سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): «برای تو چه فرقی میکنه ملعون؟ حورا به سیم آخر میزند. «اگر قرار کشته بشم یا بلایی سرم بیارید، ترجیح میدهم همین جا باشه.» فرمانده، دختر ترسیده را به سمت در پرت میکند. حورا سکندری میخورد و کف اتوبوس میغلتد. سرش به لبه فلزی رکاب میخورد و جیغ دردناکش را به هوا بلند میکند. صدای جیغش جگرخراش است.» خیلی گستاخی! ترجیح تو چه ارزشی برای من داره، سلیطه. تو انگار من را نمیشناسی. من حمزهام، تشنه به خون شیعیان رافضی فوعه و کفریا. میخواهی آن روی سگ من را بالا بیاری؟ میخواهی مجبورم کنی پیش چشم همولایتیهات…»
این سطوری از رمان «دختران قبیله جنگ» به قلم جواد افهمی است که در انتشارت خط مقدم چاپ شده. رمان زنانی که در حمله مخالفان بشار اسد به فوعه گروگان گرفته شدند و اتفاقات تلخی را از سر گذراندند. در این رمان افهمی با خلق چند شخصیت اتفاقات این حادثه را روایت کرده است. درباره ایده رمان، آنچه که برای خلق شخصیتها و روایت ماجرا طی شده با جواد افهمی گفتوگو کردیم.
در رمان شما بحث دو جغرافیای متفاوت در سوریه مطرح است. برای شناخت این جغرافیا به سوریه سفر کردید؟
من به سوریه سفر کردم و چند ماه در آنجا ماندم و درباره ماجرای رمان تحقیق و بررسی کردم. بنش را دیدم، اما فوعه هنوز در دست مسلحین است. من تا حلب رفتم و با چند نفر درباره اتفاقاتی که روی داده بود، صحبت کردم.
چرا خواستید اتفاقات رمان از نگاه زنان مطرح شود؟
چون موضوع زنانه بود و تصورم بر این بود که مخاطب را بهتر جذب میکند. البته منظورم این نیست که رمان را تنها برای مخاطب زن نوشته باشم، اما گاهی لحن و حال و هوای زنانه میتواند جذابیتهایی به رمان بدهد.
اسم سوسن را برای یکی از شخصیتهای رمان «دختران قبیله جنگ» انتخاب کردید. این اسم در سوریه کاربرد دارد؟
شخصیت سوسن ساخته و پرداخته ذهن من است، اما نام سوسن خیلی در سوریه وجود دارد. البته سوریها نامهای ایرانی را خیلی دوست دارند. درباره این اسم که پرسوجو کردم متوجه شدم که خیلی از اعراب دوست دارند نام دخترشان را سوسن بگذارند.
در ابتدای رمان شما فاجعهای اتفاق میافتد و زنی که سعی دارد فرزندش را از حادثه دور کند، نه تنها موفق نمیشود بلکه در جلوی چشمانش سرفرزندش را میبرند. در این میان یکی از افرادی که در سمت مقابل زن ایستاده، مردی به نام حمزه است که زمانی به سوسن علاقهمند بوده است. به نظرتان با این شروع توانستید مخاطب را به رمان جذب کنید؟
تلاشم این بودم که مخاطب را با خودم همراه کنم و هم عمق فاجعه در سوریه را نشان دهم، هم آنچه که واقعاً اتفاق افتاده بود تا دریابند که داستان قرار است در چه فضا و بستری تعریف شود.
در رمان شما شخصیتی به نام حمزه وجود داشت که بسیار من را کنجکاو کرد که چطور یک فرد دانشگاهی و عاشقپیشه و همینطور خجالتی و آرام میتواند به چنین شخصیت هولناکی تبدیل شود؟ این شخصیت آنقدر من را کنجکاو کرد که بیشتر به دنبال آن بودم تا اطلاعات بیشتری درباره او بخوانم اما اینطور نشد! چرا؟
شخصیت حمزه در داستان جا برای پردازش بیشتری داشت، اما اگر ادامه داده می شد این حس را القا میکرد که کل داستان فقط برای شخصی به نام حمزه است و از جایی دیگر محدودیت هایی برای نویسنده وجود دارد که در این برهه زمانی باید حواس به نوشتن باشد تا خواننده متن طولانی و زیاد را کنار نگذارد.
به همین دلیل از جایی دیگر داستان حمزه را به اتمام رساندم، اگر میخواستم این شخصیت را واقعیتر و ملموستر نشان دهم باید بیشتر از اینها به داستان او میپرداختم؛ به عبارتی ریشههای داستانی او را عمیقتر نشان میدادم. ما کم نداشتیم کسانی را که وارد گروهک داعش شدند و حتی خیلی وحشیتر و به عبارتی دیگر هیولاییتر رفتار میکردند. این داستانها از زبان رزمندگان مقاومت بیشتر شنیده میشود، اما چون موضوع داستان متفاوت بود برای همین به همین مقدار بسنده کردم و تصمیم بر این شد تا از حضور و خروج مسلحین اتفاقاتی مانند داستان عاشقانه رقم بزنم و بعد ورود به این گروه مسلح را شرح دهم.
در بخش دوم یعنی ماجرای حورا و رئوف اطلاعات بیشتری در اختیار ما قرار دادید و بیشتر به موضوعات اطراف و پیرامون آنها پرداختید. آیا قصد داشتید کشش بیشتری در درمان ایجاد کنید و برای همین داستان دیگری را به موازات داستان سوسن خلق کردید و حتی در بخش اول را داستان با سوسن شروع میشود و بعد به سمت حورا حرکت میکنید و به نظرم در داستان دوم هیجان و کشش بیشتری هست؟
به نظر بنده شخصیت سوسن و حمزه جذابتر از کار درآمده است و میتواند حتی جذابتر از این هم پیش برود. ولی نکتهای که ممکن است مورد توجه شما قرار نگیرد همین باشد که داستان حمزه و سوسن در همان مقطع کوتاه که عاشق هم میشوند و به جدایی میرسد، جذابتر است. حتی داستانهای دیگرشان مانند شخصیت، جدایی و حتی وصالشان میتواند جذاب باشد.
یکی از صحنههای کتاب متعلق به فردی به نام سائر بود که به دیدن سوسن میآید و قصد دارد حمزه را بکشد. در این صحنه شما کاملاً بدون پردهپوشی توانستهاید این شخصیت ارتش سوریه را به تصویر بکشید. در صورتی که اگر میخواستید چنین اقدامی را برای یک نیروی اطلاعاتی ایرانی انجام دهید، معذوریت داشتید و حتی شاید عرق ایرانی شما اجازه نمیداد که د. توصیف چنین شخصیتی اینقدر رک باشید، اما درباره این شخصیت این حس را در ذهن حلاجی میکرد که چگونه تصمیم میگیرد تا دست به کشتن حمزه بزند. این صحنه را چگونه ترسیم کردید؟ اگر بخواهید برای یک مامور اطلاعاتی ایرانی نیز بنویسید چگونه بدون شعار و سانسور میتوانید چنین صحنهای را خلق کنید؟
در کتابهایی که توسط بنده نوشته شده مانند همین کتاب «دختران قبلیه جنگ» یا «سوران سرد» یک وجه مشترک وجود دارد. در کتاب «سوران سرد» نیز هم یک استوار ارتش ایران هست که به شکل یک ادم ترسو و چاق و فراری از جنگ ترسیم شده است. من هیچ وقت خودم را محدود نمیکنم و هرچیزی که در ذهنم از شخصیتهای حقیقی میتوانند باشند و میتوانند به داستان جذابیت بدهند استفاده میکنم و از شعار بهرهای نمیبرم.
آن شخصیتی را که شما فرمودید در کتاب وظیفهاش کشتن است و تمام ذهن خودش را می گذارد که چه کاری بکند تا ماموریتش را به خوبی انجام دهد. او برای این کار آموزش دیده و در این کار خبره است.
این فرایند در رمانهای جنگی نیز بهتر شده است که نویسنده خود را در محدودیت قرار نمیدهد و فقط به صفات خوب و بارز مثال یک فرمانده، بسیجی یا حتی کسی که در جبهه شهید شده است نمیپردازد و او را فقط صرفاً یک فرد بینقص نشان نمیدهد. چنانکه در کتاب زندگینامه شهید علیرضا توسلی به نام «بادهای سرکش هند و کش» حدود دوسال تحقیق کردم تا به مسائلی بپردازم که حقیقی هستند حتی موضوعاتی که برخی دوست نداشتند بیان کنند.
بخش دیگر در کتاب به زندانیان زن پرداخته بودید و حورا را در آنجا به تصویر کشیده بود که در زندان است به نظر شما چقدر توانستید شرایط حضور یک زن را در زندان منعکس کنید؟
متاسفانه یکی از مشکلاتی که در این مصاحبهها وجود داشت همین بود که مترجم در کنار من قرار داشت و من به راحتی نمیتوانستم خودم اطلاعات را بدست بیاورم. برای همین در مصاحبه با دو فرد زندانی آنقدر اطلاعاتی به دست نیاوردم، در صورتی که اگر خودم ارتباط میگرفتم به راحتی میتواستم حرفهای آنان را بشنوم ولی با این وضعیت نمیتوانستم اطلاعات خاصی بدست بیاورم. هر چند باتوجه به حوادثی که در اطراف سوریه رقم خورده بود، توانستم اطلاعاتی بدست بیاورم که با ویرایش و تدوین کار را جلو بردم. من ابتدا ایدهای کوتاه داشتم و در کنار آن توانستم از تخیلات خودم نیز بهره ببرم. برای مثال در بخشی از داستان قرار است گروگانها را از فوعه به بنش ببرن که این فاصله فقط ۵ دقیقه است برای همین من اتفاقاتی را در این مسیر میخواستم رقم بزنم که مسیر طولانیتری را انتخاب کردم که بتوانم این اتفاقات وارد شده را روایت کنم. حال اصل داستان فقط گروگانگیری زنان شیعه و باقی رمان با تخیل و داستانپردازی ایجاد شده است.
فکر می کنید در کتاب «دختران قبیله جنگ» چقدر توانستهاید بخشی از فرهنگ سوریه را منعکس کنید؟
هدف داستان این مسئله نبود، اما در کنار این داستان سعی کردم مواردی را که مورد تحقیق قرار داده بودم بیان کنم مثلاً نمونهای از ان جغرافیای کشاورزی بود که اغلب افراد فوعه زمین زیتون داشتن که به دلیل نبود سوخت در سه سال محاصره مجبور به قطع تنه درختان و همین امر باعث نابوی زمینشان میشود یا در جایی از کارشناسان شنیدم که قحطی بزرگی که اتفاق افتاد باعث میشود بیشتر کشاورزان نیز بیکار شوند. همین مسئله پیوستن آنان به گروهکهای مسلحین را در پی دارد. در داستان به جغرافیای خانهها و کوجهها اشاره شده است.
به نظر شما بخشی که باعث ترس و دلهره می شود و این حس را به خواننده نیز القا میکند در کدام قسمت پررنگتر است؟ فکر میکنید در انعکاس این حس ترس در کتاب موفق بودید؟
در بخش اول داستان با ترس آغاز شده است ولی صحنههای دیگری که میشود اشاره کرد ترس و دلهره فرار دو زوج به سمت فوعه است که در آخر رئوف محاصره میشود و توسط مسلحین دستیگر میشود.
در جایی دیگر داستان آزادی حورا را داریم که او را از جادهای میبرند که رئوف در حال اعدام است پدر و مادر او نیز در حال آخرین تلاش برای زنده نگه داشتن او هستند. در این جای داستان حورا و دوستانش که بسیار خسته از این شکنجهها هستند داد میزنند و خود حورا از راننده شکایت میکند و به او میگوید: «برو ظالم چرا منو از این مسیر آوردی!؟» انگار میخواهد باز هم آنها را شکنجه دهند و در این صحنههاست که ترس، خشونت و کینه زیادی وجود دارد.
در این رمان روایتی از زنان گروگان گرفته شده در سوریه را روایت کردید. به نظر خودتان در شرح این اتفاق با روایتی زنانه موفق بودید؟
بسیار علاقهمند بودم که رمان بتواند خارج از حوزه ایدئولوژی و خارج از سویه فکری باشد، یعنی چه آن کسی که میخواهد رمان را بخواند موافق شرکت در جنگ سوریه بوده است یا خیر. ضمن اینکه «دختران قبیله جنگ» هیچ اشارهای به حقانیت یا عدم حقانیت بشار اسد ندارد ولی به یکسری از مسائل اشاره دارد. به نظرم موفق شدم که یک حقیقت تلخ را به صورت داستان جذاب بیان کنم و خیلی دوست دارم که این داستان را خانمها بخوانند.
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
درباره یک ماجرای تاریخی معاصر در رابطه با نفت ایران و پیدایش آن کار میکنم که برای همین سراغ کتاب استاد محمدعلی موحد «خواب آشفته نفت» رفتهام که یک گنجینه است. در کنار این مجموعه چند جلدی، کتابهای دیگری را هم مطالعه کردم. درباره نفت کتابهای خاطرات زیاد است و شگفتی من از ماجرای نفت این بود که گمان نمی کردم درباره نفت این همه کتاب و خاطرات وجود داشته باشد.
نظر شما