دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳ - ۰۸:۳۹
از البرزکوه تا تخت شاهی؛ حماسه فریدون و فروپاشی ضحاک

خراسان‌رضوی - در واپسین سال‌های حکومت ظالمانه ضحاک، فریدون با فرّه پادشاهی به دنیا آمد. او که از همان کودکی تحت تعقیب مأموران ضحاک بود، در مرغزارهای ایران‌زمین و با شیر گاوی افسانه‌ای به نام برمایه پرورش یافت. داستان او، آغاز مبارزه‌ای است که سرنوشت ایران را دگرگون خواهد کرد.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ مرصع موسی‌الرضایی، پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی: فریدون یکی از شخصیت های اسطوره‌ای ایرانی، فرزند آبتین و از نسل جمشید است که در اوستا با نام «ثرئیتونه» از او یاد می شود. «ثریته» بخش نخست این نام، به معنی سه است و این شخصیت دارای سه هنر و قدرت رزمی، طبابت و جادوگری و سحر بوده است. رد پای این قهرمان را در اسطوره‌های هند نیز می‌توان یافت. در اوستا داستان نبرد او با اژدهایی سه سر آورده شده که همتای آن در شاهنامۀ فردوسی، نبرد با اژی‌دهاک (ضحاک) است.

برآمد برین روزگاری دراز..کشید اژدها را به تنگی فراز

خجسته فریدون ز مادر بزاد… جهان را یکی دیگر آمد نهاد

ببالید بر سان سرو سهی… همی تافت زو فره شاهنشهی

در واپسین سال‌های حکومت هزارسالۀ ضحاک، در گوشه‌ای از ایران‌زمین، نیک‌مردی به نام آبتین با همسرش فرانک زندگی می‌کردند. آنها صاحب فرزندی شدند که از هر نظر بی‌مانند بود، فرّه پادشاهی همراه داشت و همچون خورشید تابان می‌درخشید. نام فرزند را فریدون نهادند.

در آن روزها، ضحاک همچنان دست از جستجو برای یافتن فریدون و خانواده‌اش برنداشته و تمام گیتی را برای پیداکردنش زیر و رو کرده بود. ماموران ضحاک در ادامۀ این جستجوها به نزدیکی محل زندگی آبتین رسیدند. آبتین که مدت‌ها خود را از افراد ضحاک پنهان نگاه داشته بود، این بار نتوانست از دست آنان بگریزد و ماموران او را بازداشت کرده و به قصر شاه بردند. دگر روز فرانک که از بازگشت همسر ناامید شده بود، فرزندش را برداشته و به بیشه‌ای دورافتاده پناه برد. در آن بیشه گاوی زندگی می‌کرد که با تمام گاوها فرق داشت، گاوی زیبا که هر موی تنش به رنگی بود و آوازه‌اش همه جا را پر کرده بود. نام گاو برمایه بود. فرانک فرزند خود را به صاحب گاو سپرد تا در همان مرغزار از شیر برمایه بنوشد، رشد کند و از گزند ضحاک در امان بماند.

مدتی گذشت و اخبار گاو شگفت انگیز به ضحاک نیز رسید. نشانی‌های گاو همان بود که سال‌ها پیش در خواب دیده بود، پس بی‌درنگ مامورانش را به محل زندگی گاو فرستاد. فرانک باخبر شد و پیش از آنان به مرغزار رفت تا فرزندش را از آنجا دور کند. فریدون که کودکی سه ساله شده بود به سختی از برمایه دل کند و همراه مادر به البرزکوه در هندوستان رفت (در این بخش از شاهنامه موقعیت مکانی کوه البرز در هندوستان است و این از ویژگی‌های مکان‌های اسطوره‌ای است که با مکان واقعی مغایرت دارد.).

در البرزکوه، فرانک فرزندش را به پیری از اهالی دین سپرد و به او گفت پایان بخش پادشاهی ضحاک ستمگر در طالع پسرش نوشته شده و باید تا هنگامی که زمانش برسد از او محافظت کرد. پیر دانا پذیرفت و فریدون را در کنار خود نگاه داشت. ماموران ضحاک به مرغزار رسیدند. آنها دریافتند فریدون زنده است و پس از مرگ پدرش آبتین آنجا پنهان گشته و در تمام این مدت از شیر برمایه تغذیه می‌کرده است. برمایه را کشتند و مرغزار و خانۀ فریدون و گاو را به آتش کشیدند.

۱۶ سال از عمر فریدون در البرزکوه گذشت. او جوانی رشید شده بود و هر چه می‌گذشت فرّه شاهی بر او نمایان‌تر می‌شد. یک روز از کوه به دشت آمد و نام و نژاد پدر را از مادرش پرسید. فرانک نیز هر آنچه دربارۀ گذشتۀ خود و آبتین و آن مهربان‌گاو بود، به فرزندش گفت:

فرانک بدو گفت کای نامجوی… بگویم تو را هرچه گفتی بگوی

تو بشناس کز مرز ایران زمین… یکی مرد بد نام او آبتین

ز تخم کیان بود و بیدار بود… خردمند و گرد و بی آزار بود

پدرت آن گرانمایه گرد جوان…فدا کرد پیش تو روشن روان

فریدون همه چیز را دربارۀ پدرش و برمایه شنید. از این همه سال ظلم ضحاک به خود و عزیزان و نیز مردم سرزمینش، به خشم آمد و کینۀ او بر دل گرفت و با خود عهد بست تا انتقام همه را بگیرد:

بپویم به فرمان یزدان پاک…برآرم از ایوان ضحاک خاک

ادامه دارد...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط