سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – محمدمحسن راحمی، حمیدرضا حافظی: کتاب «حضور و بازیگری در امر سیاسی» آخرین اثر فرهنگ رجایی، دانشور اندیشه سیاسی و استاد دانشگاه کارلتون کاناداست که به همت انتشارات نگارستان اندیشه روانه بازار کتاب کشور شده است.
این کتاب برگردان یا به قول نویسنده، ایرانی شدۀ کتابی با عنوان «حضور و امر سیاسی؛ هنر انسانورزی» است که در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است. دغدغه اصلی رجایی در این کتاب کشف سازوکار شکلگیری یک تمدن است. کلیت کتاب حاصل تجربه یک دانشور اندیشه سیاسی برای استفاده از ابزارهای علم سیاست جهت فهم پدیده مدنیت و تمدن است. نگارنده در بخش اول کتاب میکوشد از ورای مفاهیم، طرحی کلی از چارچوب درک خود از این دو پدیده ارائه دهد. به باور رجایی انسانورزی در سطح فردی، جمعی و همگانی ضرورت شکلگیری یک تمدن است.
در بخش دوم کتاب نویسنده با بررسی سه مصداق تمدنی از هخامنشیان، گورکانیان و آمریکاییان، صورتبندی ارائه شده در بخش اول را به آزمون مصادیق تاریخی میبرد تا نشان دهد که لحظۀ سحرآمیز تمدن، که کاملترین شکل انسانورزی در ابعاد همگانی است، چگونه ظهور میکند و به حکمت وجودی انسان نور میتاباند. از نظر رجایی، یک واحد تمدنی به استعدادهای درخشان نیازی ندارد و محصول یک «شعور عمومی» است و هر چند که از چیزهای خرد و کوچک درست میشود اما چیز خرد و کوچکی نیست و وقتی بروز کرد واقعاً یک آفرینش تازه و اعجابآور است.
در گفتوگو با این دانشور اندیشه سیاسی که در دو بخش منتشر خواهد شد کوشیدهایم مفردات مفهومی تفکر رجایی در این کتاب را بازخوانی کنیم و در نهایت تصویری کلی برای خوانندگان این کتاب فراهم آوریم. بخش اول این گفتوگو در روزهای گذشته در اینجا منتشر شده بود. بخش دوم اکنون در مقابل شماست. رجایی در این بخش از معنای امرسیاسی سخن میگوید. مفهومی که او سیاست را جزئی از آن قلمداد میکند نه همه آن و حتی برای فاصلهگذاری با معانی مصطلح دیگر، آن را به طور سرهم مینویسد. امرسیاسی از نظر فرهنگ رجایی نقطه مقابل حرف کارل اشمیت و کارکرد اصلی آن این است که چطور مصلحتهای گوناگون و متفاوت را بوجهی سامان دهیم که احساس بیعدالتی زیر ۵۱% باشد؟ بنابراین امرسیاسی همه اموری است که در یک سامان جمعیِ انسانی باید رتق و فتق شود. در ادامه، بخش دوم و پایانی گفتوگوی ما با این استاد دانشگاه را خواهید خواند.
اگر بخواهم تصور و فهم خود را بیان کنم در واقع انسانورزی، ادبی است که برای حضور لازم است؟
بله، کاملاً درست فرمودید؛ ادب و یا حجاب حضور است، اما باید به آداب آن هم توجه کرد. من که میخواهم در رابطه با خودم حرف بزنم آداب دارد. فرض کنید همانطور که آداب غذا خوردن داریم، در سادهترین چیزها هم آداب داریم. من اول صبح باید دست و صورت خود را بشویم. این آدابی دارد. من متوجه نبودم آن موقع که مادرم میگفت «چرا گربهشور کردی؟» برای یک لحظه به این جمله فکر کنید. عمق حکمت عامیانه را آدم متوجه نمیشود. بنابراین ادبش هست و آدابش هم وجود دارد. حال میخواهید بازیگری کنید؟ ادب بازیگری را فرا بگیرید. ادب بازیگری یک روزنامهنگار چیست؟ آداب بازیگری یک روزنامهنگار چیست؟ روزنامهنگاری که در یک جلسه عمومی آمده و تلفن خود را روشن میکند و حرفهای بنده را بدون اجازه من چاپ میکند. او آداب روزنامهنگاری را زیرپا گذاشته است؟! همین فاصله یک ماهه که ما ارتباط داشتیم و ایمیل فرستادیم تا شرایط مصاحبه فراهم شود، یک آداب است که فراهم شده. حال اگر یکباره یک آدمی به این نوار دسترسی پیدا کند و بدون اینکه شما بدانید این را برای خود چاپ کند، این ادب و آداب روزنامه نگاری است؟! ما ادب و آداب را نباید از هم جدا کنیم.
امرسیاسی چیست؟ تعریفی که شما از امرسیاسی در کتاب میفرمایید با سیاست قدری متفاوت است. یعنی یک مفهوم جامعتری است. حتی به لحاظ لفظی هم امرسیاسی را جدا نمینویسید و به صورت یک کلمه میآورید. این را در نسبت با امرسیاسی هم توضیح بفرمایید.
سپاسگزارم از دقت شما. چقدر خوب است که از بخشهای مهم گذر نمیکنید و اجازه میدهید کلمات را واضح توضیح دهیم. قصد نداشتم درباره پیچیدگیهای امرسیاسی کاری کنم ولی متأسفانه دیدم خیلی بدفهمی وجود دارد. به خصوص تعجب میکنم که برداشت و کتاب کارل اشمیت چرا اینقدر در ایران طرفدار دارد. بنابراین وادار شدم این کار را بکنم و انشاءالله یکی از کتابهایی که در این مجموعه آثار در میآید با عنوان «سیاست» خواهد بود که اتفاقاً ویراستار انتشاراتی دارد متن را بررسی میکند. امرسیاسی را نقطه مقابل حرف اشمیت میدانم، و اجاره میخواهم توضیح بدهم چرا؟
ارسطو میگوید انسان حیوان سیاسی است. من خیلی راجع به این موضوع تعمق کردهام. به هر حال بدون تعارف بیان کنم که بالای ۵۰ سال در دانشگاه هستم، یعنی سال ۱۳۵۰ که دانشجوی رشته علوم سیاسی در دانشگاه تهران شدم تا الان که سال ۱۴۰۲ است، ۵۲ سال است که هنوز در دانشگاه هستم. شاید من آدم خیلی هوشمندی نباشم، پس هنوز در دانشگاه ماندم تا بلکه چیزی بیاموزم. بنابراین ۵۲ سال است که در دانشگاه هستم و جالب بود که ارسطو جزو اولین کسانی بود که با او سروکار داشتیم. روانشاد حمید عنایت استاد مشوق و محبوب من در ایران که استاد دانشگاه تهران بود و شانس آوردم موقعی وارد شدم که ایشان مسئول گروه علوم سیاسی بود، واسط این کار شد. چون دیپلم من طبیعی بود بنابراین چیزهای طبیعی خوانده بودم و شاید باید به رشته پزشکی میرفتم ولی خوشبختانه سر از علوم انسانی و علوم سیاسی درآوردم. بنابراین ۵۲ سال است به این موضوع فکر میکنم که اگر ما حیوان سیاسی هستیم یعنی چه؟ بعد جناب آقای کارل اشمیت یکباره میگوید امرسیاسی مرز بین دوست و دشمن است. و من هر چه فکر میکنم میبینم عقل سلیم به آدم میگوید مرز بین دوست و دشمن عرصه جنگ است. دوست و دشمن مقابل هم ایستادهاند و وسط اینها یا جنگ یا مذاکره است؛ ولی سیاست نیست. پس چرا اینطور میگوید و این چه حرفی است که اشمیت بیان میکند.
بنابراین سوال این است که سامان جمعی انسان و این انسانی که به تعبیر ارسطو حیوان سیاسی است، یعنی چه؟ منظور ارسطو میدانید چیست؟ ارسطو میگوید از آنجا که انسان، حیوانی نابسنده است به کمک دیگران نیازمند است؛ نیازمند است دیگران به او برای کارهای روزمره کمک کنند. الان بنده و جنابعالی که با فاصله ۹ هزار کیلومتر با هم صحبت میکنیم تصور کنید همین الان بین من و شما چند هزار آدم ایستادهاند و کار میکنند تا من و شما با هم حرف بزنیم. شرکت مخابرات ایران، ارتباطات ایران، اینترنت در ایران، اینترنت در اینجا، کامپیوتر، مهندسان برق و غیره کار میکنند تا ما صحبت کنیم. بنابراین به دلیل نابسندگی، انسان حیوانِ اجتماعی است.
اما به درست ارسطو از لایه دیگری صحبت میکند: برای انسان شدن، حضور انسانهای دیگر نه کمکشان و یا خدماتشان که خودشان و حضورشان لازم است. برای همین ارسطو در آغاز اثر ماندگارش «سیاست» میگوید هر جامعهای برای یک نیازی فراهم شده است اما «شهر» برای «خیر بَرین» است. خیر بَرین یعنی چه؟ یعنی آن خیری که انسانیت من (انسان شدنم) به کمک آن بیرون بیاید. کاری که الان من و شما میکنیم نه فایده دارد و نه نیاز به آن داریم ولی به دلیل انسانی این کار را میکنیم. انسانها اهل گفتوگو هستند، انسانها اهل این هستند که درباره بهتر شدن وضع زندگی خود و دیگران تعمق کنند. این دغدغهها را دارند. ارسطو میگوید این در شهر اتفاق میافتد که به کمک تدبیر، دوراندیشی و علمی که «سرآمدن علوم» است یعنی سیاست ایجاد و ساخته میشود. از این رو شهر یک واحد سیاسی است، در حالی که روستا یک واحد طبیعی است. پس تمام اموری که در مدینه و شهر که امروز به آن کشور و یا «دولتکشور» میگوییم میگذرد، امرسیاسی است. بعد به خوبی این را در کتاب خود نشان داده است.
وقتی کتاب «سیاست» ارسطو را میخوانیم، درباره خانواده، تعلیم و تربیت، حکومت، انقلاب، طبقات، اقتصاد، سلسله مراتب اجتماعی و درباره همه شئونی که زندگی جمعی انسانی را ارتقا میدهد، صحبت کرده است. پس امرسیاسی عبارت است از کلیه اموری که به زندگی فردی، جمعی و همگانی مرتبط است. فرد مشخص است که چیست، جمع هم جمع استادان یا جمع روزنامهنگاران یا جمع کارگران یا جمع روحانیون و غیره، یعنی گروهی که منافع و خواستهای مشترک دارند. اما همگان که هر دو مقوله اول را دربرمیگیرد، «همگان» است یعنی وضعیتی که این افراد و این جماعات یا به تصادف یا به انتخاب، در یک جایی با هم زندگی میکنند؛ پس طبیعت و فطرت «همگان» کثرت و تفاوت است.
توجه شود، اداره کردن فردی راحتتر است و جمع هم چندان مشکل نیست. افراد و گروههای همساناندیش همه یک دغدغه دارند اما همگان را دارید که دغدغههای متناقض، متفاوت و رقیب دارند. در مملکت خود ما (عرصه همگانی ما) تیمهای مختلف، مذاهب مختلف، احزاب مختلف، گویشهای مختلف، ساختارهای طبقاتی مختلف، محلههای مختلف، شهرهای مختلف و غیره است. چطور مصلحتهای گوناگون و متفاوت را بهوجهی سامان دهیم که احساس بیعدالتی زیر ۵۱% باشد؟ این کار امرسیاسی است. پس امرسیاسی همه اموری است که در یک سامان جمعیِ انسانی باید رتق و فتق شود. حال باید اینها را دستهبندی کنیم. من بر آن هستم که میتوانیم ۶ حوزه مختلف را شناسایی کنیم. سه حوزه اول سیاست، اقتصاد، و اجتماع است: سیاست، وظیفهدار کارهای امنیت و صلح و تضمین امکان پیشبینی برای شهروندان را به عهده دارد؛ اقتصاد، وظیفهدار امور معیشت، آسایش، ثروت، و غیره؛ و اجتماع مسئول امور زندگی جمعی، خانواده و سلسله مراتب جماعات مختلف است. به زبان ابنخلدون این سه امر امنیت، ثروت و عصبیت است.
این سه حوزه خیلی لازم هستند اما در عین حال اینها بُعد کمّی زندگی ما را مدیریت میکنند و سامان میدهند. بعد نوبت به «علم و هنر»، «دین و فرهنگ» و «تاریخ و میراث» میرسد. سه حوزهای که خیلی انسانی هستند و حیوانات، این سه حوزه را ندارند. به یک شکل میتوان گفت حیوانات این سه مورد اولیه را دارند، ولی سه مورد دوم خاص انسان است. این ۶ شاکله وقتی هماهنگ و ارکستوار به طور جمعی کار میکنند، امرسیاسی تحقق یافته است.
منتهی نکته ظریف این است که اربابان سیاست، شأنی بزرگتر از اربابان اقتصاد یا اربابان اجتماع دارند چون اینها حالت مبصر هم دارند. مبصر در کلاس یا رهبر یک ارکستر اگر کار خود را خوب انجام ندهد، بقیه هم احساس اهمیت نمیکنند. وقتی میگوییم شما مسئول امنیت هستید منظور امنیت کلان است.
جالب است که در کشورها و دولتهایی که در ادبیات علم سیاست به آنها به غلط «دولتهای ورشکسته» یا «دولتهای درمانده» گفته میشود، در واقع عرصه سیاست از همه ورشکستهتر است چون عرصه سیاست یا شأن خود را نمیشناسد یا شأن خود را بیشتر از آن چیزی که وجود دارد تصور میکند. بنابراین به جای اینکه مثل یک رهبر ارکستر کاری کند که همه اعضای ارکستر موسیقیشان را خوب بزنند، نمیتواند چنین وضعیتی فراهم کند. پس باید اینگونه کشورها را دارای «نظام / حکومت درمانده و ورشکسته» خواند چون سیاست، جزئی از امرسیاسی است ولی کل امرسیاسی نیست.
برای همین در این کتاب گفته شده که بازیگری در امرسیاسی صورت میگیرد. امرسیاسی، بازیگری در هر شش حوزه میطلبد. به طور نمونه در حوزه علم و هنر بازیگری میخواهد و نماینده عرصه سیاست که وزیر علوم است موظف است مقولات امنیت و صلح و تضمین امکان پیشبینی را در دانشگاه تضمین کند تا من با خیال راحت سرکلاس بروم و درس خود را بدهم. وزیر اقتصاد همینطور است، وزیر کار، وزیر فرهنگ و وزرای دیگر نیز همچنین تا هر یک حوزهها کار خود را انجام دهند. آنان صاحب این عرصهها نیستند اما در آن نقش دارند.
یک کسی بازیگر در عرصه هنر است و کسی بازیگر در عرصه تاریخ است. یک مورخ خوب در عرصه تاریخ بازیگری میکند یعنی تاریخی به جا میگذارد که برای نسلهای بعدی درس و عبرت است. فرض کنید کاری که فردوسی کرد الان هزار سال است که یکتنه تکلیف ما را با خودتعریفی هویتی روشن کرده است؛ «عجم زنده کردم بدین پارسی» یعنی قوم عجم را زنده نگه داشتم و درست هم میگوید. فردوسی یک تنه در تاریخ و میراث ما بازیگری کرده است.
بنابراین امرسیاسی از ۶ شاکله تشکیل میشود که اعم از «سیاست»، «اقتصاد»، «اجتماع»، «علم و هنر»، «دین و فرهنگ»، «تاریخ و میراث» است. در یک همچنین وضعیتی همه شهروندان باید دغدغه امرسیاسی داشته باشند اما هر یک بنابر مزاج و شخصیت خود ممکن است در یکی از حوزهها بازیگری کنند. ممکن است برخی شهروندان بگویند من دنبال نان خود هستم و به امرسیاسی کاری ندارم. یک جمله جالب از پریکلیس، رهبر آتن، بگویم. او یک خطابه مشهوری دارد که در سالگشت شهدای جنگ پلوپونزی ایراد کرده است. در آنجا میگوید «آن کس که در آتن زندگی کند و بگوید من کاری به کار آتن ندارم، کاری در آتن ندارد»! یعنی چرا اصلاً در آتن است؟! این حرف با این گناه کبیره اربابان سیاست که به خود اجازه داده میگویند هرکس ما را دوست ندارد برود فرق دارد. منظور از آتن در این گزاره دولتکشور یا مملکتوطن است و نه نظام / حکومت. حرف پریکلس در مورد جوامع دموکرسی امروز هم صادق است.
یکی از ناگواریهای دموکراسیهای امروز همین بیتفاوتی به امرسیاسی است. شهروند است ولی مشارکت نمیکند و به طور نمونه حداقل مشارکت که رأی دادن است انجام نمیدهد! اگر رأی نمیدهید پس چرا شهروند اینجا هستید؟ اگر فکر نمیکنید که باید دغدغه امرسیاسی را باید داشته باشید چرا اصلاً شهروند اینجا هستید؟! من دغدغه سیاست ندارم به این معنا که علاقه ندارم مسئولیت سیاسی بگیرم یا در بازیهای سیاسی شرکت کنم اما نمیتوانم دغدغه امرسیاسی نداشته باشم. تمایز این دو برای همین اهمیت دارد. هر آن کس که در ایران زندگی میکند، هر آن کس که در کانادا زندگی میکند، هر آن کس که در آمریکا زندگی میکند باید دغدغه امرسیاسی آن جامعه را داشته باشد. اما ضرورتاً ممکن است کاری با سیاست نداشته باشد. کسی است که نه علاقه دارد وکیل شود، نه علاقه دارد وزیر شود، نه علاقه دارد پست سیاسی بگیرد. بازیهای قدرت برایش جالب نیست اما باید در آن حوزه کار خودش، بازیگریاش را انجام دهد. اینکه من ادعا میکنم بازیگری در ایران تعطیل است چون احساس میکنم همه جا تعطیل است. دانشجو بازیگری نمیکند. چندی پیش در ایران سرکلاس بودم. میگویم خود را آماده میکنید؟ میگویند برای چه؟ میگویم برای اینکه جای من را بگیرید! یکباره نگاه عجیبی میکنند و میگویند استاد! میگویم این حرفها را برای چه میزنید؟ من هشدار میدهم. میدانید چرا باید خود را آماده کنید؟ نه به این دلیل که از من باهوشتر هستید. ممکن است باهوشتر باشید یا نباشید و هوش شما هم از من کمتر یا بیشتر باشد. ولی هیچ به این موضوع فکر کردید که من قرار نیست تا ابد زنده باشم! من نخواهم بود و کسی باید جای من بنشیند و آن شخص شما هستید. آیا شما دارید خود را آماده میکنید که این مسئولیت را بپذیرید؟ این بازیگری است. دانشجو فکر نمیکند که به دانشگاه آمده است تا خود را برای بازیگری آماده کند. به همین دلیل است که میگوید لیسانس دارم ولی کار ندارم. من میگویم چون خود را برای این بازیگری آماده نکردهاید. در بازار کار رفتهاید که بگویید من برای این کار آماده هستم؟!
کتاب در کلیت خود یک نوع تمدنشناسی است. یعنی با یک اندیشمند سیاسی مواجه هستیم که با همه ابزارهایی که علم سیاست به او داده روی تمدن تمرکز میکند و توضیح میدهد که این تمدن چیست و چطور بهوجود میآید و قس علی هذا. من میخواهم بدانم تمدن در طرح شما چه کارکردی دارد؟ تمدن چه مفهومی است؟ چون بقیه هم درباره تمدن بحث کردند و در ایران هم بحث تمدنی جدی است. در این میان برخی در این موضوع رویکردی تاریخی دارند و وقتی میخواهند از تمدن بحث کنند به قبل رجعت میکنند و میگویند چون ما یک گذشته تاریخی داشتیم و تمدن اسلامی داشتیم یا یک تمدن آریایی داشتیم، الان هم باید تمدنی پیدا کنیم یا آن اشکال قبلی را مجدداً احیا کنیم. منتهی رویکردی که شما در این کتاب پی گرفتهاید کاملاً از اینها متفاوت است. آیا از منظر شما در این کتاب، تمدن به عنوان یک غایت انسانشناختی در نظر گرفته میشود؟ یعنی انسان نهایتاً در بهترین حالت و وضع کمال خود به یک چیزی به اسم تمدن میرسد و الان ما میخواهیم در این کتاب بررسی کنیم که سازوکار این چیست؟ این برداشت من تا چه اندازه درست است؟
آفرین. دقیق است. خوشم آمد. به نظر من منطق درونی بحث را به خوبی داریم دنبال میکنیم. از حضور شروع کردیم و به امرسیاسی رسیدیم و الان از تمدن حرف میزنیم که این تمدن چرا وجود دارد؟
همسخنان بزرگ به آدم کمک میکنند تا بینش پیدا کند اما دانش را خود باید تولید کنید. ما الان چرا نمیتوانیم دانش تولید کنیم؟ چون بینش هم نداریم. برای همین نه دانش تولید میکنیم و تکلیف بینشمان که معلوم نیست و به جای آن معرکه جهانبینیها و حذف یکدیگر رایج است. من واقعاً این موضوع را مدیون ابنخلدون هستم. آن زمان که به کانادا آمدم مدت زیادی دنبال این بودم که یک کرسی مطالعه تمدن مسلمانان ایجاد کنم و اسم آن را «کرسی ابنخلدون برای مطالعات تمدن مسلمانان» بگذارم! اینکه به کجا رسید بحث دیگری است. اما خیلی من به این موضوع فکر کردم که ابنخلدون چه میگوید؟ او از یک سو میگوید برای اینکه قدرت ایجاد کنید و قدرتمند شوید و بتوانید یک واحد قدرت تولید کنید، احتیاج به عصبیت دارید. ولی بعد یکباره عصبیت را رها میکند و یک چیزی میگوید. میگوید «گاه میشود که اوضاع و احوال زمانه جوری است که احساس میکنید جهان دگرگون شده است و آفرینش تازهای بهوجود آمده است و در این آفرینش تازه، باید بگویید چطور میشود این وضع را توضیح داد». در ادامه ابنخلدون میگوید من میخواهم این وضع را توضیح دهم. این را درباره زمان خود میگوید. اواخر قرن ۱۳ و اوایل قرن ۱۴ میلادی است که این را مینویسد. چه اتفاقی افتاده است؟ جهان اسلام دچار مغولان است و آن ساختار تمدنی جهان اسلام که در قالب عباسیان، فاطمیان و امویان اسپانیا بازیگر مهم دنیا بودند، تعطیل شده است. همه چیز بههم ریخته است! آفرینش تازه این است. وضعی بهوجود آمده که معلوم نیست چه به چه است. ابنخلدون میگوید باید چه کار کرد؟ ایشان یکباره میگوید به گمان من باید به کمک «علم عمران» از این بنبست بیرون رفت. امروزه به این وضعیت «توسعه پایدار» میگوییم. بدون تعارف علم عمران ابنخلدون همین توسعه پایدار است. توسعه پایدار چیست؟ توسعه پایدار وضعیتی است که شما در آن یک چیز خاص تولید نمیکنید. برای همین است که من قبلاً ادعا کردم و هنوز نیز ادعا میکنم و امیدوارم درست بیان نکنم اما معتقدم هیچ چیزی از چین درنمیآید همانطور که هیچ چیزی از شوروی درنیامد.
استالین آن همه آدم کشت، شوروی را بزرگترین قدرت نظامی دنیا کرد ولی چیزی از آن درنیامد. همه چیز از هم پاشید. از چین هم چیزی درنمیآید چون فقط با اقتصاد نمیتوان وضع بشر را سامان داد؛ همانطور که فقط با قدرت نظامی درست نمیشود. پس وضعیت توسعه پایدار چطور وضعیتی است؟ وضعیتی است که شما همه چیز را در آنِ واحد تولید میکنید. همه چیز را به طور همزمان در آنِ واحد تولید میکنید و این شامل همه چیز است.
اما این چه وضعی است؟ پریروز من در جایی در اتاوا قدم میزدم و تصادفاً از جایی به طور «نامتمدن» از خیابان رد میشدم که خط عابرپیاده نبود اما یکباره یک ماشین از ۲۰۰ متری چراغی برای من به این نشانه روشن میکند که من دارم میایستم و نگران نباش! در ۵۰ متری من ایستاده است. من دارم خلاف میکنم ولی مدنیت ایجاب میکند که راننده چنین کند چون انسان مهم است. شما نمیتوانید بگویید من بزرگترین قدرت روی زمین هستم ولی انسانها مهم نیستند.
چرا چیزی از چین در نمیآید؟ کوچه ما یک کوچه بنبست است و ۱۱ خانه اینجا هست. در ۱۱ خانه تا دو سال پیش حتی یک چینی هم در آن نبود و الان ۸ خانوار چینی در آن ساکن هستند. فقط ۳ خانه غیر چینی باقی مانده است. چینی به اینجا میآید، در میزند و میگوید خانه شما را میخرم. مثلاً میگوید خانه شما ۱۰۰ هزار تومان است؟ من ۵۰۰ هزار تومان میدهم و همین فردا تخلیه کنید. ۸ خانه تخلیه کردند و رفتند. ۸ خانوار چینی اینجا زندگی میکنند که بی اغراق از نخبگان اقتصادی، فرهنگی و حرفهای چین هستند. خانه کناری ما پزشک بسیار موفقی است و آن یکی یک کارخانهدار موفق است.
چرا باید اینها اینجا باشند؟ اگر چین بزرگترین قدرت میشود، چرا باید اینها به اینجا بیایند؟ چون مدنیت در چین تعطیل است. مدنیت یعنی چه؟ مدنیت یعنی مدینه، یعنی شهر! شهر چه جایی است؟ آن جایی است که همه چیز در آن هست. چرا مردم از روستا به تهران میآیند؟ چون در تهران همه چیز وجود دارد. همه چیز در آن واحد تولید میشود؛ خوبی، بدی، زشتی، زیبایی و همه چیزهایی که انسان لازم دارد تولید میشود.
بنابراین شما روی جنبه جالبی از کتاب انگشت گذاشتید که عجب! نکند که اصلاً حکمت وجودی انسان روی زمین مدنیت است! من نیامدهام اینجا پولدار شوم یا حتی قدیس شوم! اتفاقاً خدا دین را بعد از من فرستاد. برخی فکر میکنند خدا اول دین را درست کرد، بعد من را ساخت تا مراقب دین باشم. درست برعکس این است. من گاهی اوقات درسهایی که مربوط به جهان اسلام است را میدهم و بچههای عرب هم این درسها را میگیرند. میگویم چرا این درس را برداشتید؟ میگوید من آمدهام که یاد بگیرم به انگلیسی از اسلام دفاع کنم. بعد به او میگویم پسرجان اسلام ۱۵۰۰ سال بدون تو بوده و ۱۵۰۰ سال دیگر بدون تو هم خواهد بود. این حرفها چیست؟ دین برای شما آمده است نه برعکس! اگر اینطور است که حتی خداوند دین را برای من فرستاده است، پس من باید با این چه کار کنم؟ سوال این بود. این کتاب ده سال طول کشید تا نوشته شد! من برای چه اینجا هستم؟ آیا آمدهام دیندار باشم؟ آیا آمدهام پولدار باشم؟ آیا آمدهام دنیا را بگیرم؟ آیا آمدهام کتاب بنویسم؟
وقتی مولانا میگوید انبیاء در کار دنیا جبریاند / کافران در کار عقبی جبریاند / انبیاء را کار عقبی اختیار / جاهلان را کار دنیا اختیار!» یعنی اینکه حتی انبیاء آمدهاند کار عقبی بکنند، کار عقبی چیست؟ کار ماندنی است. آن کار ماندگار چیست؟ تجربه ۵۰ سال زندگی دانشوری و مطالعه تاریخ شرق و غرب به من یک نکته را آموخته که حکمت وجودی آدمی در روی زمین مدنی زیستن است که نتیجه آن در قالب تمدن بجا گذاشته میشود. این مدنیت شامل همه چیز میشود؟ حضرت حافظ خلاصه کرده است: مدنیت مدارا با دوست و مروت با دشمن است: «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است / با دوستان مروت با دشمنان مدار». من میافزایم مدنیت مهر به خود، دگری و کل وجود است و این کار نمیشود مگر با رعایت «قانون عقل انسانورزی و بازیگری برای جهانداری».
مرحوم پدرم تعریف میکرد که در اراک آدمی به اسم امیرطومار (یا امیرتومان) بود. از وی نقل است که زمانی در حیاط را که باز کردند، سگی خواست بیرون برود؛ امیر طومار یک قدم عقب رفت و گفت «بفرمائید خواهش میکنم». مدنیت این است. وقتی کسی از وی علت را پرسید پاسخ داد، «مگر این هم بنده خدا نیست! ادب من ایجاب میکند که به این حیوان هم بفرما بگویم». این مدنیت است.
یعنی میخواهم بگویم در سطح فردی، مدنیت و در سطح جمعی، تمدن میشود. «حضور» در حد و سطح فردی همان «مدنیت» است و بازیگری در حد جمعی «تمدن» میشود. حالا سوال این است که تمدن چیست؟ باز نه فقط کتاب ارسطو و یا مقدمه ابنخلدون را میخوانیم موضوعات شامل تعلیم و تربیت، انقلاب، فقه، فلسفه، اخلاق، ادبیات، شعر، سیاست، معیشت، لشکر، کشور، و… در آنها بحث شده است. یعنی اینجا انسان در روی زمین آمده است تا توانشهای بالقوه اما خالی از منیّت خود را شکوفا کند. وقتی این شکوفایی جمعی صورت میگیرد، این میشود تمدن. تمدن تولید همزمانی، همهشمولی، و همهامیدواری و بهجتآمیز است؛ یعنی هم سیاست، هم اقتصاد، هم اجتماع، هم فرهنگ، هم هنر، هم علم، و هم تاریخ به طور سازگار و منسجم و نه فقط یک جنبه در حال تولید و توزیع است.
نمونه جالب آنکه در کتاب سعی کردم در یک جایی آن را توضیح دهم این است که آخرین دورهای که ما در سطح جهانی بازیگر و در سطح داخلی هم متمدن بودیم (ضمن اینکه چیزهای بدی هم در آن اتفاق میافتاد) اصفهان در دوره صفویه است. هنوز هم که هنوز است بهترین محله پایتخت شیعه، جلفا یعنی محله ارامنه است. همگانی این است، مدنیت و تمدن برای همگان به این معناست. یعنی ارمنیِ مسیحی در پایتخت شیعه آنقدر احساس امنیت و آسایش و آرامش میکند که محلهاش بهترین محله است. یک محله خوب دیگر در اصفهان به نام جوباره بود؛ یعنی محله یهودیان.
از این جالبتر میدان نقش جهان است. وقتی در این میدان میایستید دین، علم، هنر و فرهنگ یک گوشه است که مسجد و پشت آن مدرسه ملاصدرا بوده است و بهترین صحن را هم دارد و علم نیز در آن وجود دارد. چون در سالنی که ساختند وقتی صدا میزنید، کل آنجا صدا میآید برای اینکه علم هم در آن بکار رفته است. عالیقاپو و پشت آن چهل ستون و هشت بهشت هم تولید سیاست است. آن طرف بازار تولید اقتصاد است. پشت سر، مسجد شیخ لطفالله است که نماد اجتماع است. چون مسجد شیخ لطفالله نماد ملکه است و صحن هم ندارد چون مسجد خانواده بوده است و خود محوطه میدان برای بروز و حضور همه چیز است. برخی مواقع نماز جمعه است، برخی مواقع سلام عید است، برخی مواقع سیزده بدر است، برخی مواقع بازی است، برخی مواقع سان دیدن نظام / حکومت است. همه چیز در اینجا در آن واحد اتفاق میافتد.
به همین دلیل بعد از عثمانی صفوی دومین بازیگر روی زمین بود. از نظر علمی هم که ما میدانیم مکتب اصفهان که یک مکتب فلسفی جدی است در همین دوره سر برآورد. در آنِ واحد شما فقیه بزرگی چون مجلسی دارید، فیلسوف بزرگی مثل ملاصدرا دارید، هنرمند بزرگی مثل رضا عباسی دارید، فیزیکدان بزرگی در حد شیخ بهایی است. حمام معروف او را دارید که گاز فاضلاب را به شمع میداد و با یک شمع حمام را گرم نگه میداشت. همه قضایا با هم است. استاد دینانی میگفت این مکتب فلسفی اصفهان عجیب است. کارهایی که بهوجود آوردند، رسالههایی که ایجاد کردند عجیب است و بیدلیل نیست بعد از مرگ ملاصدرا جهان اسلام دیگر یک ملاصدرا تولید نکرده است و یک ملاصدرا هم ندارد. با هم شوخی نداریم. وقتی تمدن ندارید، هیچ چیزی تولید نمیکنید. مدنیت، علم، هنر، دین، فرهنگ و هیچ چیز تولید نمیشود.
نمیدانم این پاسخ سوال شما را میدهد یا خیر ولی به کمک گفتوگو با ابن خلدون، ارسطو، برودل و هانا آرنت میتوان این را پاسخ داد. آنان همسخنهای جالبی هستند. در این عالم آمدم که تمامیت انسانیام را، هر چه که هست، تحقق ببخشم. من آدم دینی هستم، آدم هنری هستم، آدم علمی هستم، آدم فرهنگی هستم؛ موجودی هستم اهل دنیا اما فراتر از دنیا، پس همه اینها باید شکوفا شود. اگر یکی از اینها شکوفا نشود یک جای کار میلنگد. نمیدانم جواب شما را دادم یا خیر اما کتاب سعی کرده این را توضیح دهد و کاملاً هم درست برداشت کردید. به یک وجهی کتاب میگوید حکمت وجودی انسان بر روی زمین، مدنی بودن و تمدنسازی کردن است.
نظر شما