سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - آناهید خزیر: نمایش «رویای اسبی به نام شبرنگ» که برداشتی از داستانهای شاهنامه بود در روزهای جشنواره تئاتر فجر در سالن اصلی تئاتر شهر به صحنه رفت. این تئاتر موسیقایی که برآیند ابتکار و نوآوری کارگردان، محمد جهانپا و نویسندگی مهدی سیمریز است؛ روایتی دیگرگون و دیدنی از داستان اساطیری افراسیاب، سیاوش، کیخسرو و درفش کاویانی را به نمایش گذاشته است.
نمایش «رویای اسبی به نام شبرنگ» درباره حضور کیخسرو در ایران و انتقام خون پدرش از افراسیاب است. همه داستان این قهرمان، زندگی سرشار از وطنپرستی و خردورزی اوست. جهانپا نیز همه دغدغهاش این است که هویت ایرانی برای نوجوانان و جوانان دوباره بازخوانی شود و بر این باور است که وطنپرستی و میهندوستی جان کلام نمایش من است و شیوه کارگردانی نمایش خود را بر اساس کارگردانی درام غربی و بر پایه تولید فضاهای فرمالیستی و شیوههای بصری در طراحی صحنه و نورپردازی، معرفی میکند.
نکته درخور درنگ و اندیشیدن، سنجش شبرنگ با اسب اسطورهای یونان، پگاسوس است. «شبرنگ بهزاد» اسبی است دلاور و شگفت که در خطرگاهها یار و یاور خداوند خویش سیاوش و فرزند او کیخسرو بوده است. اسب سیاه گشتاسبی، یادآور اسب سیاه خسروپرویز ساسانی است که به دلیل رنگش «شبدیز» خوانده شده و نظامی آن را در «خسرو و شیرین» چنین توصیف میکند:
هرآخور بسته دارد رهنوردی کز او در تک نبیند باد گردی
سبق برده ز وهم فیلسوفان چو مرغابی نترسد ز آب و طوفان
به یک صفرا که بر خورشید راند فلک را هفت میدان باز ماند
به گاهِ کوه کندن، آهنین سُم گهِ دریا بریدن، خیزران دُم
زمانه گردش و اندیشه رفتار چو شب کارآگه و چون صبح بیدار
نهاده نام آن شبرنگ، شبدیز بر او عاشقتر از مرغ شبآویز
از دیدگاه معناشناسی بهتر بود شبرنگ را نام این اسب و بهزاد را صفتش بدانیم با این توضیح که شبرنگ نامی است مرکب به معنای سیاهرنگ. نامگذاری اسبان بر اساس رنگشان رسم و راهی دیرین بوده است. چنان که «شبدیز» به معنای اسب سیاهرنگ است. «رخش» اسبی است که رنگ آن سرخ و سپید به هم آمیخته باشد. بهزاد نیز صفتی است مرکب به معانی «نیک ذات و خوش فطرت، نجیب و اصیل، حلالزاده، بهزاد، نیکوزاده، نیکنژاد و نیکوتبار (واژهنامه دهخدا، ذیل واژه بهزاد) و این صفتی است نیک درخور اسب نجیب و نیکوتبار سیاوش.
در این نمایش، سه طیف زمانی از بازیگران تئاتر خراسان و مشهد حضور داشتند. این سه طیف شامل نسل دهه ۵۰، نسل دهه ۶۰ به بعد و نسل هنرجویان و دانشجویان کنونی هستند که با جهانپا همکاری کردند.
کیخسرو، پسر سیاوش، مادرش فرنگیس، دختر افراسیاب هنوز در شکم مادر است که پدر کشته میشود. افراسیاب تصمیم به نابودی جنین دارد که با وساطت پیران ویسه از این کار چشم میپوشد. گیو به توران زمین میرود و کیخسرو و فرنگیس را به ایران میآورد، کیکاووس تصمیم دارد که تاج و تخت را به کیخسرو بسپارد ولی با مخالفت طوس مواجه میشود که حامی فریبرز پسر کیکاووس است. کاووس به ناچار، تصرف بهمن دژ را شرط سلطنت قرار میدهد. فریبرز و طوس از گشودن آن درمیمانند، ولی کیخسرو آن محل را تصرف کرده و به جای آن آتشکده آذرگشسب را میسازد.
کیخسرو به محض نشستن بر تخت، طوس را با سپاهیگران برای کینخواهی از خون سیاوش، به توران میفرستد. این لشکرکشی، نخست مرگ فرود، پسر سیاوش و جریره، و آنگاه شکست طوس را در پی دارد. در لشکرکشی دوم نیز طوس با شکست فاصلهای ندارد که رستم به یاری ایرانیان میآید. پس از کشته شدن پیران ویسه، وی شخصاً به نبرد افراسیاب میرود که منجر به دستگیری افراسیاب میشود و کیخسرو خود او را میکشد. کیخسرو پس از شصت سال پادشاهی، از بیم افتادن در خودپسندی، تصمیم به کنارهگیری از تاج و تخت میگیرد. بعد از سپردن تاج و تخت به لهراسب، از میان مردم ناپدید میشود.
آنگاه رستم چون شنید کیخسرو بر تخت نشسته، تاج و تخت را سزاوار و شایسته او دید، عزم دیدار شاه کرد و با زال و سام و نریمان و بزرگان کابل به سوی کیخسرو راه افتادند. گیو و گودرز و طوس با نای و کوس به پذیره شتافتند و همگی نزد کیخسرو رسیدند.
چو خسرو گو پیلتن را بدید سرشکش ز مژگان به رخ برچکید
فرود آمد از تخت و کرد آفرین تهمتن ببوسید روی زمین
کیخسرو رستم را نواخت و او را «پروردگار سیاوش» خواند. زال را نواخت و پهلوانان را به «تخت مهی» برنشاند. رستم به یاد سیاوش، پدر کیخسرو، افتاد و دلش پر خون و پر درد شد. پس، از کار سیاوش یاد کرد و کیخسرو را تنها یادگار نیکو و سزاوار پدر خواند:
ندیدم من اندر جهان تا جور بدین فر و مانندگی پدر
شهریار جهان با رستم به نخجیر شد و آنگاه با سپاهی به همراه طوس، گودرز و گیو همه بوم ایران را بگشتند، ناآبادان را آبادان کرد و در هر شهری تخت نهاد تا آذرآبادگان همی رفت و به آذرگشسپ رسید و «به آتشکده در نیایش گرفت». آنگاه سوی کاووس شاه رفتند و کاووس شاه از افراسیاب سخن گفت و آن ناجوانمردی که بر سر سیاوش آمده بود و بس شهرها که ویران شده بود و پهلوانان و زنان و کودکان به هلاکت رسیدند. کیخسرو جوان چو بشنید، سوی آتشگاه به خورشید و ماه و به تخت و کلاه سوگند یاد کرد که «پر کین کند دل ز افراسیاب» و مبادا «ز خویشی مادر» بدو بگرود. پس، بر آن شد که:
به کین پدر بست خواهم میان بگردانم این بد ز ایرانیان
رستم و طوس و گودرز نیز با او همپیمان شدند و:
رخ شاه شد چون گل ارغوان که دولت جوان بود و خسرو جوان
دو هفته طول کشید تا سپهبدان و نامآوران و گوان و پهلوانان را فراخواندند:
صد و ده سپهبد از خویشان کاوس به فرماندهی فریبرز کاووس، هشتاد گرزدار از نوادگان نوذر به سرکردگی زرسپ سپهبد، فرزند طوس، هفتاد و هشت دلیر از نوادگان گودرز کشواد، شصت و سه تن از تخمه گژدهم، صد سوار از خویشان میلاد مانند گرگین پیروزگر، هشتاد و پنج سوار رزمنده از تخمه لواده، سی و سه مهتر از تخمه پشنگ به فرماندهی او که داماد طوس بود؛ هفتاد مرد جنگی از خویشان شیروی که بهترینشان فرهاد نامآور بود؛ صد و پنج گرد از نژاد گرازه همه آماده شدند برای نبرد سوی توران زمین.
بزرگان ایران زمین نیز صدها جامه دیبای روم و گوهر و زر، خز و منسوج و پرنیان و جامها پر از گوهر همه باز آوردند و پیش شاه سر فراز نهادند تا برای جنگ هزینه شود، از جمله بهای «سر بیبهای» افراسیاب داده شود.
بیژن گیو بر پای خاست و عزم «کشتن اژدها» کرد. گنج برگرفت تا «تاج تژاو» را که افراسیاب بر سر نهاده بود، برگیرد. کیخسرو به بیژن گفت که در میان پردگیان افراسیاب پرستندهای هست «کز آواز او رام گردد پلنگ»:
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو میانش چو غرو و به رفتن تزرو
یکی ماه رویست نام اسپنوی سمن پیکر و دلبر و مشک بوی
کیخسرو سفارش کرد که وقتی او را یافتی، نباید بر او تیغ بکشی، بلکه فقط با کمند او را دستگیر کن و نزد من آر. آنگاه به گیو گودرز گفت که این گنج و دینار و گوهر بردار و سر پهلوان تورانی را به بارگاه من آور. بعد به افسری خسروی گفت که به «کاسه رود» اندر شو، به روان سیاوش درود بفرست و آنجا را به آتش بکش. گیو این وظیفه را برعهده گرفت. آنگاه گرگین پذیرفت که پیامی نزد افراسیاب برد و پاسخش را بگیرد.
رستم نزد شاه آمد و گفت که در زابلستان شهری هست که از آن تورانیان بود و منوچهر آن را از ترکان تهی کرد، اما در دوران پیری کاوس، آنها هنوز به توران زمین باج میدهند. پس بایسته است که سپاهی به آنجا بفرستیم تا «سر از باژ ترکان برافرازند» و تسلیم ایران شوند. آن مرز برای پیروزی بر تورانیان بس اهمیت دارد. فرامرز را برای این مهم میگمارند که پیروز میگردد و پادشاه سیستان میشود.
آنگاه کیخسرو گردان ایران زمین را فراخواند و سیهزار لشکر نامدار و سواران شمشیرزن گردآورد و پس از آن، رستم سران و بزرگان را گرد آورده و آنها را به خونخواهی سیاوش فراخوانده بود. همگی زیر پرچم رستم به سوی توران روانه شدند. رستم بر کشور افراسیاب دست یافت، بر بهشت کنگ دست یافت و در جایگاه افراسیاب نشست و گفت: «اگرچه دشمن را نکشتیم، لیکن او را تارومار کردیم و بر سراسر کشور، گنجینهها و جنگافزار و ستورانش دست یافتیم.» این نخستین پیکار رستم بود به خونخواهی سیاوش.
پس از آن، پیشروان سپاه ایران به سرکردگی کیخسرو بر پیشاهنگان سپاه افراسیاب تاختند و آنان را شکستند و کشتارشان کردند و بازماندگان را به گریز واداشتند. در این نبرد، سپاه کیخسرو در بیرون بلخ بود و سپاهیان افراسیاب میان سغد و بخارا جای گرفته بودند. این جنگ چهل سال به درازا کشید. لشکر افراسیاب عقبنشینی کرد و سپاه کیخسرو پیش رفت. افراسیاب به شکست تن درداد و گریخت.
افراسیاب با سپاهیانش از جیحون گذشت و چون خبر مرگ پیران ویسه و فرماندهان دیگر به او رسید، توان از دست داد. آنگاه «از تخت به زیر آمد و جامه بر تن درید و سر بر خاک نهاد و با اشک روان، درد از دل بیرون ریخت و آه سرد از سینه برآورد و بیتابی نمود. سپس جامه دیگر بر تن کرد و به سرکردگان و بزرگان لشکر بارداد و با آنان درد دل کرد و اندوه خود در میان نهاد و ایشان را به جنگیدن برانگیخت». اما در این نبرد افراسیاب شکست خورد و گریخت. گزارش افراسیاب را در پس چین یافتند که با نیرنگ از دریا گذشته و در دژ خود «کنگ دژ» پنهان شد. کیخسرو در پی او روان شد و چون به چین رسید، با کشتی از دریا گذشت تا به نزدیکی کنگ دژ رسید، افراسیاب مانند سیماب از آنجا گریخت و پنهان شد گویی زمین او را در خود فرو برد. چون کیخسرو به کنگ دژ آمد، آن را چون بهشتی یافت سخت زیبا و پاکیزه و سرشار از خوراک و آذوقه، در آن به آسایش و آرامش پرداخت و داد عیش و نوش بداد و داراییهای آن را گردآورد.
چهلودومین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر با ریاست کاظم نظری و دبیری مهدی حامدسقایان، از ۲۷ دی تا ۱۲ بهمن ۱۴۰۲ در تهران در حال برگزاری است.
نظر شما