به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، محمدمهدی عبداللهی در این شعر آورده است:
کبوترانه نگاهش به سمت بالا بود
سفر برای دل خستهاش مهیا بود
کبوتری که فقط شوق پرکشیدن داشت
میان خانه خود هم غریب و تنها بود
خزان، کنار نفسهای او قدم میزد
بهار، گمشده در چشمهای دریا بود
چه حسّ و حال عجیبی دوباره باران داشت
که سوز حنجره از نالهاش هویدا بود
نماز غربت خود را شکسته برپا کرد
همان که یک دلِ سیر آشنای غمها بود
در آن فضای نفسگیر بیوفاییها
که انعکاس صدایش به حجره پیدا بود-
مراد اهل ولا، لحظههای آخر را
میان بستر خود بیقرارِ زهرا (س) بود
چراغ عاطفه با موج اشک روشن شد
نگاه ماه نهم، سمت عرش اعلی بود
دمی که جود خدا را به شانه میبردند
در آستانه باب المراد، غوغا بود
نظرات