شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۳
ساختار غیرخطی و درهم تنیده در کنار روایت‌های خطی و صاف

«رخت‌شو» علاوه بر نوآوری در بازنمایی رابطه بین فرد و اجتماع در بطن یک بحران اجتماعی، ساختارهای غیرخطی و درهم تنیده را درکنار روایت‌های خطی و صاف به‌کار می‌گیرد.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - طاهره رضایی، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی: رمان «رخت‌شو»، دهمین رمان به قلم محمد حنیف، توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده است. این رمان که تتبعی در جنگ ایران و عراق از پس بیش از سه دهه است، زندگی افراد و انگیزه‌های شخصی آنان را دست‌مایه پرداختن به پیامدهای جنگ به عنوان یک بحران اجتماعی عظیم می‌کند. این رمان بر روابط بین افراد و دل‌نگرانی‌های خصوصی‌شان از یک طرف و ارتباطشان با دشواری‌های اجتماعی از سوی دیگر پیچیدگی را حاکم می‌کند که کمتر در رمان‌های جنگ و آثار پیشین محمد حنیف شاهد آن بوده‌ایم.

«رخت‌شو» علاوه بر نوآوری در بازنمایی رابطه بین فرد و اجتماع در بطن یک بحران اجتماعی، ساختارهای غیرخطی و درهم تنیده را در کنار روایت‌های خطی و صاف به‌کار می‌گیرد. در حالی که رابطه دوسویه جنگ و زندگی خصوصی افراد دست‌مایه روایت کلان است، خرده روایت‌ها شرح صحنه‌هایی برگرفته از زندگی گذشته و حال افراد است.

اگرچه این روایت‌ها را نمی‌توان به سادگی به مضمونی فروکاست، و در واقع روایت کلان خود از همین خورده روایت‌ها شکل گرفته است، با این حال در برخورد رمان با نحوه بازنمایی حوادث در این روایت‌ها می‌توان تفاوت‌هایی را دید. روایت کلان با داستان عشق شیوا، دختر رئیس سابق راه آهن جنوب، به عباس آغاز می‌شود.

او پسر رختشویی به نام حبیبه است که از اجداد ایرانی تبارش در عراق متولد شده است و در بیمارستانی نزدیک به خط مقدم جبهه مشغول به کار است. این شیوه آغاز خواننده را در پیچ و تاب عملیاتی جنگی قرار می‌دهد که سرنوشت آن با سرنوشت شخصیت‌های داستان غرابت نزدیکی دارد. رمان خوره تردید را چندین بار به جان خواننده می‌اندازد تا به شخصیت‌های اصلی و انگیزه آن‌ها برای حضور در جنگ شک کند، تا در نهایت این احساس تعلیق را با افشاگری در مورد جاسوس به سرانجام برساند.

این روایت خطی با تعلیق‌های مهندسی شده و پایان بسته در تقابل با پایان باز و منطق گریز بسیاری از خورده روایت‌هاست. به عنوان مثال معلوم نیست سرنوشت دایی مراد به زیرزمین خانه سوخته در بروجرد ختم شده یا به اجساد سوخته آیفای ارتش؛ یا چرا نویسنده، که در لباس شخصیتی به داستان خود سرک می‌کشد، در آوردن ننه فاطمه به اندیمشک و ترتیب دادن ملاقاتی احساسی بین او و حبیبه تعلل می‌کند.. خرده روایت‌ها چیزی از سرانجام عباس، عدنان، شیوا و حبیبه هم به ما نمی‌گویند. اما پایان باز از سرنوشت شخصیت‌ها فراتر می‌رود و با متاثر کردن شیوه خودنگاری به خواننده نشان می‌دهد مرز کشیدن بین دنیای مخلوق ذهن نویسنده و دنیایی که فی‌الواقع در آن زندگی می‌کنیم به سهولت ممکن نیست.

خودآگاهی روایت و درهم تنیدن مرز بین واقعیت و داستان، «رخت‌شو» را در دسته آثار پسامدرن جای می‌دهد. تبلور آن در مرزهای ایران اما رمان را از ورطه‌ی روایت‌گریزی می‌رهاند و به سیاق آثار پسااستعمار، داستان گویی و یادآوری را در رأس هرم قدرت رمان قرار می‌دهد. از میان درون‌مایه‌های متعدد این رمان، گذشته، یادآوری و نسیان اهمیت می‌یابد تا نقطه‌ی وصلی با فرم خودآگاه رمان و میلش به کنکاش در فرایند خلق داستان باشد.

همانطور که شخصیت‌ها متاثر از زندگی گذشته خود و نحوه یادآوری آن با شرایط حال مواجه می‌شوند، نویسنده نیز با روایتی که در سر می‌پروراند و بر کاغذ می‌راند، رودررو می‌شود. در هر دو شرایط، یادآوری از مرحله به‌یادآوردن می‌گذرد و تبدیل به یادآفرینی می‌شود. در یادآفرینی، گذشته برساخته‌ای است که قوه خلاقه فرد آن را در بستر واقعیاتی که دور از دست‌یافت ذهن هستند از نو می‌تراود. عشق شریف به حبیبه از این دسته یادآوری‌هاست؛ عشقی چنان محیرالعقول که خواننده دمی با خود فکر می‌کند آیا شریف دیوانه نیست؟ سرنوشت عدنان هم گره در خاطراتی دارد که او از گذشته با خود حمل می‌کند، و به او این انگیزه را می‌دهد تا هنگام اسارت، شور زنده ماندن برای جبران را از دست ندهد.

همانطور که گذشته می‌تواند سازه‌ای باشد که هویت امروز ما بدان وابسته است، نویسنده نیز در تعامل با شخصیت‌هایش به بازسازی هویت خود به عنوان مؤلف دست می‌زند. در آخرین واگویه نویسنده با خودش در داستان، پس از آنکه با لین‌من مواجه می‌شود که زمان را از یاد برده و چند دهه پس از اتمام جنگ به بیمارستان برگشته تا رخت‌های خونین سربازان را بشوید، نویسنده آشکارا میلش به بازنویسی گذشته را در این سطور بیان می‌کند.

راه رفتن لین‌من با چادر خاک‌گرفته بین درختان اکالیپتوس، نویسنده را به یاد ننه فاطمه می‌اندازد: «دلم سوخت که نتوانستم او را با آوردن به اندیمشک خوشحال کنم. دوست داشتم یکبار هم که شده لبخندش را ببینم.» (۳۸۷) در ابراز تمایل به بازنویسی گذشته و عدم دست‌یابی به آن، لااقل آنگونه که نویسنده نقشه‌اش را می‌کشید، اذعان به امکانات و محدودیت‌هایی است که هر نویسنده در ترسیم سیمای خود در آثارش دارد. نویسنده قبل از آنکه روایت بزرگتر داستان را در دو فصل باقی‌مانده با یک گروه‌گشایی و افشاگری به اتمام برساند، در نیمه‌گشوده‌ی دیگری در داستان قرار می‌دهد: «سراغ شریف و حبیبه می‌روم؛ شاید بتوانم غم نامهربانی روزگار و آدم‌هایش به ننه‌فاطمه را با تغییر سرنوشت آن‌ها جبران کنم.» (۳۸۷)

اما در فصل بعد شریف به دست سرگرد سامی کشته می‌شود و داستان سراغی از حبیبه نمی‌گیرد. این پایان باز اظهار نظری است درباره رابطه دوطرفه خالق داستان و داستان مخلوق؛ که گاه نویسنده است که داستان را می‌نویسد و گاه داستان که نویسنده را بازآفرینی می‌کند. خواندن هر اثر تازه‌ای از یک نویسنده نیز کمک می‌کند دنیای ذهن او را برای خود بازسازی و این چنین به تداوم هویت موزاییکی او کمک کنیم و هم او را در حافطه فرهنگی خود جای دهیم.

پیچیدگی ارتباط بین خالق اثر و آن‌چه خلق می‌کند، در مهم‌ترین درونمایه این رمان که همان یادآوری گذشته و نقش آن در شکل‌گیری روابط کنونی است، بازتاب قدرتمندی دارد. اما این ارتباط بین درونمایه و فن داستان نویسی ویژه‌گی برجسته دیگری نیز به رمان «رخت‌شو» بخشیده است. رمان محمد حنیف فضای جامعه‌شناختی نویی را در ارتباط بین جنگ و انسان به تصویر می‌کشد. همانطور که حضور گذشته در حال رفتار شخصیت‌ها را متاثر می‌کند، تاثیر انگیزه‌ها و رفتارهای شخصی بر گفتمان‌های کلان جامعه نیز از چشم نویسنده دور نمی‌ماند. جاسوسی که در رخت‌شوخانه رخنه کرده، به اعتبار آرمان‌های انسانی و اخلاقی حبیبه دست به انتخاب‌هایی می‌زند که می‌توانند در تغییر روند جنگ موثر باشند.

حضور حبیبه در این رمان به عنوان نقطه ثقل اخلاقی تصویری از زنان در بحبوحه جنگ را نشان می‌دهد که هم واقعی است و هم فراواقعی. زنان این رمان همگی انسان‌هایی هستند که مورد ظلم واقع شده‌اند. از عمه عشرت و ننه فاطمه گرفته که توسط نزدیکان و خویشان خود آزار دیده‌اند و یا ننه بشیر، شیوا، دکتر کارینا، مینا و لین‌من که جنگ روح و روان آن‌ها را تخریب کرده است. در این بین حبیبه و شیوا مالیخولیایی می‌شوند و کابوس‌هایشان چند مورد از بهترین تصاویر سورئال ادبیات فارسی را رقم می‌زند.

گاه همانند مینا و دکتر کارینا و ننه بشیر، زنان این رمان مورد سو استفاده قرار می‌گیرند، ضربه عاطفی می‌خورند و یا ترد می‌شوند و جایگاه اجتماعی خود را از دست می‌دهند. هرچند حبیبه بارها از مرزهای واقعیت اخلاقی یک انسان پا فراتر می‌گذارد و نقشی نمادین می‌یابد، داستان هر از گاهی او را نیز از کاستی‌های بشری دور نگاه نمی‌دارد و به خواننده یادآور می‌شود که حبیبه هم برای جان خود و فرزندش گاهی دست به تزویر و دروغ زده است و حاضر شده وعده توخالی ازدواج با شریف را بهانه کند تا برای خود و عباس پاسپورت عراقی بگیرد. او نیز همچون هر انسان در معرض ستمی قادر است ستمگر باشد.

رمان رخت‌شو از طرفی به بازنمایی ضرورت مبارزه برای دفاع از میهن می‌پردازد و از طرفی جنگ را نکوهش می‌کند. از یک سو روایتگر شجاعت انسان‌هایی است که پشت خط مقدم جنگ جان فشانی می‌کنند و از سویی بیان‌گر آسیب‌های جبران ناپذیری که متحمل می‌شوند. گاه چهره مردانه جنگ را تصویر می‌کند و گاهی به آن جلایی زنانه می‌دهد. مرزهای واقع‌گرایی را در می‌نوردد تا هم نسیم خوش جادو را به سوی خواننده روانه کند، هم طعم کابوس‌های سورئال را به او بچشاند و هم با در هم شکستن مرزهای انتطارات خواننده از شخصیت پردازی واقع گرایانه (‌که می‌طلبد شخصیت‌ها در خط سیری پیش‌رونده گوش به فرمان روابط علی و معلولی باشند) بگذرد و شخصیت‌هایی واقعی را تصویر کند که انگیزه‌هایشان همیشه معقول و یا حتی مشهود نیست. شخصیت‌هایی که می‌توانند بکشند ولی عاشق باشند، قدیسه باشند و گناه کنند، و برای زندگی بجنگند.

رمان «رخت‌شو» با نثر روان، مستحکم ولی سهل‌الوصول خود و کنارهم قراردادن روایت خطی و خرده‌روایت‌های غیرخطی هم برای مخاطب عام و هم نخبه‌گان رهاوردی ارزشمند دارد. چنانکه زوایای دید متعدد از صلابت گره‌گشایی روایت کلان نمی‌کاهد و روایت کلان ارتباط پیچیده خود با فرم خودآگاه داستان را، نه تنها از دست نمی‌دهد، بلکه غنا می‌بخشد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط