دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۰
«رخت‌شو»؛ جمعِ ضدینِ تقابل‌هایِ دوگانه

رختشو با تمام سادگی و روانی در بیان قصه کلی، در نقل ریزقصه‌ها و خرده‌روایت‌هایی که به گذشته شخصیت‌های داستانی برمی‌گردد، غامض عمل می‌کند. گویی هر چه از زمان وقوع حوادث می‌گذرد، روایت رنگ‌پریده‌تر و گنگ‌تر می‌شود.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - علی آنی‌زاده: «رختشوها را هیچکس تو جنگ ندید ناله‌های مادرا رَم کسی نشنید» (ص ۳۳) این جملات که از زبان راننده شاید بی‌سوادی فصل اول رمان «رختشو» نوشته محمد حنیف بیان شده، فضا و شخصیت محوری این رمان را بی‌پرده نشان می‌دهد. در جای دیگری این بار حنیف از زبان خودش یعنی نویسنده‌ای که برای پژوهش درباره رمان رختشو به اندیمشک سفر کرده، مانیفست خود را مستقیم به خواننده اعلام می‌دارد: «نشان دادن زندگی شخصیت‌هایی با ظرفیت‌های محدود و مقابله آنها با حوادث بزرگ است که به تحول شخصیت یا نابودی‌شان می‌انجامد و داستان زندگی آنها را متمایز می‌کند؛ نکته‌ای که فکر می‌کنم نوشتن از آن ارزش خواندن دارد» (ص ۲۰) حنیف در دیگر رمان‌هایش نیز که با حال و هوای دفاع مقدس نگاشته، نشان داده که به دنبال بازتاب هرم آتش جنگ نیست، بلکه زندگی «در سایه آتش» را برای بازگویی حقایق جنگ بیشتر می‌پسندد. از این‌رو پروایی ندارد که در این رمان هم سرراست اعلام کند که «داستان من درباره زندگی زیر سایه جنگ است». (ص ۳۳)

حنیف با انتخاب اسم فاعلی رختشو، خواننده را با رمانی شخصیت‌محور با قهرمانی به نام حبیبه روبرو می‌سازد. قهرمانی مظلوم، رنج‌دیده، منفعل، با حال و گذشته‌ای سخت و آینده‌ای صعب‌تر در انتظار. حبیبه، قهرمانی با کنش‌ها و کلام‌های عجیب و غریب نیست. تنها مادر است و حرمت و مقام مادری را نگه می‌دارد نه برای دو فرزندش عباس و عدنان که حتی برای غریبه‌ها و همین خصلت او در پایان قصه به داد او می‌رسد و از تلخی پایان‌بندی داستان می‌کاهد. حبیبه آنچنان مظلوم است که حتی خالق این شخصیت در ۳۶ فصل رمان خود، حتی روایت یک فصل را هم به او نسپرده است.


میانه

رمان رختشو به لحاظ قصه روان، شخصیت‌های چند بعدی، ارایه نوع جدیدی از روایت و … نقاط قوت فراوانی دارد، از جمله: دوگانه‌هایی است که نویسنده به شکل نامحسوس آنها را در مقابل یکدیگر قرار داده است. دوگانه‌هایی که گاه به صورت جمع ضدین در وجود برخی عناصر و شخصیت‌های داستانی تبلور یافته است. مانند: زمان گذشته - زمان حال؛ عرب - عجم؛ ایرانی- عراقی؛ خدمت- خیانت؛ دوست- دشمن؛ عشق - نفرت؛ وطن‌پرست - وطن‌فروش؛ مولف – منتقد و...

گذشته حال: داستان رختشو در سه زمان موازی روایت می‌شود؛ داستان اول در رختشوی‌خانه بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک در سال ۱۳۶۰ می‌گذرد. داستان دوم روایتگر سفر نویسنده رمان در مرداد ۱۴۰۱ است که به منظور پژوهش برای نوشتن رمان جدیدش با عنوان «رختشو» به اندیمشک سفر کرده و داستان سوم، سفری خیالی است که طی آن محمد حنیف در سال ۱۳۶۰ از بروجرد به اندیمشک سفر می‌کند تا دایی مراد خود را بیابد و با گرفتن برگه پایان خدمت او را به بروجرد نزد ننه فاطمه برگرداند.

قالب روایت این سه داستان به گمان نگارنده «داستان در داستان» نیست که باید آن را «داستان با داستان» نامید چرا که ابتدا قصه رختشوی‌خانه شکل می‌گیرد، بعد محمد حنیف سفر پژوهشی خود را آغاز می‌کند و در این سفر، سفر خیالی دیگری را آغاز می‌کند و با شخصیت‌های خلق شده خود وارد ماجرا می‌شود.

در این رمان تنیدگی زمانی و تقابل و رفت و برگشت از گذشته به حال و از حال به گذشته، گاه آنچنان دقیق و جانبخش صورت می‌پذیرد که حتی خود نویسنده آنها را در زندگی واقعی خود حس می‌کند و به نوعی مرز واقعیت و خیال در هم می‌آمیزد.

مولف منتقد: حنیف در روایت «داستان با داستان» در فصل‌های ابتدایی چنان اغراق می‌کند که گاه خواننده گمان می‌کند داستان رختشو مصداقی است برای مباحث نظری داستان‌نویسی حنیف. چنان‌که در فصل‌های پایانی این شوری، به بی‌مزگی و فراموشی می‌گراید. حنیف در چگونگی طرح داستان با داستان ترفندی را به کار می‌برد و برای خود نویسنده‌اش، مقابلی منتقد می‌تراشد و برای توجیه نظری روند داستان خود، منتقد درونی خود را به وسط روایت روانه می‌کند و گاه عبارت‌پردازی و سیر داستان خود را از نگاه او اصلاح می‌کند و با این ترفند موقعیت‌های ممکن‌الوقوعی را در خلال داستان، پیش روی خواننده قرار می‌دهد.

روانی روایت داستان کلی-گنگی خرده‌روایت‌ها: حنیف در رمان‌نویسی با روایت‌های پیچیده و چندگانه، تسلط بر رئالیسم جادویی، تحلیل روانکاوانه شخصیت‌ها، رسوخ در ضمیر ناخودآگاه شخصیت‌ها و واکاوی گذشته و حال و آینده کاراکترهایش شناخته می‌شود. اما رختشو به نسبت دیگر رمان‌های حنیف ساده است. اگر چه نویسنده گریزی کوتاه به جادو و قدرت‌های ماورایی همچون در اختیار گرفتن قدرت باد توسط عدنان و پیشگویی‌های ننه فاطمه می‌زند اما عنصر جادو را برای به کارگیری سیر داستان به کار نمی‌گیرد.

رختشو با تمام سادگی و روانی در بیان قصه کلی، در نقل ریزقصه‌ها و خرده‌روایت‌هایی که به گذشته شخصیت‌های داستانی برمی‌گردد، غامض عمل می‌کند. گویی هر چه از زمان وقوع حوادث می‌گذرد، روایت رنگ‌پریده‌تر و گنگ‌تر می‌شود. مانند داستان ضحی آنوقتی که می‌فهمند که شوهر دومش برادرش را کشته و… یا گذشته ننه عشرت… بعضی خرده‌داستان‌ها در حد رمز و یادگاری باقی می‌ماند و به رمزگشایی نمی‌انجامد.

عرب عجم؛ فارسی- عربی؛ ایرانی- عراقی: حبیبه با اصالتی ایرانی، بزرگ‌شده کاظمین عراق است عربی حرف می‌زند و در اندیمشک رخت‌های خونین رزمندگان ایرانی را می‌شوید. او دو پسر دارد؛ یکی عباس از پدری ایرانی و دیگری عدنان از پدری عراقی. پیشینه ایرانی- عراقی حبیبه به‌ویژه داشتن فرزندی عراقی او را در مظان اتهام قرار می‌دهد. مقام مادری حبیبه نقش نمادینی را نه تنها میان دو برادر ایرانی و عراقی که میان دوست و دشمن ایفا می‌کند.

حبیبه سنگ زیرین تقابل زبان عربی و فارسی نیز هست؛ از یک طرف گفتار عربی او، ننه بشیر و هدایت اسکندری پدر شیوا را بر سر خشم می‌آورد و از سوی دیگر مصیب را شیفته می‌سازد.

وطن‌پرست وطن‌فروش؛ عشق - نفرت: شریف ضد قهرمان داستان، عاشق سینه‌چاک حبیبه است. شریف جاسوسی ایرانی است که در لباس تاجری وطن‌پرست به رزمندگان کمک مالی می‌کند اما در حقیقت وطن‌فروشی است که برای استخبارات عراق خبرچینی می‌کند. برای شریفِ بی‌وطن، میهن جایی است که حتی یک خانه به حبیبه نزدیک‌تر باشد. عشق او به حبیبه تا آنجا پیش می‌رود که تصمیم می‌گیرد عباس فرزند اسیر حبیبه را با دستان خود بکشد تا حبیبه مجبور شود از فرط تنهایی او را بپذیرد.

خدمت -خیانت: مینا دختری است که نامزدش در دست نیروهای عراقی اسیر شده و به توصیه شریف در رختشوی خانه بیمارستان مشغول به خدمت شده به این امید که با دادن اطلاعات از اوضاع بیمارستان نامزد خود را آزاد سازد. اما مزد خیانت در رمان رختشو تنها با مرگ داده می‌شود...

یکی از ترفندهای ظریفی که حنیف برای مرزبندی خدمت و خیانت خلق کرده و به نوعی برای برون‌رفت از خیانت راه حل ارایه داده نقل داستان گروگانگیری مریم دختر دکتر کارینای خارجی سیاه‌پوست است.

دوست دشمن: عدنان پیچیده‌ترین، بهترین و در عین حال بدترین شخصیت رمان رختشو است. او جمع ضدین است در نوجوانی به تحریک عمه‌اش ضحی به مادرش حبیبه بدبین می‌شود و با این گمان که حبیبه عامل قتل پدرش امور بوده، حبیبه را از خود می‌راند و با حمایت شوهر عمه‌اش به خدمت ارتش عراق درمی‌آید و طی ماجرایی گنگ متوجه می‌شود قاتل پدرش عاصف بوده است. از این رو از ارتش عراق دور می‌شود و برای یافتن حبیبه به ایران می‌آید و به طوری نامفهوم و غیر قابل پذیرش تا حد اطلاعات عملیات ایران پیش می‌رود. شخصیت عدنان مادامی که در عراق است چه در دوران نوجوانی و چه در اسارت و حتی مادامی که متهم به جاسوسی در ایران است دقیق، پیچیده، مرموز و جذاب است؛ اما از آنجا که استحاله او متقن و همراه با روابط علّی و معلولی نیست با تمام جزئیاتی که حنیف در فصل ۳۴ ارایه کرده باز شخصیت‌پردازی او ابتر می‌ماند.

دانایی- نادانی: ننه بشیر شخصیتی است که با جلب اعتماد دکتر نصراللهی رئیس بیمارستان، و نزدیک شدن به او، خودپندارش آگاهی، ذکاوت و دسترسی به اطلاعات است. توهم دانایی ننه بشیر مسئول رختشوی‌خانه بیمارستان تا آنجاست که گاه به خود می‌گوید: «به این دکتر نصراللهی هم نباید این قدر بها می‌دادم» (ص ۲۴۶). از این رو توهم آگاهی او وسیله‌ای برای کتمان حقیقت و انحراف اذهان از واقعیت قرار می‌گیرد. به نظر می‌رسد حنیف برای زدن بر طبل توخالی بی‌خبری ننه‌بشیر به عمد ۶ فصل از قصه‌اش را برای روایتگری به او سپرده است. ننه بشیر جمع ضدین کوته‌نظری و بلندنظری هم هست از یک طرف انسان آزاده متمولی است که به خانواده اشرافی‌اش پشت پا زده و رختشوی خانه بیمارستان را ترحیج داده و از طرف دیگر سرشار از تنهایی و تنگ‌نظری است تا آنجا که احساس خوشبختی کردن زیردست رنج‌دیده‌ای چون حبیبه را هم تاب نمی‌آورد.

پایان

رمان «رختشو» با تمام توفیقاتی که در بیان مسائل غامض به زبان ساده، توصیف خیالات عباس و روان‌پریشی‌های شیوا، غافل‌گیری پایانی داستان و … به دست آورده در برخی موقعیت‌ها در رعایت روابط شخصیت‌ها و زبان آنها کم‌توفیق بوده است. مثلاً به کار بستن مثل‌های فارسی از زبان حبیبه عرب‌زبان پذیرفتنی است اما از زبان سرگرد سامی که از گذشته آن چیزی نمی‌دانیم پذیرفته نیست که آنقدر به فارسی مسلط باشند که از قول عجم‌ها مثلی را آن هم به موقع و درست به کار ببرد.

روابط شخصیت‌ها نکته دیگری است که در چند موقعیت ظرافت کامل در آن به کار نرفته است از جمله صمیمیت بیش از حد ننه بشیر با رئیس بیمارستان (سراسر فصل ۱۶)...

اگرچه هر یک از شخصیت‌های رمان کنش‌های مناسبی را در موقعیت‌های داستانی ایفا کرده‌اند و به نوعی داستان به پایان رسیده اما حنیف شاید با رها کردن عمدی برخی شخصیت‌ها، امکان ادامه رمان رختشو را فراهم کرده است: وضعیت خاص عباس و امید پیوستن او به شیوا و رهایی او از افکار پریشان؛ نزدیک ساختن ننه بشیر و هدایت اسکندری به یکدیگر؛ سرنوشت نامعلوم و شاید چندگانه دایی مراد؛ سربرآوردن لین‌من از دنیای داستان به دنیای واقعی؛ امکان حضور طالب و فرزندش؛ اسیر شدن عدنان در عراق و زندگی با نام ساختگی محمود احمد بابک؛ چشم‌انتظاری ننه فاطمه؛ زنده ماندن فرمانده (پدر دکتر نصراللهی) و سرهنگ عراقی در هفته‌های منتهی به خرداد ۱۳۶۱ که در روز سومش آزادسازی خرمشهر رقم خواهد، خورد همگی نشانه‌هایی است که می‌تواند زمینه گسترش داستان را برای مجلدات بعدی فراهم آورد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط