سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - کیاوش کلهر: اگر علوم انسانی در ایران را پیکرۀ نحیف و رنجوری بدانیم که این پیکره، با طیفی از بیماریها دست و پنجه نرم میکند، احتمالاً اگر نه در ابتدای لیست امراض که میتوان در میانۀ سه بیماری این لیست، عارضۀ «بایکوت واقعیتهای اجتماعی» را نوشت. علوم انسانی در ایران، واقعیتهای اجتماعی را به آسانی، به صورتغرضورزانهای، کنار مینهد.
بایکوت واقعیتهای اجتماعی، مرحلهای بیش از سکوت است. سکوت میتواند برآمده از عدم فهم دقیق رویداد یا ناتوانی از تحلیل آن باشد، اما بایکوت نقطهای فراتر از سکوت است. بایکوت به معنای تصمیم آگاهانه، عامدانه و تکرار شونده در رابطه با رویدادها یی است که میتواند به اعتبار یافتههای پیشین بخشی از اصحاب جریان اصلی علوم انسانی، خدشه وارد کند.
مدعای اولیۀ بسیاری دانشآموختههای رشتههای مادر در علوم انسانی آن است که در توصیف پدیده و فهم آن و در نهایت، برای ارائۀ صورتبندی از آن، باید کوشید تا حد امکان بیطرفی علمی را رعایت کرد. بیطرفی علمی به آن معنا است که محقق، تلاش میکند تا با نگاهی فراگیر، چتر دانش خود را بر سر تمام رویدادهای اجتماعی و نیروهایش باز کند تا بتواند درک جامعتری از رویدادها داشته باشد؛ یا علم و عالم، فارغ از سوگیری و ترجیحات شخصی، به فهم بیطرفانه رویدادهای اجتماعی مشغولاند.
مسئله اما در کشور ما به صورت دیگری رقم میخورد. علوم انسانی در ایران، در تحلیل رویداها یا واقعیتهای اجتماعی، به جای تلاش بیطرفانه برای درک آن، مشغول وزنکشی، سهمدهی و ریختن اعتبار «بافتهها» به خورجین جریانهای هویتی همسو است. در واقع، بیش از آنکه با صورتی از کوشش علمی مواجه باشیم، به نظامی از اولویتبندی ترجیحات هویتی سر و کار داریم که براساس نظام بایکوت واقعیتهای علمی، میان رویدادهایی که باید دیده شوند، با آنانی که نباید، دست به انتخاب میزند و مشغول مثلث بایکوت، گزینش و بیشسرمایهگذاری بر رویدادها است که در نهایت موجب میشود تا با انبوهی از «بافته»، در برابر «یافته» مواجه شویم.
سوی دیگر بایکوت علمی، همان بیشسرمایهگذاری بر رویدادها است. بدین معنا که وقتی برای فهم رویدادها، دست به انتخاب زده میشود، بدیهی است که برخی از رویدادها، دچار تورم اهمیت شوند.
جامعهشناسی و علوم انسانی در ایران، از یک سو با ضریب دادن غیرواقعی به برخی رویدادها و فربهسازی تئوریک حول آنها و از سوی دیگر با نادیدهگرفتن برخی دیگر از پدیدهها، با تقلیل اهمیت و تنکسازی تئوریک پیرامون آن، مکانیزم پیچیدهای از «جذب و طرد» را برمیسازد که دالهای همسو با غرض جامعهشناس را برمیکشد و دالهای مخالف یا نقیض آن را با بایکوت از دلالت میاندازد و بنابراین به طور روشمندی «بافتهها» را جای «یافتهها» مینشاند.
در این رژیم حقیقت، چتر فراگیر بررسی رویدادها و واقعیتهای اجتماعی، بدل به لنزی میشود که از داخل آن تنها میتوان رویدادهایی را مطالعه کرد که ساختار هویتی مشترک جریان اصلی علوم انسانی در ایران بپسندد. نمونهای از این بیش سرمایهگذاری بر رویدادها و تورم اهمیت را میتوان در بررسی کنشهای نسلی نوجوانان دهۀ هشتادی در کوروش یا تشیع جنازه مرتضی پاشایی دید و آن را با حجم بحثها درباره مراسمهایی از قبیل تشیع میلیونی سپهبد سلیمانی یا شهید رئیسی مقایسه کرد.
جریان اصلی در علوم انسانی ایران میکوشد تا واقعیتهای اجتماعی را بایکوت کند چون در تقابل کامل با بافتههای تحلیلی پیشین آنان است. دستگاه تحلیلیای که تا چند ماه پیش خروجیاش «حکم به فروپاشی» بود مسلماً تلاش میکند تا با بایکوت شواهدی که سازۀ پیشین دستگاه تحلیلیاش را تخریب میکند، از اعتبار شبهعلمی نظریهاش دفاع کند. اما از این غافل است که مخاطرات استفاده از «ناروش بایکوت»، روشمندی علمی تحقیق را ملغی و نتایجش را به مهلکه شبهعلم و جهل میراند.
عموم استدلالهایی که برای در زر ورق کردن این دخالت ترجیحات شخصی، در قالب کار علمی و این بایکوت آورده میشود، عموماً فاصلۀ چشمگیری با استدلال علمی دارند و در بهترین حالت برچسبزنیهای متداولی اعم از «بسیج تودهای» یا «پروپاگاندا» هستند.
نقض غرض روشمند
بایکوت رویدادهای بزرگ، مهمترین نشانه برای نقض غرض روشمند علمی است. پس از پایان تشیع میلیونی شهید رئیسی و شهدای خدمت، تا به امروز، در جریان اصلی علوم انسانی در کشور، به دشواری میتوان افرادی را یافت که در رابطه با این حضور بزرگ صحبت کرده باشند. یکی از نمونههای روشن این بایکوت را میتوان در حسن محدثی گیلوایی دید. محدثی گیلوایی از جمله کسانی است که در جریان اصلی علوم انسانی در کشور جانمایی میشود و او نیز مانند بسیاری، به عارضۀ بیشسرمایهگذاری بر رویدادها و بایکوت توامان معتقد است.
محدثی، کمی بیش از یک سال پیش، در گفتوگویی که با رسانۀ «انصافنیوز» داشت، در رابطه با جایگاه روحانیت در جامعۀ ایران، بیان داشت که به باور او «فقها و مفتیها که مهمترین نیروی فرهنگی در جوامع اسلامی بودند به لحاظ عملی در حال حاضر به نحو جدی در حال از دست دادن قدرت و اعتبار خود هستند» و در نتیجه، به نظر او، نهاد دین در ایران که به باور او، نهاد مرجع مسلط بوده است «در حال عقب نشینی جدی است و در حال تبدیل شدن به نهادی در کنار نهادهای دیگر است. کارگزاران دینی از جایگاه یک گروه مرجع به شدت افت کردند و دیگر در این جایگاه نیستند».
محدثی سالها است که به بهانۀ اعتراضات خردی که علیه روحانیون صورت میگیرد، مثل آنچه بالا گفته شد، بحث از دست رفتن اقتدار دین یا جایگاه روحانیت را میکند؛ اما «ناروش بایکوت، به او اجازه نمیدهد که مثلاً تشیع دهها میلیونی یک رئیس جمهور روحانی را ببیند. محتملترین گزینه برای این بایکوت آن است که بحث از این تشیع، از بین بردن ساختمان تئوریکی است که او سالها بر پایۀ آن تحلیل کرده و قلم زده است؛ ساختمانی که بر پایههای لرزان بایکوت واقعیتهای اجتماعی استوار است. حصر غیرمنطقی ناشی از ناروش بایکوت، در نهایت موجب میشود تا نظام تحلیل افراد، مبتنی بر ترجیحات هویتیای شکل بگیرد که در این ساختار تقدم ترجیحات هویتی بر واقعیتهای آشکار اجتماعی، میتوان مانند محدثی، سالها طعنه به بحشی از روحانیون یا خردهخشونتهای کور علیه بخشی از روحانیون را به معنای از دست رفتن مرجعیت نهاد دین در ایران تعبیر کرد؛ اما در برابر میلیونها نفری که به یکی از بزرگترین تشیعهای یک روحانی، بعد از انقلاب رفتند، سکوت پیشه کرد.
کنار گذاشتن بایکوت علمی، اعتراف به نادقیق بودن پرداخت او به واقعیتهای اجتماعی و جا زدن ترجیحات شخصی به عنوان تحلیل علمی است. در این وضعیت، اتفاقی که رخ میدهد، سیر باطلی از تکوین یک ناروش است. سیری که به صورت خلاصه، از نقطۀ نادیده گرفتن واقعیتهای آشکار اجتماعی آغاز میشود، به صورت مکمل، با بزرگنمایی برخی رویداد بیش از آنچه اهمیت دارند، ادامه پیدا میکند و در نهایت به صورت سیستماتیک، بدل به چیزی میشود که اصحاب علوم انسانی، بهگمان خودشان، آن را مطالعۀ روشمند واقعیتهای اجتماعی میدانند. اتفاقی که در حقیقت در بهترین حالت، فربهکردن یک ناروش، نتیجهگیریهای نادقیق و درنهایت خشت نهادن بر بنای شبهعلم است. اما محدثی علاوه بر اینکه چنین میکند، در نوع خودش، صاحب سبک در بدل کردن علم به شبهعلم و رمالی است. او بابی جدید در علوم اجتماعی باز میکند که با تسامح میتوان آن را «غیبگویی جامعهشناختی» دانست. او پا بر پلۀ شبهعلم و ناروشمندی، حتی پیشگویی هم میکند. محدثی در سال ۱۴۰۱، دست به غیبگویی زد و گفت که حتیالمقدور، تا دو سال دیگر خودکشی و مهاجرت نکنید، چون ایران تا نهایتاً دو سال دیگر، تحولات عظیمی به خود خواهد دید که در نتیجه آن، جامعۀ ایران دگرگون خواهد شد. کیس مطالعاتی محدثی از این جهت موقعیت ممتازی به نسبت دیگر باورمندان به ناروش بایکوت دارد که رمالی علمی او را میتوان تا شش ماه دیگر سنجید؛ اما به صورت عمومی، بحث از محدثی، بحث از رویکردی است که پای لنگ تئوریک دارد؛ پایی که اتفاقاً بر همان پلۀ اول درک واقیعت اجتماعی و ادعای فراگیری، به سختی میلرزد، اما میل دارد که حتی چند گام بالاتر هم پا بگذارد، حتی غیبگویی.
نظر شما