سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه رهبر، پژوهشگر ادبی: آدمی در وطن و زادگاه خود نفس میکشد، حتی اگر فرسنگها با آن فاصله داشته باشد. انسان هم مانند درخت در خاکی که از آن جان گرفته، ریشه میاندازد و سبز میماند. اگر روزی درختی را، حتی اگر جوان و نهالگونه باشد، از زمینش که وطن او محسوب میشود، با تمام ریشههایش در بیاورند و به جای سرسبزتر منتقل کنند، مدتها طول میکشد تا به خاک و زمین جدید عادت کند. در این مدت برگهایش زرد میشود. خو گرفتن در مکان جدید از مقاومتش کم میکند. تنهاش در برابر باد و طوفان، حتی نسیمی کوچک آسییبپذیرتر میشود. زمان انتقال درخت هر قدر تلاش شود تمام ریشههاش کامل خارج شوند، باز هم رگ و پیهای کوچکی از او در آن خاک باقی میمانند.
رمان «هناسه»، به قلم راضیه بهرامیراد، که در نشر سورهمهر به چاپ رسیده داستان آدمهایی است که مجبور شدهاند، از وطنشان، از خاکی که در آن ریشه دواندهاند دور بمانند؛ آدمهایی که نه به میل خود بلکه به جبر روزگار و اندیشههای پلید دولتمردان کشورشان، مجبور به بریدن ریشهها شدند و سختی مهاجرت را به جان خریدند؛ درختی که ریشههای بریده و آسیبدیده دارد، در کدامین خاک میتواند شاهد طراوت و سرسبزی برگهایش باشد؟
«هناسه» شخصیت اصلی داستان، در این کتاب نماینده تمام کردهای عراق است. زنی که در یک روز عادی، در شهر دوستداشتنیاش، حلبچه، پای گاز ایستاده و به فکر کاشتن هزاران بذر سبزی و آفتابگردان در زمین خانهاش است، ناگهان با مفهوم خطر و فرار کردن درگیر میشود.
زن داستان، مانند هزاران نفر دیگر وقت نمیکند با خانه و زندگیاش، با وطنی که در آن ریشه دوانده و سبز شده است، وداع کند. او همراه همسر و فرزندانش، در پناه کوههای اطراف، در کنارهمسایهها و همشهریهایش پناه میگیرد تا شاید افکار شوم دشمن به سمت خاموشی و فراموشی برود. «هناسه» هیچوقت به خانهاش برنمیگردد، مگر برای وداع همیشگی که مصادف میشود با بمباران و نابودی شهرش. زنی که تمام رویایش سرسبز کردن زمین پدریاش بود، زرد و پژمرده، باکودکانی قدونیم قد، فقط با مشتی خاک سرزمینش راهی مرزهای ایران میشود.
درختها هر قدر آب و نور کافی دریافت کنند، اما تا زمانی که از خاک مرغوب و سازگار با آن محروم باشند، تا زمانی که ریشههایشان نتواند با آرامش و امنیت در اعماق زمین رسوخ کند، بیمار و پژمرده میمانند. شخصیت زن این کتاب همان درخت است. او در یکی از روستاهای حوالی سمنان، با خانوادهاش مشغول زندگی میشود اما غم دوری از وطن، بیخبر ماندن از قوم و خویش و مهمتر از همه دلتنگی روزبهروز او را خستهتر و خمیدهتر میکند.
راضیه بهرامیراد، نویسنده «هناسه» در این اثر هم مانند کتاب قبلیاش به مخاطب نشان داده که تا چه حد با دنیای درونی زنان تنهامانده آشناست. زنانی که شاید جسمشان در میان هزاران نفر باشد اما روح و قلبشان در جای دور از آنجا درحال تپیدن است. بهرامیراد درک بسیار خوبی از عواطف و احساسات آسیبدیده دارد. او به خوبی میتواند خواننده را با جریانات عادی و روزمرهی آدمهای داستانش همراه سازد و در این همراهی نقطههای دردناک و دیدهنشده روحشان را نمایان سازد. اما گاهی نویسنده آنقدر به جزییات و نمایان ساختن عواطف شخصیتهایش میپردازد که گویی خط اصلی داستان را برای ساعتی از یاد برده است.
نکته بعدی که باید به آن اشاره کرد، شروع کتاب است. آغازی که یک موقعیت خوب و نفسگیر را به تصویر کشیده، اما تا انتهای داستان فراموش شده میماند. اینکه نویسنده بخواهد از نماد و استعاره برای کارش استفاده کند خیلی خوب است، اما دلیل و علت این امر باید در طول داستان پرداخته شود و تنها به ابتدا و انتهایش اکتفا نکند.
«هناسه» پر از خاطرات خوب و بد است. او در تمام مدتی که به اجبار جنگ و شرایط نامساعد کشورش ساکن ایران میشود، قلب و روحش در هر لحظه و موقعیت به سمت حلبچه پرواز میکند. مخاطب به مدد این گشتوگذار با قسمتهای زیادی از محیط زندگیاش، همسایهها و دوستانش آشنا میشود. او سختیهایی که در این مهاجرت ناخواسته متحمل شده را با مرور خاطراتش، که گاهی شیرین است و گاهی هم تلخ، تاب میآورد و لحظهای از مادرانگی و همسرانگیهایش نمیکاهد.
کتاب «هناسه» پر از شخصیتهای خوب و بد است. مانند دنیای واقعی و آدمهای دوروبرمان. انسانهایی که مدتها طول میکشد تا بدانی برای کمک و دوستی نزدیکت شدهاند یا ضربه زدن. «هناسه» خیلی از آنها را به دست فراموشی میسپارد و بعضیشان را در ذهن و یاد خود مانند گوهری گرانبها حفظ میکند. یکی از آنها خالو رشید است.
خالو رشید از ابتدای داستان در یاد و قلب هناسه وجود دارد. مردی آزاد و رها. مردی که تمام گفتارش مانند درسی در خاطر زن مانده است. شاید اگر مخاطب بخواهد در این کتاب دنبال شخصیتی پر رنگ و هم قدوقوارهی هناسه پیدا کند، ناخواسته اسم خالو رشید را بیاورد. شخصیتی که در گذشته ی زن بوده و بعد از مهاجرت هیچ اطلاعی از او ندارد، اما چنان در ضمیر و خاطرات زن پررنگ و کارآمد است که برای خواننده هم قابلاحترام و مورد قبول واقع میشود. خالو رشید نمونهای از انسانهایی است که از دانستن زیاد و درک موقعیتهای این جهان، به دنیای آرام بیخیالی و تواضع روی آورده است. مردی که خوب میداند، بسیار میفهمد و با کوتاهترین جملات مهمترین حرفایش را میزند. صحبتهایی که در تمام زندگی هناسه نقشآفرین و کمککننده هستند.
خواندن رمان «هناسه» به مخاطب کمک میکند تا بهتر و بیشتر با هجرتهای ناخواسته آشنا شود. درککردن انسانهایی که از وطن خویش دور میشوند و به خاک دیگری پناه میبرند، همیشه پر از حرفهای دردآلود است. چون همزبانی برای گفتن و نشان دادن زخمهایشان ندارند. مانند هناسه که هر نفسش یادآور رنجهای اغشته به امید است.
نظرات