سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه خداوردی: نمایشنامهای که در دست دارم با جمله تقدیمی نویسنده به فرزندش شروع میشود؛ «کیان، پسرک مهربان؛ هر بار که قصهای را برای او تعریف میکنم، دشمنی شخصیتها را باور ندارد. در جهان او گرگ و گوسفند دوستانی هستند که فقط خوب یا بدی را بازی میکنند.». از همین ابتدای کتاب کلمه مهربانی برایم پررنگ میشود؛ شاید در انتهای کتاب من هم مثل کیان به این نتیجه رسیده باشم که ما همه باهم دوست هستیم و باورها و قضاوتهای پیشین خودم را درباره خوبی و بدی کنار بگذارم.
نمایشنامهای که پیش رو دارید داستان یا روایت زندگی گوسفندی به نام ونوش است که وقتی از مزرعه دور شده و گم میشود با یک گرگ به نام کوهستان روبهرو میشود؛ اما این گرگ مثل گرگهای دیگر نیست و ونوش هم از او نمیترسد. کوهستان به ونوش کمک میکند تا مزرعه را پیدا کند و کمکم به دوستی با ونوش و زندگی در مزرعه علاقهمند میشود؛ اما هیچکس دوستی گرگ و گوسفند را باور ندارد!
بیایید تا با شخصیتهای این نمایشنامه آشنایتان کنم:
- ونوش گوسفندکوچولوی سفید و مهربان نمایشنامه است که به گرگ نمایشنامه اعتماد میکند؛ سعی میکند او را جوری که هست ببیند نه آنطور که دیگران گرگها را برایش تعریف کردهاند.
- کوهستان بچهگرگ مهربان نمایشنامه است که با گرگهایی که بچهها در شعرها میخوانند فرق دارد. او بیشتر از همه گرگهای دیگر غذا میخورد اما لاغر است! چون او به جای حیوانات دیگر، کرم و حشرههایی را که به نظرش خوشمزه هستند میخورد! کوهستان دلش نمیخواهد به کسی آزار برساند. وقتی او با ونوش، مزرعه و شرایط زندگی حیوانات مزرعه آشنا میشود سعی میکند شبیه آنها شود. او حالا دیگر گرگ باسوادی است، کتاب میخواند، لباس مرتب میپوشد، موهایش را شانه میکند، تلویزیون نگاه میکند و….
- ژنرال سگ نگهبان مزرعه، لال است و حرفهایش قابل فهم نیست. او در هر شرایطی به وظیفهاش عمل میکند و سعی دارد از حیوانات و مزرعه در برابر کوهستان و دیگر گرگها محافظت کند.
- لولک، ربات آهنی و تنهایی شبیه به دیگر ماشینهاست با این تفاوت که او میتواند حرف بزند. لولک نمیداند چه کسی است و از کجا آمده است. او سعی دارد با وسیلهای که درست کرده است با موجودات دیگر حرف بزند تا بتواند موجوداتی شبیه به خودش را پیدا کند. او از اینکه در زمین شبیه به هیچکس نیست ناراحت است و دلش میخواهد خانواده خودش را پیدا کند. او باور دارد که فقط یک اسباببازی نیست چون جان دارد، فکر میکند، راه میرود و حرف میزند؛ مشکل او فقط این است که نمیداند کیست و چرا هیچکس اینجا شبیه او نیست. او فکر میکند اگر فقط یک نفر شبیه به خودش را پیدا کند جواب خیلی از سوالاتش را میگیرد. وقتی دوستانش برای دلداری به او میگویند که همه دنیا این مزرعه نیست تصمیم میگیرد با دو بال بزرگ پرواز را تمرین کند. با خود فکر میکند اگر مثل پرندهها پرواز کند شاید موجودات آهنیای مانند خود را در آسمان ببیند. دوستانش برای او نگران میشوند و فکر میکنند اگر او برود، آنها تنها میشوند؛ زیرا این مزرعه خانه آنهاست و همه آنها آنجا هستند تا آن مزرعه جای خوبی برای زندگیکردن و خوشبختی باشد؛ اما پاسخ لولک روشن است. او میگوید خوشبختی برای من معنای دیگری دارد و آن این است که بدانم چه کسی هستم. دوستان لولک نیز در نهایت برای او این حق را قائل میشوند که او زندگیاش را کشف کند و به همین خاطر برایش آرزو میکنند به آرزویش برسد.
- زنگوله، گوسفند چاق و تپل، بهترین دوست ونوش است. او از گرگها میترسد و به آنها اعتماد ندارد؛ اما در راه فرار از ماشین خوشبختی، گم میشود و کوهستان، بچهگرگ مهربان نمایشنامه، به او کمک میکند تا به مزرعه برگردد. او بعد از دیدن واقعیت، مهربانی کوهستان را باور میکند و متوجه میشود که همه گرگها یک جور نیستند.
در این نمایشنامه برخی از شخصیتها از آنچه که هستند یا جایی که در آن هستند راضی نیستند و دوست دارند جای دیگری باشند. کوهستان دلش نمیخواهد مثل دیگر گرگها ناقلا و بدجنس باشد. او دلش میخواهد در مزرعه پیش دیگر حیوانات زندگی کند. ونوش دلش میخواهد گوسفند نباشد و مثل یک گرگ در جنگل زندگی کند تا روزی مثل پدر و پدربزرگش سوار ماشین خوشبختی نشود. لولک امیدوار است کسی شبیه به خودش را پیدا کند و کوهستان امیدوار است که بتواند جور دیگهای زندگی کند. او فکر میکند مانند شعر معروف «جوجهطلایی» میتواند با اراده زندگی خودش را عوض کند. وقتی ونوش به او میگوید دوستی آنها نمیتواند ادامه داشته باشد زیرا گرگها به جنگل تعلق دارند و گوسفندها به مزرعه، او تصمیم میگیرد روی ابرها خانه بسازد و ونوش را با خود به آنجا ببرد؛ اما درنهایت وقتی نمیتواند واقعیتها را تغییر دهد و از همهچیز ناامید میشود تصمیم میگیرد از ونوش و دوستان مزرعهاش خداحافظی کند تا از آنها در برابر آسیبها محافظت کند.
از قسمتهای جالب این نمایشنامه میتوان به شعرهای نوستالژی و شیرینی که در این کتاب و در خلال دیالوگها آورده شده است اشاره کرد. شعرهایی که شهرام کرمی، در مقام نمایشنامهنویس، در برخی دیالوگها گنجانده در ریتمیکشدن این نمایشنامه جذاب، تأثیرگذار بوده است.
در بخشی از متن کتاب میخوانیم:
- کوهستان: گرگها دوست دارند گوسفند بخورن!
- ونوش: باورم شده بود که گرگها و گوسفندها دوست هستن!
- کوهستان: من دوست گوسفندها هستم. من کتاب میخونم، مسواک میزنم! بیسکویت یونجه دوست دارم. تلفزیون نگاه میکنم و آدامس میجوم. موسیقی گوش میدم، آواز میخونم. با قوطیهای کنسرو اسباببازی درست میکنم. دلم میخواد شلوار بپوشم و تو مزرعه قدم بزنم. این کارها برای یه گرگ خیلی عجیب و مسخرهس! …، ولی من میخوام مثل بقیه نباشم. دلم میخواد تو کتابها از گرگی بنویسید که عاشق یه گوسفند میشه!
اطلاعات بیشتر:
کتاب «گرگ میآد میبردت!» از مجموعه نمایشنامه کودک امروز، نوشته شهرام کرمی با تصویرگری مقداد ساداتی، به همت انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در ۶۸ صفحه و به بهای ۳۰ هزار تومان برای گروه سنی بالاتر از ۹ سال منتشر شده است.
نظر شما