سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -سمیه خاتونی: قرن هفتم و هشتم، وحشتناکترین دوران تاریخ ایران از حیث قتلعامها و کشتارها و ویرانیهای پیاپی است. حمله مغول و تاتار به منزله بلایی آسمانی برای ایران بود که با تاختوتازهای مأیوسانه فرزندان محمدخوارزمشاه و سپاهیان او تکمیل شد و با حمله مجدد مغول در زمان هلاکو و جانشینان وی ادامه یافت. از قتلعامهای چنگیز و سپاهیان وی نمونههایی در کتابهای تاریخ آمده است که حتی تصور آن نیز دهشتانگیز و هراسآور است. آن همه جنایت و کشتار و غارت بیامان، آنقدر دردانگیز و ملالآور بود که هر نویسندهای را در آن اوان بر آن داشت که شرحی در این باره بنویسد. خبرنگار ایبنا با احسانالله شکراللهی، شاعر و مدیر انتشارات مجلس شورای اسلامی درباره این موضوع گفتوگویی داشته که در ادامه میخوانید:
رویکرد ادبی شاعران و ادیبان قرن هفتم و هشتم در برابر حملات قوم مغول چه بود؟ آنها این وضعیت را چگونه در اشعار خود منعکس کردند و همچنین پیشنهادشان برای عبور انسان از این برهه فلاکتبار چه بود؟
انعکاس رویدادهایی اینچنینی در طول تاریخ ادبیات همواره با دو رویکرد همراه بوده است، دسته اول شاعرانی هستند که برحسب وظیفه و مسئولیت اجتماعی تلاش میکنند تا سرودههایی با مضمون نکوهش ظلم بسرایند و دسته دوم شاعرانی هستند که شعرشان در کسوت یک زایمان فکری اتفاق میافتد و خارج از کنترل و اراده شاعر شکل میگیرد.
در واقع از زمانی پیشتر، نطفه موضوع در ذهن شاعر بسته شده و به مرور زمان به تکامل میرسد و در نتیجه میبینیم در قالب یک اثر هنری متولد میشود؛ بی شک این ویژگی شعر راستین است که در گرو خواست و اراده شاعر نیست.
در این اشعار مفاهیم سیاسی، فرهنگی، اجتماعی چنان در هم تنیده شدهاند که قابل جداسازی نیستند و به کلامی انسجام یافته رسیدهاند، این اشعار منحصراً از آینه و زهدان ذهن و ضمیر شاعر سرچشمه میگیرند و از جمله اشعار راستینی هستند که در تاریخ ادب ماندگار هستند و در ورطه شعاری شدن و سفارشی بودن هم نمیغلتند. البته این اتفاق درونی برای هر شاعری به نسبت قریحه شاعرانگیاش آشناست. برای خود من هم چندی پیش این حالت غالب شد و شعری را در مذمت رژیم صهیونیست و اسرائیل گفتم:
از شدت جرم ننگ آدم شدهای
شایسته لعنت دمادم شدهای
با آن همه کشتار و ترور اسرائیل
منفورترین کشور عالم شدهای....
هنرمندان زیادی در اقصی نقاط جهان وجود دارند که هنرشان به مثابه هنر بینقص و اصیل نیست! با این حال از نظر شما، این هنر غیر اصیل اما بعضاً موفق چگونه شکل میگیرد؟ آیا میتوان آنها را مخلوقاتی از ضمیر و ذهنی مکدر و تاریک هنرمند دانست؟
به زعم من این مسئله مانند این است که بگویی زهدان زنی که دچار آلودگی و عفونت است، قابل باروری است! مسلماً زهدانی با این شرایط نمیتواند فرزندآوری داشته باشد. برای هنرمند و شاعر هم اینگونه است که برای تولد اثر باید آینه ضمیرش صیقلی و پاک باشد. حکیم مولانا در این باره گفته است:
همچو آهن گرچه تیره هیکلی
صیقلی کن صیقلی کن صیقلی...
در قدیم آینهها از جنس حلب بود و به مرور زمان زنگار میبست به همین دلیل هر روز صبح باید با نمد آینه را میسابیدند که خاصیت صیقلی خود را حفظ کند و اگر مدتی به آن نمیرسیدند، آینه پس از مدتی تیره و تار میشد. بنابراین آینه ضمیر انسان هم همینطور است اگر مدام به آن رسیدگی نکنیم به ظلمت و تیرگی گرفتار میشود و تنها راه گفتن شعر راستین این است که شاعر ضمیر خود را خالص کند.
آیا این خلوص بیشتر به تقوا و پرهیزکاری شاعر ارتباط دارد و یا میتواند معنای همان رو راستی و خلوص صادقانه شخص را هم بدهد یعنی هر چه هست فارغ از خوب و بد همان را عیان کند؟
این گام اول است در شاعری است. خلوص با خدا، خود و دیگران، شاعر را از تیرگی رها میکند و ممکن است گاهی دیگران او را واله، دیوانه و یا مجنون بپندارند.
چرا با وجود وحشتی که در قرن ۷ و ۸ هجری است، در اشعار شاعران نامدار آن دوره حافظ، سعدی و مولانا ما نامی از مغول و فجایع روزگار را نمیبینیم و شاعران این دوره بیشتر مردم را به عشق، انسان دوستی و صلح دعوت میکنند؟
طبیعتاً در آن دوران به قدری خفقان و وحشت زیاد بوده است که اگر صراحتاً به اسامی ظالمان اشاره میکردند گردنشان را میزدند. مثل اینکه شاعری در نفی ظالمی که حاکم وطن خودش است شعری بگوید. در آن زمان مغولها حاکم بر ایران بودند و شاعران برای نوشتن و مذمت آنان دستشان باز نبود.
اما به طور مثال سعدی در همین شرایط مسائلی را در اشعار خود طرح میکند که برای انسان راهگشاست، مثل این پند که میگوید غم و شادی هر دو رو از یک سکهاند و چاره انسان این است که برخود هیچ چیز را سخت نگیرد. این تیزبینی نگاه فلسفی و بنیادین سعدی، ریشه ناملایمات در آن دوران را نشان میدهد. همانطور که درغزلی دیگر میگوید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
این شعر را سعدی در دوران حاکمیت مغول میگوید و از این عجیبتر وجود ندارد. به طور کلی برای عارفان غم و شادی تفاوتی ندارد آنها جهان را از جایی رفیعتر می نگریستند. مانند سکه که بر هر رویش بیفتد برای تاجر فرقی ندارد.
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست
یعنی شادی و غم هر دو فرستادهای از سوی خداست و برای من هر چه از دوست رسد نیکوست.
در مجموع این نوع نگاه و فلسفه در آن دوره بسیار بر مردم ایران در آن زمان تاثیرگذار بوده، چرا که انسان در شرایط تلخ و سخت باید خود را به فلسفهای آرام و متقاعد کند و به حیات خود ادامه دهد وگرنه دچار استیصال، افسردگی خواهد شد و مانند عقربی که درحلقهای از آتش گیر افتاده خودش را نیش زده و نابود خواهد کرد.
به همین سبب، این عرفان در آن دوران و شرایط قطعاً برای شاعران و مردم، یاریکننده و راهگشا و آرامشدهنده بوده است و امید به حیات را در ایران زنده نگه داشته است. البته بعضی مانند علی شریعتی و اقبال لاهوری به این رویکرد در مولانا، سعدی و حافظ تاختهاند اما به گمان من اگر این عرفا با این اشعار که مملو است از عشق، انسان دوستی و صلح نبودند، زیست انسانی و هنری حیات مجدد نمییافت و در تاریکی آن روزها به یغما میرفت. هوشمندی شاعران آن دوره این است که در آن دوران سیاه، به این نگاه و تفکر پناه برده و عینک سبزی زدهاند که آن ویرانی دهشتبار را همچون دنیایی سبز ببینند.
همان طور که خود مولانا صراحتاً اشاره میکند:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
با این وصف آیا فکر نمیکنید شاعران امروزی بیشتر انعکاسدهنده غم و عصیان و یا گرفتار شعر شعار زده شدهاند؟
خیر. به نظرم شاعران خوب و با فلسفه روشن هم داریم که شاید مخاطبان آنها را نمیشناسند مانند قربان ولیئی که من هر گاه شعرش را میخوانم مانند بیدل و مولانا به آرامش میرسم.
نظر شما