دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳ - ۱۴:۴۷
هدایت‌الله طیب؛ چمرانِ جنوب

نظر به اهمیت معرفی و الگوسازی شهدای نخبه، «دفتر تکریم و الگوسازی نخبگان» با همکاری «خبرگزاری ایبنا» به تهیه مقالاتی به قلم جواد کامور بخشایش اقدام کرده است. در هر شماره به معرفی یکی از شهدای نخبه پرداخته خواهد شد.

سرویس مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): پویایی و تکامل جوامع در همۀ دوره‌های تاریخی در گرو دگرگونی‌ها و تغییرات اساسی و ساختاری بوده است و این دگرگونی‌ها عمدتاً سرنوشت جوامع بشری را در فراز و فرودهای گوناگون دوران‌ها دچار تغییرات جدی کرده و جهت حرکت ملت و قومی را به سمت و سوی کمال و سعادت سوق داده است. می‌توان گفت موتور محرکه توسعه یافتگی در هرکشوری نتیجه عمل و فکر نخبگان است وآنچه که در این دگرگونی‌ها نمود جدی دارد نقشی است که نخبگان آن جامعه در هدایت و سازندگی ایفا می‌کنند. آنان با صداقت، سلامت نفس، تعهد و بینش روشن می‌کوشند سلامت و قوت و تکامل جامعه را تضمین نمایند.

اینان کسانی هستند که از قدرت و توانایی ویژه‌ای برخوردارند و آهنگ تحولات را عمیقاً تحت‌تأثیر خود قرار می‌دهند. سیری در بررسی تاریخ ملت‌ها و اقوام نشان می‌دهد کنش‌ها و اثرات نخبگان آنان در تغییر و پویایی و تحولات جامعه‌شان تا چه حد اثرگذار بوده است.

اصولاً نخبگان جوامع در جریان توسعه دانش‌ها و علوم گوناگون بشری، هدایت و راهنمایی نسل بشر و نیز رخدادها و تحولات و دگرگونی‌های اساسی بهتر شناخته می‌شوند و تأثیرگذاری‌شان نمود بیشتری می‌یابد؛ تحولات و رخدادهایی چون تغییر و دگرگونی حکومت‌ها و تجاوز و هجوم بیگانگان به سرزمین‌ها، یعنی جنگ‌ها تاریخ چند هزار سالۀ ایرانی مشحون از اثرگذاری نخبگان در سرنوشت خود بوده است. این نخبگان و اثرگذاران از دوران حکومت هخامنشیان تا به امروز، در هر برهه‌ای از زمان در خدمت جامعۀ ایرانی بوده و سرنوشت انسان ایرانی را دگرگون کرده و در رساندن او به کمال و سعادت بشری کوشیده‌اند.

در مقطعی از این تاریخ چند هزار سالۀ این کشور پهناور و در جریان تجاوز کشور همسایه به آن، ستارگانی درخشیدند و سرنوشت ایران اسلامی را تغییر دادند که تا ابد نامشان بر تارک این سرزمین خواهد درخشید. این نخبه‌های ستاره با درخشش خود و تاباندن نور و روشنی مسیر درست را پیش روی آحاد جامعه قرار دادند و در هدایت ملت و روشنگریِ تشخیص حق و باطل ایفای نقش کردند.

شاید بی‌اغراق نباشد اگر گفته شود همان گونه که ایران در این دورۀ خاص تاریخی «ملتِ خاص» را به چشم دید، «ملتِ خاص» هم با «نخبۀ خاصی» برخورد کرد که نه تنها در عرصه علم و دانش سرآمد بود در عرصۀ عمل و امتحان هم پا پس نکشید و وارد گود شد و با جانفشانی خویش، چراغ هدایت را روشن نگه داشت و با نثار خون خود از ناموس و جان و سرزمین ملتی به معنای واقعی کلمه دفاع کرد.

این «نخبه‌های خاص» شاید اگر جنگی اتفاق نمی‌افتاد، هریک، در گوشه‌ای از این آب و خاک، در عرصه‌های تخصصی‌شان در خدمت ملت بودند و تأثیر خودشان را در فراز و فرودهای تاریخی سرزمین‌شان می‌گذاشتند اما تقدیر آن بود که آنان همگی در امتحان بزرگ‌تری آزموده شوند و آنچه از نور و روشنی را که قرار بود در طول سالیان بر ملت و سرزمین‌شان ببخشد نه یکباره، در «آنی» و «لحظه‌ای» تقدیم کنند و جانشان را فدای ماندگاری و عزت و سرافرازی ایران اسلامی بنمایند و با این فداکاری نامشان را برای همیشه در صفحۀ تاریخ ماندگار سازند.

سخن امروز ما، سخن از نخبگانِ دیروز دفاع مقدس و عرصۀ علم و دانش و ایثار و شهادت است. بنا داریم در این سلسله یادداشت‌ها از نخبه‌های شهید بنویسیم. از نخبه‌هایی چون شهید هدایت الله طیب‌ها و احمدرضا احدی‌ها و چمران‌ها و فخری‌زاده ها. یا از دانشمندانی چون علیمحمدی و احمدی روشن.

هدایت الله طیب در ۱۴ مرداد ۱۳۳۳ در روستای موگر از توابع شهرستان لنده استان کهگیلویه و بویر احمد زاده شد. دوران کودکی خود را تا سال ۱۳۴۰ در روستای موگر درکنار پدر و مادر گذراند و در سال ۱۳۴۱ وارد دبستان ابتدایی پاقلعه شد و سپس بقیه دوران ابتدایی خود را در سوق گذراند خواهرش میگوید: «بچه آرام و زیبایی بود با چشم‌های درشت و دوست داشتنی. من ازدواج کردم و از روستا به سوق آمدم خب طبیعی بود، دلتنگی به خانه پدری یک طرف دلتنگی به برادری که از زمانی که نوزاد بود، از او مراقبت کرده بودم یک طرف تا اینکه هدایت به سن مدرسه رسید. در روستا مدرسه نبود ولی در آن روزگار سوق دبستان داشت هدایت هم آمد سوق پیش ما و تا پایان دبستان گمانم ۶ سال با ما زندگی کرد و دیگر یکی از افراد خانواده ما شده بود.»

او علاقة زیادی به علم و دانش داشت و چون در روستای سوق مدرسه راهنمایی نبود در سال ۱۳۴۸ از روستای سوق به سوی شهر بهبهان مهاجرت کرد و در رشته طبیعی در دبیرستان ۲۵ شهریور مشغول تحصیل شد و سال ۱۳۵۳ دبیرستان را تمام کرد. او در دوران تحصیل در دبیرستان وارد فعالیت های سیاسی شد. هدایت در جلسات مختلف مذهبی و سیاسی شرکت می کرد و دوستان زیادی در این مسیر پیدا کرده بود.

طیب با لو رفتن فعالیت‌هایش در خرداد ۱۳۵۳ توسط ساواک دستگیر شد و مدت کوتاهی در بازداشت ماند همین امر سبب شد او نتواند در امتحانات خرداد حاضر شود لذا پس از آزادی، در امتحانات شهریور شرکت کرد و موفق به گرفتن دیپلم شد.

او با پایان دوره دبیرستان، سال ۱۳۵۴ به سربازی رفت و بعد از دوره آموزشی، به خاطر اینکه دیپلمه بود به عنوان درجه‌دار انتخاب شد و در رشته تانک دوره دید. دوران سربازی او در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ تمام شد و او مشغول مهیا کردن مقدمات ادامه تحصیل در آمریکا شد و تا زمانی که شرایط سفر برای او فراهم شود در یک شرکت آبرسانی بین آبادان-ماهشهر به عنوان رئیس کارگزینی مشغول به کار شد. او چند ماهی را در شرکت «کنترکسیون» گذراند.

هدایت در این مقطع از زندگی‌اش هم دست از فعالیت‌های سیاسی برنداشت. او تشکل کوچکی در همان شرکت راه انداخت و کوشید جلسات سخنرانی راه بیندازد و برای سخنرانی از سخنرانان معروف دعوت کند.

فعالیت‌های سیاسی طیب در این شرکت هم از چشم ساواک دور نماند و عوامل ساواک برای دستگیری او عازم شرکت شدند اما طیب بلافاصله با اطلاع از این موضوع، به سرعت آنجا را ترک کرد. ماموران ساواک او را تا رامهرمز تعقیب کردند اما او را نیافتند. او یک ماه را در بهبهان گذراند و به تدارک سفر به آمریکا برای تحصیل پرداخت. او قصد داشت پس از گرفتن مدرک دوباره به کشورش بازگردد و به مردمان سرزمینش خدمت کند. به گفته یکی از دوستانش: «وقتی پرسیدم چرا می‌خواهی به آمریکا بروی و همین جا تحصیل نمی‌کنی؟ حرف خیلی عجیبی زد. گفت: شاه عمله آمریکایی‌هاست. ما می‌توانیم توی آمریکا بهتر و بیشتر ریشۀ این آدم را بزنیم ضمن اینکه به هر حال سطح علمی دانشگاه‌های آنجا هم بالاست و می‌توانیم از دانش آن سرزمین برای پیشرفت مملکت در آینده بهره بگیریم».

همان ایام مردم بعضی از شهرها علیه محمدرضا پهلوی دست به تظاهرات می‌زدند که یکی از این شهرها بهبهان بود و طیب مدتی را که آنجا بود در تظاهرات مردمی شرکت کرد تا اینکه مدارک خود را برای رفتن به آمریکا آماده کرد و روز ۱۵ شهریور ۱۳۵۶ در فرودگاه آبادان، ایران را به قصد آمریکا ترک کرد و تحصیل خود را در رشته کشاورزی در سنت پترزبورگ ایالت فلوریدا آغاز کرد.

طیب بلافاصله با آغاز تحصیل، فعالیت‌های سیاسی‌اش را شروع کرد و انجمن اسلامی دانشجویان مسلمان سنت پترزبورگ را تأسیس کرد و در انتخابات به عنوان مسئول انجمن انتخاب شد.

طیب به همراه یکی از دوستانش، علی احمدی که متأهل و با همسرش در آمریکا اقامت کرده بود خانه‌ای دو طبقه را برای زندگی اجاره کردندکه در یک طبقه از این خانه طیب و در طبقه دیگر علی احمدی ساکن شدند.

انجمن اسلامی مزبور با کنسولگری ایران در واشنگتن، ارتباط گرفته بود و برای حل مشکلات دانشجویان پیگیری‌هایی را انجام می‌داد.

پیروزی انقلاب اسلامی و رخدادهای دوران انقلاب، یکی از نقاط عطف زندگی طیب به شمار می‌رود. او و دوستانش در مناسبت‌های مختلف دست به تظاهرات می‌زدند و از اقدامات مردم انقلابی حمایت می‌کردند. یکی از فعالیت‌های آنها راهپیمایی در حمایت از تسخیر لانه جاسوسی و برگزاری نشست‌هایی برای تبیین این حادثه به دانشجویان ملت‌های دیگر بود. طیب در این راهپیمایی پیشگام بود و جلوتر از همه حرکت می‌کرد و شعار می‌داد.

او در همان دوران از دانشجویانی بود که برای مناظره با دانشجویان آمریکایی انتخاب شد و با روشنگری‌ها و افشاگری‌هایش مانع از به آتش کشیده شدن پرچم ایران توسط دانشجویان آمریکایی گردید. پایان جلسه مناظره با همدلی دانشجویان آمریکایی با تسخیر لانه جاسوسی از سوی دانشجویان در ایران به پایان رسید. گزارشی از این مناظره که در یکی از نشریات آمریکایی هم به چاپ رسید.

از همان ایام منزل طیب مقری برای دانشجویان آن شهر و شهرهای دیگر ایالت فلوریدا برای فعالیت‌های سیاسی علیه آمریکایی‌ها انتخاب شده بود.

با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، تظاهرات و راهپیمایی‌هایی توسط دانشجویان ایرانی در آمریکا در اعتراض به حمایت آمریکا از صدام برگزار می شد و طیب در همه این راهپیمایی ها حضوری فعال داشت.

او در همان ایام نامه‌ای به خانواده اش نوشت که محتوای آن اهمیت زیادی دارد: «خانواده عزیزم! باور کنید این نامه را در فاصله دو تظاهرات نوشته‌ام قسمت اول را پس از تظاهرات واشنگتن که منجر به دستگیری بچه ها شد، نوشتم و فرصت نکردم نامه را کامل کنم و برایتان بفرستم… الان مصادف شده با جنگ عراق و ایران و ما روز دوشنبه ۷ مهرماه به خاطر محکوم کردن دولت جنایتکار عراق در واشنگتن مجدداً تظاهرات داریم که امیدواریم به خوبی و خوشی برگزار شود البته ما طی پیامی از حضور امام درخواست کردیم که اجازه فرمایند ما برای جنگیدن به همراه دیگر عزیزان به ایران بازگردیم و رادیو هم پیام را پخش کرد که حتماً شنیدید ولی هنوز در این مورد پیامی از حضرت امام به دست ما نرسیده است»

این نامه در کمتر از یک هفته از شروع جنگ نوشته شده و نشان می دهد طیب و دانشجویان دیگر از همان روزها آماده حضور در جبهه ها بوده اند.

سرانجام طیب در کمتر از دو ماه از شروع جنگ خودش را به ایران رساند و با توجه به اینکه او در دوران سربازی دوره سلاح‌های سنگین را گذرانده بود وقتی به تهران رسید خود را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تهران معرفی کرد و یک ماه دوره آموزشی را در تیپ زرهی شیراز گذراند و بعد از تمام شدن دوره راهی جبهه آبادان شد.

نکته جالب این جاست که او مستقیم از امریکا به جبهه ها رفته بود و تا شش ماه پس از بازگشت او به ایران خانواده از حضور ایشان در ایران خبری نداشتند و گمان می‌کردند که طیب همچنان در آمریکا به سر می برد. تا اینکه یکی از اعضای خانواده اش (دامادشان) به طور اتفاقی او را می بیند و همه متوجه می شوند او مستقیم از سفر خارج راهی جبهه ها شده است. به گفته یکی از اعضای خانواده‌اش: «یادم هست وقتی از ایشان پرسیدیم که آخر چرا پس از بازگشت از آمریکا خانواده را در جریان نگذاشتی؟: گفت: از آنجایی که محبت و علاقه خانواده را به خودم می‌دانستم و می‌دانستم که پس از سالها دوری احتمال دارد که نتوانم به نحو احسن در جبهه حضور یابم ترجیح دادم هر طور شده خودم را به جبهه برسانم و اسباب ناراحتی و دلخوری خانواده را پیش نیاورم».

او در صحبتی با برادرش، کربلایی ظفر، علت ترک تحصیلش را چنین گفته است: «وقتی از او پرسیدم آخر چرا درس را ول کردی و آمدی؟

گفت: به دستور امام آمدم. امام دستور دادند که همه باید قدم در میدان بگذارند و بعثی‌ها را از این مملکت بیرون کنند دختران خرمشهر و هویزه به اسارت بعثی ها در بیایند و آن بلاها سرشان بیاید آن وقت من بنشینم و درس بخوانم؟ اگر خدا یاری داد و بعثی ها را بیرون کردیم و زنده ماندم، بالاخره خدا کریم است و من هم هیچ وقت بیکار نمی‌مانم به خاطر اینکه مدرک ندارم اگر هم شهید شوم که فرقی نمی‌کند به حالم که حالا مدرک داشته باشم».(بازگشت از فلوریدا، ۱۴ و ۱۵)

طیب شش ماه را در جبهه آبادان گذراند و در عید سال ۱۳۶۰ به روستایی که در آن زندگی می‌کرد بازگشت و بعد از آنجا به سوق رفت و شروع به فعالیت‌های اسلامی کرد. از جمله فعالیت‌های ایشان در مسجدهای سوق ایجاد نمایشگاه عکس و پوستر از فعالیت‌های دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا و انجام سخنرانی های متعدد در مسجد سوق دلنده بود.

طیب که به او لقب «چمران جنوب» داده‌اند، آبان ماه سال ۱۳۶۰ برای بار دوم به جبهه اعزام شد و به عنوان معاون گروهان رزمی حضرت مهدی (عج) فعالیت خود را آغاز کرد و با توجه به تخصصش در زرهی و واحد تانک در این رسته تا زمان شهادتش حضور داشت. البته هر وقت که به مرخصی می‌آمد با اینکه مدت مرخصی کوتاه بود ولی هیچ‌گاه از دوستان و شرایط منطقه و وضعیت فرهنگی شهر و روستاها غافل نبود. او همزمان با این فعالیت‌ها با بچه های انجمن اسلامی برخی دانشگاه‌ها هم مکاتباتی داشت.

طیب همزمان با شروع عملیات فتح المبین، فرماندهی گروه تانک‌های چیفتن را بر عهده گرفت. در همان ایام دچار ناراحتی شدید معده هم شد که بارها مجبور بود برای معالجه به شیراز برود.

او در پنجمین روز از فروردین سال ۶۱ در عملیات فتح المبین در منطقه رقابیه به فیض شهادت رسید و پیکرش در روستای زادگاهش موگر تشییع شد. یکی از برادران طیب گفته بود: «پدرم می‌دانست که وقتی هدایت آمریکا را با آن همه زرق و برق رها کرده و بازگشته حتماً ماندنی نیست و رفتنی است و دیگر در این دنیای خاکی جایی ندارد. حق هم با پدرم بود و او درست فهمیده بود».(بازگشت از فلوریدا، همان)

او علی‌رغم نخبگی اش در درس و تحصیل، به وطنش بازگشت و گم گشته اش را در جبهه های جنوب پیدا کرد.. این گونه انتخاب های سخت، به جز نخبگان از کسی بر نمی آید. زینی پور، دوسا طیب، در این باره می گوید: «یادم هست یک بار می گفت: در جبهه فیاضیه آبادان صبح از خواب برخاستیم و دیدیم یکی از بچه ها خیلی سرحال و شاداب است و هی می‌گوید و می خندد و بالا و پایین می‌پرد: گفتم فلانی چی شده؟ او فقط می خندید و چیزی نمی گفت سرحال و قبراق بود و انگار در انتظار خبری یا رسیدن عزیزی بود که نیم ساعت بعد گلوله تانکی آمد و سرش را برد. هدایت وقتی این خاطرات را برای ما از جبهه می گفت سراپایش غرق شور و نشاط می‌شد. خودش هم از جنس همین آدم‌ها بود. از جنس آدم‌هایی که روحشان بزرگتر از کالبد خاکی‌شان است. وقتی ما این خاطرات و این حال و هوای جبهه ها را از زبان هدایت می‌شنیدیم یقین پیدا می کردیم که او هم رفتنی است. باور کنید من خودم یقین پیدا کرده بودم که بالاخره هدایت هم رفتنی است و نمی ماند. بعد از عملیات طریق القدس تعدادی شهید به منطقه ما آوردند. با هدایت رفتیم به مراسم آنها خیلی غبطه می‌خورد به حال شهدا و برای من هم وقتی حال و روزش را می‌دیدم شکی باقی نمی‌ماند که هدایت هم شهید خواهد شد.

من در جبهه شوش بودم که خبر شهادتش را شنیدم و خیلی ناراحت شدم. هم برای اینکه دوست بسیار خوبی را از دست داده بودم و هم از اینکه شرایط طوری شد که نتوانستیم در جبهه با هم باشیم. تا چهلم او نیز نتوانستم برگردم به عقب و وقتی برگشتم اولین کاری که کردم رفتم سر قبرش..» (بازگشت از فلوریدا ،۲۰ و ۲۱)

تعدادی یادداشت و دست نویس از شهید طیب برجای مانده است که عمق اندیشه و تفکر وی را نشان می دهد. به عنوان نمونه:

خدایا نکند ثمرۀ جنگ یاران‌مان به چنگ فرنگی مسلکان افتد. نکند خونین کفنان در غربت بمیرند تا خوش باوران غرب زده کام گیرند نه نه نه! هرگز کفر است مگر می‌شود خون حسین (ع) پایمال شود!

پس از شهادت ایشان، انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا طی نامه‌ای شهادت ایشان را به خانواده وی تبریک و تسلیت گفتند.

شهید هدایت الله طیب در روستایی می زیست که اهالی اش مجبور بودند برای رسیدن به شهر با طناب از روی رودخانه پرآب عبور کنند. این روستا برای تسهیل در راه ارتباطی اش با شهرهای نزدیک به یک پل نیاز داشت و شهید طیب همیشه آرزو داشت زادگاهش از بن بست خارج شود و برای رودخانه پلی ساخته شود. او وصیت کرد در زادگاهش دفن شود تا شاید آرزویش برآورده شود. سال ها بعد، در دوران ریاست جمهوری شهید آیت الله رئیسی این آرزو برآورده شد و با احداث پل بر روی رودخانه، مردمان زادگاه شهید طیب از بن بست رهایی یافتند و ارتباط شان با شهرهای همجوار تسهیل شد.

منابع:

  • بازگشت از فلوریدا؛ شهید هدایت الله طیب، محمود جوانبخت، تهران، روایت فتح، ۱۳۸۸
  • پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد کهگیلویه و بویر احمد
  • پرتال جامع شهدای دانشجوی کشور
  • خبرگزاری صدا و سیما / ۹ فروردین ۱۴۰۳

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط