سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - معصومه رامهرمزی، نویسنده و پژوهشگر؛ وقتی میخواهیم از طاهره صفارزاده بنویسیم یا از او یاد کنیم، عناوین و افتخارات پشتسرهم صف میکشند، شاعر، مترجم، قرآنپژوه، منتقد ادبی، نظریهپرداز، محقق…. طاهره کدامیک از اینهاست؟ کدام بُعد او بر دیگری برتری دارد؟ آیا میشود طاهره شاعر را از طاهره مترجم تفکیک کرد؟ همه این شدنهای متفاوت یک معنا بیشتر ندارد: «صفارزاده انسان بزرگی است.» اما منشأ بزرگیِ او در سرودهها یا ترجمههایش است؟ یا افتخارات و دستاوردهای او؟
آثار و افتخارات ملی و بینالمللی صفارزاده، از عمر پربرکت و همت والای او خبر میدهد. اما چیزی فراتر و والاتر از اینها از طاهره شخصیتی خاص و متفاوت ساخته است. او انسان بزرگی است؛ زیرا در طی هفتادودو سال زندگی پرابتلا، هرگز تسلیم رنج و مصائب روزگار نشد و امتحانات سخت زمانه نهتنها او را از پا درنیاورد، که از او انسانی خاص و متفاوت ساخت. صفارزاده همه دارایی ادبی و علمی خود را صرف ساختن جامعه و آینده کرد. شعر برای او تنها بیان احساس و شور درونی نبود. شعر صفارزاده در عین عمق و لطافت، رنگ اجتماعی و سیاسی داشت. دغدغه او در سرودههایش، انسان و سرنوشت و تاریخ بود.
شاید در زمان حیات طاهره صفارزاده، شاگردان و علاقهمندانش تصور نمیکردند زنی اینچنین فعال و سختکوش در آموختن علم و سرشار از احساس شاعرانگی و دانایی به جهان هستی، قلبی مالامال از اندوه و قصهای پرغصه دارد؛ قصهای که آغازش، فقدان عزیزان و تنهایی بود و پایانش نیز!
قصه زندگی طاهره از سال ۱۳۱۵ در شهر سیرجان آغاز شد. او در خانوادهای بهدنیا آمد که ریشههای مذهبی و عرفانی داشت؛ خانوادهای صنعتگر و مأنوس به قرآن که در عین مِکنت، زندگی سادهای داشتند. پدرش اهل دل بود و کمیل میخواند. بهجهت نیکوکاری و خوشنامی، مردم سیرجان او را محترم میشمردند. زندگی خانواده صفارزاده بر وفق مراد میگذشت که ناگهان بیماری و مرگ بر آن سایه انداخت! طاهره پنج سال بیشتر نداشت که پدر و مادرش را بهفاصله چهل روز از دست داد. پدر در اثر ابتلا به بیماری درگذشت و مادر که دلداده او بود، از خدا خواست چهلم همسرش را نبیند! دعایش مستجاب شد و سه روز بعد از بهدنیاآوردن پسرش که چهارمین فرزند خانواده بود، با زندگی وداع کرد و در دیار باقی به همسرش پیوست. طاهره یک سال تحت سرپرستی مادربزرگش قرار گرفت. با مرگ بیبی مرصع، دایی طاهره، او و خواهر بزرگترش را به کرمان برد و مسئولیت آنها را بر عهده گرفت.
زندگی طاهره خردسال تیرهوتار شد؛ اما مادربزرگ و داییاش کنارش بودند تا او بتواند از دالان تاریک ماتم گذر کند و کودکی سختش را بهسلامت پشتسر بگذارد. بیبی حاجیه، خواهر بزرگ طاهره، همیشه در کنارش بود. او خاطرات بیشتری از والدینش داشت. دو خواهر ساعتها در کنار هم مینشستند و از زیبایی و مهربانی مادر و دستهای گرم پدر و خانۀ شاد و گرمشان یاد میکردند. کسی چه میداند شاید همین غم بزرگ، الهامبخش طاهره در سرودن اولین شعرهایش بود!
او پیش از آغاز مدرسه، در ششسالگی برای فراگیری قرآن و خواندن حافظ به مکتبخانه رفت. ملاباجی، معلم مکتبخانه، با سرفههای ناشی از سل، حافظ میخواند و با دادن دانههای انجیر به طاهره، به دخترک یتیم محبت میورزید و او را تشویق میکرد با دلبستن به قرآن، مهر پروردگار را در دلش جای دهد.
طاهره با رفتن به مدرسه، از لاک تنهایی درآمد. خیلی زود با همکلاسیهایش دوست شد. بهواسطه مهارت در واژهپردازی و انشانویسی، در مدرسه سرآمد شاگردان بود. در کنار پیداکردن دوستان، بیش از همه با کتاب انس گرفت. دنیای کوچک او با واژهها و کلمات زیبا شد و خیالپردازی او را سیراب کرد؛ بهطوریکه در سیزدهسالگی، اولین شعرش را با عنوان «بینوا و زمستان» سرود. اولین جایزه شعرش یک جلد «دیوان جامی» بود. در کلاس چهارم دبیرستان بهپیشنهاد دبیر ادبیاتش، دکتر باستانی پاریزی، این جایزه را از رئیس آموزشوپرورش دریافت کرد.
او با کسب رتبه اول دیپلم ادبی، در امتحانات ورودی دانشگاهها شرکت کرد و در سه رشته حقوق و زبان و ادبیات فارسی و زبان و ادبیات انگلیسی نمره قبولی گرفت. طاهره رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه شیراز را انتخاب کرد. در دوره لیسانس، دکتر عبدالوهاب نورانی وصال از او خواستگاری کرد. دکتر نورانی در کنار فعالیت ادبی، کلکسیونر بود و مال و دارایی بسیاری داشت. طاهره به او جواب رد داد؛ چون علاقهای به زندگی تجملاتی نداشت و با اعیان و اشراف احساس راحتی نمیکرد. در پایان دوره لیسانس بهتوصیه برادرش، با یکی از همشهریهای کرمانی به نام دکتر محمدرضا جبارپور ازدواج کرد. همسرش متخصص بیهوشی بیمارستان نمازی شیراز بود. در روزهای اول زندگی مشترک، با شادی و عشق همراه همسر در خیابانها و باغهای شیراز قدم میزد و جز بوی بهارنارنج چیزی را حس نمیکرد.
از بد روزگار، این تازگی و نشاط خیلی زود جایش را به تاریکی داد. شغل و حرفه دکتر جبارپور زمینهساز اعتیادش شد و او را از خانوادهاش دور کرد؛ تاآنجاکه در زمان بهدنیاآمدن فرزندش در بیمارستان نمازی، به بالین همسرش نرفت! او همراه وفاداری نبود. طاهره طلاق گرفت و بههمراه تنها فرزندش علیرضا، برای شروعی دوباره راهی تهران شد. زندگی در پایتخت برای یک زن تنها کار آسانی نبود. برای امرار معاش، در مؤسسه زبان مشغول به تدریس شد و گاهی ازطریق داستاننویسی با نام مستعار روزگار میگذراند. با معرفی یکی از دوستانش، به شرکت نفت راه پیدا کرد و در بخش ترجمه مشغول خدمت شد. مدتی که از اشتغال او در شرکت نفت گذشت، بهعنوان روزنامهنگار برای یک مأموریت کوتاه به انگلستان اعزام شد و علیرضای پنجساله را به دست خواهرش سپرد. در این زمان، حادثهای دلخراش زندگی او را دستخوش مصیبت جدیدی کرد! علیرضا هنگام بازی کودکانه در خانه خالهاش بر زمین خورد. او را به بیمارستان رساندند. پزشک معالج برای پیشگیری از بیماری کزاز، به علیرضا واکسن زد. علیرضا بهدلیل حساسیت به واکسن کزاز، بهشکلی باورنکردنی در بیمارستان جان داد. اتفاقی نادر در دنیای پزشکی، علیرضا را از مادرش گرفت!
سفر طاهره نیمهتمام ماند. بهسرعت به تهران بازگشت. مرگ تنها فرزندش، زندگی او را یک بار دیگر به لبه پرتگاه اندوه کشاند. برای چندمینبار ازدستدادن عزیزی را تجربه کرد. به هرکه دل میبست، او را از دست میداد. مادر بزرگش بیبی مرصع که جای پدر و مادرش را پر کرده بود، خیلی زود رفت و تنهایش گذاشت. در مرگ او اشک بسیاری ریخت. این بار هم مدتی گوشهنشین شد و با پناهبردن به دعا و رازونیاز و دلسپردن به خداوند، زندگی خود را از نو احیا کرد. طاهره در سوگ فرزندش این شعر را سرود:
او پسر من است، در پنجسالگی هزاروپنجساله بود.
هزار سال ادامه آفتاب.
بعدها دختربچهای را سلام گفتم که رنگ چشمان او را داشت.
مدتی بعد با فرزندان کارگران شرکت نفت به اردوی رامسر رفت. از همان ابتدا، رابطۀ صمیمانهای بین او و کودکان شکل گرفت. پای درددل آنها مینشست و حرفهایشان را میشنید. در اردو به دانشآموزان آموزش تهیه بستنی میدادند، درحالیکه بسیاری از آنها در خانههایشان حتی یخچال هم نداشتند! فرزندان کارگران شرکت نفت بهخاطر فقر مالی و سفره خالی خانههایشان، از خوردن غذای سیر در اردوگاه احساس شرمندگی میکردند! دلشان پیش خانوادههایشان بود که از خوردن غذاهای خوشمزه محروم بودند. همه دانشآموزان موظف بودند که قبل از خوردن غذا برای سلامتی ولیعهد دعا کنند. طاهره با روحیه عدالتطلب و جسور خود، یک روز در اردوگاه درباره ظلم به فقرا و محرومین سخنرانی کرد و از بچهها خواست بدون دعای هر روز، غذایشان را بخورند. از نظر طاهره، ولیعهدی که درد مردم سرزمینش را نمیدانست، لایق دعای خیر آن دانشآموزان رنجکشیده نبود. سخنان تحریکآمیز او از چشم مأموران امنیتی دور نماند. بلافاصله او را به تهران احضار کردند. برای اولینبار مورد بازجویی قرار گرفت. این اتفاق باعث شد که از شرکت نفت استعفا بدهد و خانهنشین شود.
بهتوصیه فریدون رهنما، شاعر و سینماگر برجسته، سفر دیگری برایش مهیا شد. به انگلستان رفت تا در دوره فیلمنامهنویسی برای تلویزیون شرکت کند. در آنجا شنید که قرار است دوره نقد تئوری و عملی برای نویسندگان ادبیات خلاق در آمریکا برگزار شود. با ارسال ترجمه نمونهای از شعرهایش، در برنامه بینالمللی نویسندگان خلاق پذیرفته شد و به مدت چهار سال در دانشگاه آیوا به تحصیل پرداخت. در آمریکا علاوهبر حضور در محافل ادبی و شعرخوانی، در محافل نقد و ترجمه نیز شرکت میکرد. در همین زمان، اولین دفتر شعر به زبان انگلیسی با نام «چتر سرخ» را سرود و به عنوان شاعر در فضای آکادمیک غرب شناخته شد.
بعد از بازگشت به وطن، با پشتوانه علمی در رشته ترجمه، برای تدریس در دانشگاه ملی پذیرفته شد. صفارزاده در این مرحله، روشی بر تطابق مفهومی و دستوری و ساختاری میان دو زبان مبدأ و مقصد ابداع کرد که الگوی همکارانش قرار گرفت. کتاب «اصول و مبانی ترجمه» حاصل تجربه تدریس او در این زمان بود. او آثار مترجمانی همچون نجف دریابندری و کریم امامی را از طریق انواع زبانها و معادلهای ادبی بررسی کرد و خیلی زود توانست نام خود را با برگزارکردن کارگاه ترجمه تثبیت کند.
طاهره صفارزاده در طی همه این سالها شعر میسرود. اولین اشعار او با عنوان «رهگذر مهتاب» در سال ۱۳۴۱ منتشر شد. در آن دوران، فضای ادبی و نقد شعر در ایران خیلی جدی و پررونق بود. «چتر سرخ» و «طنین در دلتا» کتابهای بعدی او بودند که عمدتاً در قالب شعر نیمایی سروده شدند. اما بهدلیل اینکه شعرش سویههای مذهبی پیدا کرد، محافل روشنفکری وابسته او را بایکوت کردند. بهناحق، عنوان نوشتههای کمارزش را به آثار او نسبت میدادند و انتقادهایی ناروا نثارش میکردند. وقتی ساواک او را تهدید میکرد که به عضویت در حزب رستاخیز درآید، فشارها بر صفارزاده به اوج رسید. با امتناع از عضویت در حزب رستاخیز، از دانشگاه اخراج شد و دوران خانهنشینی جدیدی را شروع کرد. طاهره زندگی ساده و مختصری داشت. در یک آپارتمان شصتمتری در میدان فلسطین تهران زندگی میکرد.
سال ۱۳۵۰، مجموعه «سد و بازوان» با مقدمه مفصل محمد حقوقی چاپ شد. حقوقی کسی بود که شاعرانِ شعر نو را به جامعه ایران معرفی میکرد. ستایش حقوقی از صفارزاده زمینه نقد بعضی اهل ادب را فراهم کرد. چهرههای مشهوری مثل محمدعلی سپانلو و رضا براهنی منتقد کار حقوقی بودند و شعر طاهره را از حیث کیفیت در سطح متوسط تعریف میکردند. در این بین، بعضی شعرا مثل شمس لنگرودی، توجه به شعرهای او را ضروری میدانستند.
حقوقی در مقدمه کتابش، اسم طاهره صفارزاده را در کنار اسامی شاعرانی همچون شاملو و نیما و اخوان ثالث آورد و کتاب «سد و بازوان» را یک اتفاق در شعر نو مطرح کرد. از نگاه بسیاری از شعرا و کارشناسان، سرودههای طاهره بهعنوان شاعر زن، با فروغ فرخزاد قابل مقایسه بود. فروغ مثل طاهره شعر آزاد میگفت و قریحۀ لطیف و سرشاری داشت. روایت او از جهان، حکایتی از روایت تنهایی و غربت او بود؛ درحالیکه شعر طاهره در عین عمق و لطافت، رنگ اجتماعیسیاسی داشت.
طاهره بهسبب برخورداری از روحیه معنوی، از سال ۱۳۵۱ به سرودن اشعار مذهبی پرداخت. از کتاب «سفر پنجم» او بهخاطر شعر معروف «سفر عاشقانه» استقبال زیادی شد. اشعار اجتماعی و مذهبی طاهره در سالهای پیش از انقلاب و پس از آن، مخاطبان زیادی را بهسوی خود جلب کرد. هریک از شعرهای طاهره مخاطبان خاص خود را داشت.
مهرماه سال ۱۳۵۶ کانون نویسندگان ایران در باغ سفارت آلمان برنامهای برگزار کرد که به «شب شعر گوته» مشهور شد. در این برنامه، بیشتر شعرا و روشنفکرهای زمانه حاضر بودند. شب سوم باران شدیدی میبارید. نوبت شعرخوانی به صفارزاده رسید و او شعر «سفر هزاره و تقویم» را قرائت کرد. شعر او حاوی تکان و فراخوانی برای حرکت بود. بهتأیید صاحبنظران، شعر صفارزاده نگاهی منحصربهفرد و پیشرو داشت که خودش با عنوان «شعر طنین» از آن یاد میکرد. طنین حرکتی است که شعر در ذهن خواننده میآغازد. تعبیر و جلوههای آشکار سیاسیاجتماعی با منظومهای از احساسات و اعتقادات و مفاهیم که بیانگر جامعهای بود که او در آن زندگی میکرد. طاهره سبک مخصوص به خودش را داشت و از کسی تقلید نمیکرد. طنینی که صفارزاده انتظار داشت، در سفر هزاره و تقویم در همان شعری که در شبهای گوته خواند، بهوضوح شنیده شد.
در انتهای دره مه
سکوی ابر میچرخد
سکوی ابر
ابر نهانکننده و بارنده
ابر گلوی کیست که میبارد
ما کیستیم
ما در هزاره چندم هستیم
بار بلور پرسش را
از تپه
از فلات
بالا باید برد
صدای نبض تو بیدارست
بیداری صدای بیدار
بیداری صدای صادق
این تپه
این بلندی را
بالا باید رفت
بعد از پیروزی انقلاب عدهای فریاد برآوردند که زبانهای خارجی امری طاغوتی است و همه چیز باید اسلامی شود. در جریان انقلاب فرهنگی و بازاندیشی دروس دانشگاهی، زمانی که خطر حذف زبانهای خارجی جدی شد، طاهره صفارزاده با اتکا به تخصص و دانش خود و بهپشتوانه روحیه انقلابی، توانست از این کار جلوگیری کند. او مقالهای نوشت و با استدلال محکم، به اهمیت آموزش زبانهای خارجی پرداخت. برخلاف شعار انقلابیهای تندرو، شعار استقلال برای طاهره تنها از طریق دانش و آگاهی و علم جهانی میسر بود و در این مسیر، آموختن زبانهای خارجی اولویت داشت.
صفارزاده هفده سال در انتشارات سمت، همت خود را به خرج داد تا بهرغم کجرویها و تنگنظریها، آموزش زبان خارجی در دانشگاه را سامان دهد. در این زمان، هشتاد عنوان کتاب تخصصی دانشگاهی زیر نظر طاهره به چاپ رسید که چهل عنوان آن با ویراستاری او منتشر شد.
صفارزاده در سالهای همکاری با انتشارات سمت، ریالی دستمزد دریافت نکرد. هر روز صبح یک فلاکس چای و بیسکویت به دست میگرفت و به مؤسسه سمت میرفت و تا بعدازظهر با جدیت کار میکرد. زمانی که انتشارات در تجدید چاپ و بازنگری کتابها کوتاهی کرد، طاهره از نشر سمت کناره گرفت.
دکتر وصال، اولین خواستگار طاهره در دانشگاه شیراز، یک بار دیگر برای خواستگاری طاهره پا پیش گذاشت و او را راضی به ازدواج کرد. دکتر خانهای مجلل در منطقه قصرالدشت شیراز داشت. در این خانه که بیشتر شبیه موزه بود، اشیای عتیقه و گرانقیمت از کشورهای مختلف را جمعآوری کرده بود. طاهره با دکتر وصال شرط کرد که در چنین خانهای زندگی نمیکند. او حاضر نبود از صندلی لوئی شانزدهم یا اشیای عتیقه گرانقیمت نگهداری کند. دکتر وصال هم به تهران آمد و زندگی سادهای را در کنار همسرش آغاز کرد. زندگی آرام و محبتآمیز آنها تا سال ۱۳۷۳ ادامه داشت و با مرگ دکتر وصال، طاهره دوباره تنها شد! در آخرین سالهای تنهایی و خانهنشینی، صفارزاده زندگیاش را وقف آروزی قدیمی خود کرد. او بار دیگر به قرآن روی آورد و بعد از سالها زبانآموزی، با رویکرد جدیدی با قرآن مواجه شد؛ بهطوریکه ایده ترجمه قرآن را عملی کرد.
حاصل یک عمر تلاش مستمر دانشپژوهی و شهود شاعرانه طاهره، انبوهی از جوایز و دستاوردهای افتخارآمیز بود؛ اما روحیه عارفانه او همانطورکه بهدنبال مالاندوزی نبود، بهدنبال کسب افتخارات هم نبود. تمام تلاش او صرف نزدیکی بیشتر به حقیقت شد. نتیجه سه دهه کار در حوزه ترجمه و اُنس با مفاهیم قرآن در بزرگترین اثر طاهره تجلی یافت. ترجمه مفهومی و روان قرآن به زبان فارسی و انگلیسی، مهمترین اثر او در طول زندگیاش بود. پیش از آن، ترجمه قرآن به زبان انگلیسی تنها توسط افراد غیرمسلمان و غیرایرانی انجام شده بود. آخرین آرزوی طاهره صفارزاده پیش از مرگ برآورده شد. آرزویی که سالها در سرش پرورانده بود و میدانست تا آن را به سرانجام نرساند، برای مرگ آماده نخواهد شد.
قصه زندگی طاهره صفارزاده بعد از ۷۲ سال صبوری و تلاش در تاریخ ۴آبان ۱۳۷۸ به آخر رسید و او پس از سالها تحمل رنج فراق از عزیزانش به آنها پیوست.
یادش همواره زنده و نامش همیشه سربلند باد.
نظر به اهمیت معرفی و الگوسازی و کسب تجارب بانوان اثرگذار، «دفتر تکریم و الگوسازی نخبگان» با همکاری «خبرگزاری ایبنا» برای تهیه مقالاتی بهقلم پژوهشگر و نویسنده، معصومه رامهرمزی، اقدام کرده است. در هر شماره به معرفی یکی از بانوان پرداخته میشود.
نظر شما