارد بکند؟ اسیدپاشی قصاص دارد. قصاص بهنظر دور از رافت انسانی است. اما حق است و در گرفتن حق جای ملامت نیست. آمنه بهرامی هم حتماً از گذشت خودش و قصاص نکردن تا به حال پشیمان شده است!
- دنیای زنانه و پردازش به دغدغههایشان، خواستههایشان نوعی معصومیت دادن به زنان نیست، از زاویه دیگر آنچه سیمون دوبووار می گوید؛ «بزرگترین مشکل زنان این است که مرد نیستند»! دنیای زنانه بخشی برای مردان و دانستن از درونیاتشان همیشه جذاب بوده است. آیا امروزه با گذر از سنت و زیستن در دوران مدرنیته حتی جهان سوم این معصومیت دادن به وجههی زن، کلیشهای نیست؟
اساس داستانهای واقعگرایانه بر پایه تجربیات مستقیم و غیر مستقیم و دغدغهمندی نویسنده است. پرداختنم به شخصیت زن، بیشتر برای شناساندن او و تا حدودی اشاره به دشواریهای زیست آنها است. زن تا همین اواخر در ادبیات آفریده مردان بود. حالا نویسندگان زن سعی دارند به جزئیاتی بپردازند که از دید مردان پنهان بوده یا برایشان اهمیتی نداشته است.
اما از واقعیت و حقیقتی که همواره در جریان است، گریزی نیست. آمارهای سازمان بهداشت جهانی را نمیتوان کتمان کرد. دوران مدرنیته شکل زندگیها را تغییر داده، ارتباطات وسیع تر شده، اما خشونت و تبعیض هم دگردیسی داشته است. طبق آمار سازمان بهداشت جهانی در هر هجده ثانیه یک زن مورد بدرفتاری، خشونت و تبعیض قرار میگیرد.
سیمون دوبوار فمنیستی رادیکال و افراطی بود. مشکل زنها این نیست که زن هستند، مشکل باورهای غلط و جنسیت زده است. مشکل این است که فراموش میشود زن یک انسان است. گرچه خواهان رهایی زنان از تبعیض هستم و امیدوارم حقوقشان را بشناسند و به آن برسند اما فمنیست نیستم. این داستانها هم آینه زندگی زنهایی است که درگیر و دار داشتن یک زندگی معمولی و آرام دارند تقلا میکنند. حال ممکن است هرگز به مقصود نرسند.
- داستان نویسهای زن ایرانی خوب می نویسند، شاید از ذهن قصه پردازشان و نگاه ۳۶۰ درجه که به پیرامونشان دارند نشات میگیرد، بسیاری در همان دو - سه کتاب محدود میمانند و ضربدری در جلو استعدادشان میخورد و تمام میشوند اما زنان معدودی مانند؛ سیمین دانشور یا شهرنوش پارسی پور بودهاند که تا حدودی هم تداوم داشته و در سیری صعودی تجربیات نوشتاری شان ارتقا و افزوده شده است، چرا برای بسیاری از زنان نوشتن دغدغه نیست؟
دو مولفه مهم در کمکاری زنان نویسنده یا توقف آنها موثر است. نخست اینکه نویسندگی در ایران شغل نیست و دوم اینکه محدودیتها برای زنان در عرصه نویسندگی مثل بسیاری موقعیتهای حرفهای دیگر بیشتر است. سیر صعودی تجربیات نوشتاری؛ صرف وقت و اولویت اول بودن نویسندگی را میطلبد.
وقتی تقدم در اولویتبندی با مسئولیتهای زندگی باشد (نقشی که زن در خانواده و جامعه دارد) آرامش و تمرکز و زمان کمتری برای نوشتن میماند و گاه ممکن است موجب فاصله گرفتن از نوشتن شود.
پس از چاپ اثر نیز به اندازهای که یک نویسنده مرد دیده میشود، از کار یک نویسنده زن استقبال نمیشود. گر چه ممکن است آن اثر نسبت به آثار برخی نویسندگان مرد قوی تر باشد. اما به طور معمول مردها که نیمی از خوانندگان کتاب هستند در جایگاه انتخاب، اثر نویسنده مرد را به زن ترجیح میدهند مگر اینکه استثنایی مثل شهرت نویسنده و تبلیغات، تشویقشان کند تا اثر نویسنده زن را ترجیح دهند!
- برای قوی شدن در عرصه نویسندگی باید چکار کرد؟
نویسنده باید خلاقیتش را حفظ کند و بتواند خودش راهش را پیدا کند. البته این یک موضوع شخصی است و برخی ترجیح میدهند با تئوریهای کتابهایی که نویسندگی را آموزش میدهند پیش بروند.
اما خودم آموزش در کارگاه و همراه جمع را ترجیح میدهم. آموزشهای تکنیکی و عالی که در کارگاه های استاد علی صارمیان دریافت کردم، منجر شد به تجربههای خوب نوشتنم. برخی منکر تاثیر آموزش هستند. ارنست همینگوی که تاکید میکرد تنها راه نویسنده شدن تمرین و تمرین است، خودش زیر نظر دو استاد، نویسندگی را آموخت.
داشتن یک مربی یا استاد به قدری حیاتی است که اریکسون در کتاب «اوج، اسراری از علم نوین تبحر»، آن را اولین اصل از اصول تمرین سنجیده میداند: تمرین سنجیده مهارتهایی را ارتقا میدهد که افراد دیگر، از قبل چگونگی انجام آنها را متوجه شدهاند و تکنیکهای آموزشی موثرتری برای آنها تبیین شده است. این تمرینات را باید مدرسان و مربیانی طراحی کنند که با تواناییهای کارشناسان خبره و چگونگی ارتقای آنها آشنا هستند.
- شعر را بخشی از فرهنگ ایرانی میدانند و شاعر را در مقام برترین افراد، حال آنکه داستان نویسی کوتاه در اشکال و فرم های مختلف و رمان حاصل دنیای مدرنیته است، نظرتان چیست؟
شعر در دسترسترین هنر است. از احساس و عواطف سرچشمه میگیرد و زود دلنشین میشود. در همه آداب و رسوم ملی و آیینی ما رد پایش پیدا و زیبا است. مادر غم های بزرگ ما است و قدمت دیرینه و چندین هزارسالهاش، شعر را هنری فاخر و عزیز کرده است و بالطبع، جامعه ما شاعران بزرگ، و نامآور در پهنه ادبیات جهان مثل: مولوی، حافظ، سعدی و فردوسی و … را ستایش میکنند.
همیشه توی تاقچه هر خانهای یک دیوان حافظ یا مثنوی معنوی یا بوستان و گلستان یافت میشود.
اما داستان نویسی به شیوه جدید در زبان فارسی، سابقهای چندان طولانی ندارد. به دنبال نهضت مشروطه و آشنایی نویسندگان ایرانی با ادبیات غرب، ناگزیر به جای ادبیات سنتی به خصوص آثار منثور که قدرت انعکاس تحولات اجتماعی و اندیشههای جدید را از دست داده بود مقبولیت پیدا کرد.
داستاننویسی ما جوان است و قرنها عقبتر از شاعری ما است. انگار ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا شعر و شاعری اقبال بیشتری داشته باشد! چراکه موقعیتهای فراوانی برای جلوهگری دارد: فضای مجازی، رسانه ها، جلسات شعر و شاعری در مناسبت های مختلف و.... شعر از مدیومهای مختلف مانند ترانه و موسیقی استفاده میکند. برای نمونه زمانی که ترانهای از یک شاعر توسط خوانندهای مطرح خوانده میشود، سبب شنیده شدن شعر و مطرح شدن شاعر میشود.
- آشنایی نویسنده با فرم و قالبها و مکاتب داستان نویسی و خواندنِ داستانهای حاصل ترجمه یا داستان های ایرانی چقدر به بالندگی یک نویسنده کمک میکند؟
ابزار کار نویسنده، آموختهها و تجربیات او و سرمایهاش کلمات و ایدههای نو است. مطالعه در زمینههای مختلف داستان نویسی و استفاده هدفمند از تجربیات نوشتاری دیگران و محک زدن قلم خود در آنچه آموخته، لازمه گسترش مهارت نویسندگی است.
نویسندهای که به حرفهاش مسلط است هم آثار ترجمه را میخواند و هم آثار ملی و بومی را مطالعه میکند. هر کتابی با خودش هدیه جدیدی برای نوشتن دارد. غنای گنجینه واژگان، افزایش معلومات و بروز رسانی اطلاعات، یافتن ایدههای نو برای داستانی جدید، آشنایی با دیدگاهی جدید و رسیدن به نگرشی نو است.
- به عنوان آخرین پرسش، کلاس های داستاننویسی چه حقیقی و چه مجازی که امروزه بسیار باب شده و هر کس سودایی برای نوشتن دارد، سرکی به آن وادی میکشد، چقدر می تواند به داستان نویس شدن افراد کمک کند؟
استفاده از کارگاهها و کلاس های داستاننویسی در دو صورت میتواند موثر باشد. اول اینکه استاد خبرهای داشته باشد و دوم اینکه هنرجو در کنار آموزش و تمرین بتواند مستقل عمل کند.
نظرات