سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): دل آدمها شبیه یک پرنده است. گاهی دل آدم به قول معروف پر میزند و به یک سرزمین انتظار میرود، گاهی نیز گوشهای کِز میکند و منتظر میماند تا دستی یا دلی در آن موقعیت برایش دانه بپاشد و انتظارش به سر آید. در هر دو صورت، انتظار است که نقش تعیین کننده دارد. ما نیز باید حواسمان به دلمان باشد که به جای اینکه گوشهای کِز کرده باشد، پرواز کند و خواسته خویش را محقق سازد. شاعران و اهالی ادبیات، مانند گروه دوم هستند و منتظر نمینشینند و پرنده خیال خود را در آسمان انتظار به پرواز در می آورند. اینجا نیز پریدن حس شاعرانه شاعران هرمزگان روی سر شاخه های درخت انتظار را میتوانید به نظاره بنشینید.
محبوبه عابدینی- شاعر آئینی:
چه فرق می کند اصلاً کدام فصل بیاید
چه فرق می کند اصلاً، رهاست یا که به زندان
چه فرق می کند اصلاً، کویر و دشت و بیابان
چه فرق می کند اصلاً که سر برآورد از خاک
هزار شاخه گُل سُرخ، در حضور درختان
چه فرق دارد اگر شب ببارد از دل یک ابر
و یا نبارد و تنها، هراس باشد و طوفان
و یا که سیل بیاید دوباره غم بنشیند
به قلب کوچهی یاران و سنگ فرش خیابان
چه فرق می کند اصلاً کدام فصل بیاید
چه فرق هست میانِ بهار یا که زمستان
زمین اسیر تبی سخت، اسیر بستر زخم و
جهان بدون حصار است در هجوم گناهان
بیا که بغض گرفته گلوی باغِ زمان را
بیا که خنده گریزد، از این شکوفه ی گریان
تو را به سعی جوانان میان ترکش و آتش
به مادران فلسطین، به کودکان هراسان
چه دیر کردهای آقا، چه میشود که بیایی
درست آخر هفته به وقت بارش باران
محمود زندیار - شاعر مهدوی:
تو بیا این جمعه… تا قربان شویم
همدلان آیید هم پیمان شویم
با شراب عاشقی بیجان شویم
بر سَر م تاجی نَهم از مِهر تو
عاشق و شیدایت ای سلطان شویم
عشق را پایان کجا باشد دلا
تا که محو جادوی چشمان شویم
غمزه ی چشمت همیشه با من است
ما به یادت طالب درمان شویم
دوری ات جان و دلم را سوخته
تو بیا این جمعه… تا قربان شویم
خانه ای دیگر ندارد این دلم
بی تو سرگردان هر سامان شویم
عشق تو محمود را دیوانه کرد
گر تو آیی یوسفا مستان شویم
حیدر رضائی گشوئیه- شاعر آئینی:
پسین جمعه بو یارم نهوندی
پسین جمعه بو یارم نَهوندی
همه هوندندوُ دلدارُم نَهوندی
دِلُم تنگُ تهاری خیله اونشو
چراغ خونهی تارُم نَهوندی
گمون اَبُردنم خیلِی اَدونن
به عشکی مه گرفتارُم نَهوندی
غروب جمعهای دورییِ یارم
به مثل بارونِ کارم نهوندی
به دنبال گُلِ رویِ جمالی
خداییش طمع کارم نهوندی
حجت وطن دوست - شاعر و مولف مهدوی:
آقا عظم البلا، پُر از تردیدم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم
ای کاش که من آینه بودم هر روز
هر بار تو را درون خود می دیدم
نظر شما