به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نشست «امتداد اجتماعی فلسفه؛ چیستی، چرایی و چگونگی» به همت قرارگاه مکتب توحید در مؤسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام، سالن علامه طباطبائی، برگزار شد.
در این نشست آیتالله غلامرضا فیاضی، مدیر مرکز تخصصی آموزش فلسفه اسلامی، و حجتالاسلام محمد حسن وکیلی، استاد سطوح عالی حوزه به سخنرانی پرداختند و حجتالاسلام سید محمد محسن دعائی، مسئول قرارگاه مکتب توحید، دبیری این نشست را بر عهده داشت.
در ابتدای جلسه دبیر نشست، سید محمدمحسن دعائی، با اشاره به موضوع جلسه، گفت: مسئله امتداد اجتماعی فلسفه به طور مشخص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مورد توجه ویژه قرار گرفته است. درست مثل مسئله فقه نظام و فقه حکومتی که تا قبل از انقلاب اسلامی چندان مورد توجه نبود. البته در جغرافیای تمدن غرب این مسئله تازگی ندارد. رهبر حکیم انقلاب کمکاری بر روی امتداد اجتماعی فلسفه اسلامی را یک امتیاز منفی و نقص میدانند.
مسئول قرارگاه مکتب توحید ادامه داد: در تفکر غربی انگارههای فلسفی در حیطه انتزاع متوقف نشدهاند و در ابعاد مختلف زندگی بشر امتداد پیدا کردهاند. به طور مثال فلسفه لیبرالیسم در طول زمان هم امتداد فرهنگی و هم امتداد اقتصادی پیدا کرده است. سؤال این است که ما در فضای فلسفه اسلامی هم میتوانیم چنین امتدادی را تجربه کنیم یا خیر؟ و اگر قرار است این امتداد حاصل شود چگونه باید این اتفاق بیفتد؟
در ادامه حجتالاسلام محمدحسن وکیلی، استاد سطوح عالی حوزه، به عنوان اولین سخنران با اشاره به موضوع جلسه، گفت: قرار بر این است که بنده مجموعهای از تجاربی که در بحث امتدادهای حکمت، طی سالهای گذشته در این مؤسسه به دست آمده را در این جلسه گزارش کنم. و بعد از گزارش، جناب استاد فیاضی به نقد و بررسی سخنان بنده بپردازند و نکات خود را بیان کنند. محتوایی که حقیر تقدیم میکنم محصول استقرا و تجربه است و اینگونه نیست که برهانی وجود داشته باشد که امتدادهای اجتماعی فلسفه، همینهایی است که بیان میشود.
او ادامه داد: در ابتدا باید به این پرسش پاسخ داد که منظور از امتداد حکمت و فلسفه چیست؟ به نظر بنده مراد از امتداد فلسفه، استخراج کردن بایدها و نبایدها از دلِ گزارههای «هست و نیست»، است. موضوعِ اصلی فلسفه به معنای حکمت نظری «هست و نیست» ها است؛ گزارههای خبریه شرطیه یا حملیه و امثالهم که از واقعیات عالم خبر میدهند. آیا میتوانیم از دل این هست و نیستها، باید و نبایدی به دست بیاوریم که مبدأ عمل و تصمیمگیری قرار بگیرد و به وسیله آن زندگی فردی و اجتماعی را بسازیم؟ فلسفه اسلامی در وجه سلبی و انتقادی بسیار موفق است. وقتی ما با یک دستگاه مدیریتی، تصمیمگیری و تربیتیِ غیراسلامی مواجه میشویم که مبتنی بر یک سری اصول و مبانی است، فلسفه اسلامی خیلی خوب میتواند آن مبانی و چهارچوبها را نقد کرده و زیرسؤال ببرد.
او ادامه داد: سؤال این است که اگر ما با فلسفه اسلامی دستگاههای معرفتی دیگر را نقد کردیم، میتوانیم یک نمونۀ جایگزین تولید کنیم یا خیر؟ سؤال دیگر این است که اصلاً چه نیازی به امتدادبخشی فلسفه داریم؟ ما به دنبال ساختنِ یک تمدنِ اسلامی هستیم. در این راستا باید از تمام ابزارهای موجود برای تولید این تمدن استفاده کنیم. پیشاپیش حدس میزنیم که شاید یکی از ابزارهای کارآمد در اینجا امتدادبخشی مفاهیم فلسفه باشد. پس باید تلاش کنیم از این ظرفیت هم استفاده کنیم. اما آیا این کار شدنی هست و اگر هست به چه صورت میتوان این کار را کرد؟
این استاد حوزه افزود: فلسفه خدمات مختلفی در عرصه امتداد اجتماعی بایدها و نبایدها میتواند داشته باشد. اولین کاری که فلسفه میتواند انجام دهد ترسیم هدف برای فرد و جامعه است. یکی از سؤالات مهمی که در فلسفه اخلاق با آن مواجه هستیم این است که ما چگونه سلسلۀ هستها و نیستها را به بایدها و نبایدها گره بزنیم؟ علامه طباطبایی بحثی در این رابطه دارند که به گمان بنده متقنترین پاسخ است. ایشان میگویند که ما یک گزارۀ پایه «باید» داریم که این گزاره حلقه اتصال سلسله «باید» ها به «هست و نیست» ها است. آن گزاره پایه این است: «هر آنچه که سعادت و لذت برتر است، باید انجام شود». علامه میفرمایند این گزاره، گزاره بدیهی است و هیچ انسانی نمیتواند آن را انکار کند. کاری که گزارههای هست و نیست میکنند این است که مصداق سعادت و لذت را مشخص میکنند. ما یک کبرای کلی داریم که آنچه سعادت و لذت است باید انجام شود. یک سری صغریاتی داریم که میگویند چنین کاری موجب سعادت و لذت است. گزارههایی که ملازمه بین رفتار و تحصیل سعادت و لذت را اثبات میکنند از جنس هست و نیست هستند. این گزارهها وقتی اثبات میشوند به آن کبرا میپیوندند و نتیجه این میشود که این کار را باید انجام داد. مثلاً اگر نماز میخوانیم در ابتدا اثبات میکنیم که نماز موجب سعادت است، آنچه موجب سعادت است را باید انجام داد پس باید نماز خواند.
حجتالاسلام وکیلی ادامه داد: اولین کاری که فلسفه میتواند انجام دهد این است که در تعریف و تبیین این سعادت و لذتِ برتر به ما کمک بکند. فلسفه به ما میگوید سعادت برتر چنین است و چنان است و وقتی تعریف سعادت عوض شد طبیعتاً برنامهها و کارهایی که برای رسیدن به سعادت وجود داشته هم تغییر میکند. خیلی تفاوت دارد که ما لذتِ برترِ انسانی را لذت عقلی بدانیم یا لذت حسی بدانیم. اگر مثل حکماً لذت برتر را لذت عقلی بدانیم آن وقت در صغری به دنبال کارهایی هستیم که منجر به لذت عقلی شود. اگر لذت عقلی را یک لذت عقلیِ جاودانه بدانیم آن وقت باز کارهایی که منجر به این مقصود میشود متفاوت است. لذا تعریفِ سعادت انسانی که یکی از بحثهای فلسفی است در تحولبخشیِ به بایدها و نبایدهای اجتماعی تأثیر بسیار مهمی دارد. سؤالی در اینجا مطرح است و آن این است که اگر ما در مسئله سعادت انسانی فلسفه نداشته باشیم کار ما لنگ است؟ خیر، چون در این رابطه شرع مقدس تعالیم بسیاری دارد. اما مباحث فلسفی در بهتر فهمیدن آموزههای دینی به ما کمک میکند. به علاوه با توجه به عقلی بودن فلسفه، زبان مشترکی بین ما و کسانی که به دین اعتقادی ندارند، ایجاد میشود.
او اضافه کرد: فلسفه در مرحله دوم میتواند در حوزههای مختلف برای کبرایِ مطرح شده، به اثبات صغری بپردازد. بعد از اینکه فلسفه سعادت را تعریف کرد و تبیین کرد میتواند به صغریات بپردازد و بگوید فلان کار موجب سعادت و فلان کار موجب شقاوت است. چقدر فلسفه در عرصه اثبات ملازمه بین یک کار و سعادت انسانی توانمند است؟ واقعیت مطلب این است که فلسفه در این عرصه خیلی توامندیِ اثبات قطعی ندارد. این مسئلهای است که خود فیلسوفان هم به آن اعتراف کردهاند. فیلسوفان در بحث احتیاج به انبیاء یکی از نقطههای اصلیِ کلامشان این است که چون عقل قدرتِ تشخیص قطعی نسبت به اسباب سعادت و شقاوت را ندارد، ما محتاج به هدایت الهی هستیم. لذا در عمل باید به سمت هدایتهای انبیاء برویم. با این وجود فلسفه در برخی حوزهها میتواند اظهار نظرهایی داشته باشد که گاه ظنی و گاه قطعی است. اگر دست ما به انبیاء نرسیده بود باز هم میدانستیم انسانْ فاعلِ بالعلم و فاعلِ بالاختیار است.
او ادامه داد: انسان اگر بخواهد به سعادت برسد چون رفتارهای او مبتنی بر علم است، پس باید علم بیاموزد. بنابراین میتوانستیم اثبات کنیم که علمآموزی نیکو است. این یک ملازمه قطعیِ برخاسته از تعقل انسانی است. در اکثر عرصهها چیزهایی که به عنوان ملازمه بین رفتارها و سعادت به دست میآوریم، ملازمههای حدسی است و اگر هدایت انبیاء به خصوص در بعد اجتماعی نباشد، با عقلِ تنها نمیتوان جلو رفت. مرز دقیق رفتار را هدایت انبیاء و معصومین مشخص میکند. پس فلسفه در اثبات ملازمه بین رفتارها و سعادت، در برخی از مسائل کلی قضاوتهای قطعی دارد اما نوعاً قضاوتهای فلسفه تخمینی و ظنی است. بنابراین برای ما حجیتی را به دنبال نمیآورد و به تنهایی قابل اعتماد نیست. اگر انسداد بابِ علم بود و دست ما از هدایت انبیاء کوتاه، آن موقع داستان فرق میکرد.
حجتالاسلام وکیلی گفت: حال به کمک دیگری که فلسفه میتواند انجام دهد میپردازم. گاهی بحثهای فلسفی برای برخی از رفتارهای فردی و اجتماعی موضوع میسازند و موضوع برخی را منتفی میکنند. شاید بهترین نمونه از این مدل، مدل «توحید درمانی» ای باشد که علامه به نوعی اولین بار شرح و بسط دادند. بسیاری از باید و نبایدهایی که داریم پیشفرضهایی دارد. فلسفه گاهی مواقع آن پیشفرضها را منتفی میکند. به این معنا که از طریق قیاس، استنتاج باید و نباید را انجام نمیدهد بلکه با اثبات یا نفی موضوع پیش میرود. مثلاً وقتی من مسئله توحید را خوب متوجه شوم، خود به خود موضوعِ برای تکبرورزیدن منتفی میشود. در این فضا یک گزاره رفتاریِ «نباید تکبر بورزم»، زائیده میشود. این گزاره به نحو استنتاجی به وجود نیامده بلکه از این باب که اصلاً موضوعی برای تکبرورزیدن وجود ندارد، پدید میآید. بسیاری از فضائل اخلاقی را میشود با توجه به توحید تبیین کرد.
این استاد حوزه ادامه داد: چهارمین نوع از انواع امتدادبخشی گزارههای هست و نیست، این است که ما بپذیریم یک بایدِ پایه و بدیهی به اسم «حسن تطابق وضع و طبع» داریم. با اینکه بزرگانی این بحث را مطرح کردهاند اما دفاع کردن از آن دشوار است. این مطلب بدین معناست که یکی از مستقلات عقل عملی این است که وضع و طبع تطابق داشته باشند. یکی دیگر از موارد استفاده فلسفه در امتدادهای اجتماعی، مباحث مربوط به نفس است. به طور مثال یکی از آن چیزهایی که ما در این موسسه هم از آن استفاده کردیم، استخراج مدل ایجاد اراده در نفس انسانی است. حکماً به مناسبت در مقولات عشر وقتی به بحث اراده میرسند اشاراتی به این موضوع دارند. در جاهای دیگر هم این مطلب را تکمیل میکنند.
همه اینها را که ترکیب و تکمیل کنیم و مدل تولید فعل اختیاری در انسان را از جهت فلسفی تبیین کنیم بعداً در بحثهای تربیتی در ابعاد مختلف، مهندسی فرهنگی و حکمرانی میتوانیم از آن استفاده کنیم. اینجا ما از فلسفه به عنوان یک قالب برای برنامهریزی و طراحی در عرصه اجتماع الگو میگیریم. خودِ فلسفه مستقیماً آن باید و نباید جزئی را مشخص نمیکند ولی میگوید اگر میخواهید باید و نبایدی داشته باشید، باید از این قالب استفاده کنید.
استاد سطوح عالی حوزه، در ادامه افزود: نکته مهم این است که در همه این عوامل اگر دست ما از وحی، متون دینی و فقه کوتاه باشد عملاً در انتها ما به یک سری ظنون میرسیم و قطعیات در این زمانه بسیار کم است. اگر انسداد باشد که مسئلهای نیست و به تجارب ملحدین هم مراجع کرده و از تجربیات بشری هم استفاده میکنیم. اما برای کسی که منابع بسیار غنی مانند آیات و روایات را در اختیار دارد به اینگونه مسائل بسنده کردن کار خردمندانهای نیست.
او در جمعبندی سخنان خود گفت: به گمان حقیر سِرّ و علتِ اینکه در جهان اسلام حکمت عملی امتداد پیدا نکرده این است که مسلمانان وقتی حکمت را ترجمه کردند، دیدند در عرصه حکمت عملی و باید و نبایدها یک میراث غنی دینی وجود دارد که با وجود آن نوبت به اخلاق ارسطویی، تدبیر منزل و سیاست مدن نمیرسد. البته در این حوزه افراط و تفریط وجود دارد. برخی کلاً به سمت فلسفه عملی میروند و منابع را رها میکنند و برخی هم کلاً راه استفاده از این ابزارها را میبندند. پیشنهاد ما در این مؤسسه این بود که ما از این ابزارها در حد همین الگوگیری، قالبساختن و در بسیاری از موارد برای کمک کردن به فهم عمیقتر منابع دینی استفاده کنیم. اما آنچه که در اول و آخر به کار ما میآید بازگشت به منابع دینی است. معمولاً حجم منابع دینی در این موضوعات آنقدر زیاد است که اطمینانساز است یا اگر اطمینانساز نباشد، حجیتآور است. اگر هیچکدام از این دو مورد محقق نشد از تخمینات عقلی استفاده میکنیم و ترکیبی از عقل و نقل را به کار میبندیم. مباحث فلسفی برای درست فهمیدن میراث فقهی ما بسیار ثمربخش است.
او در انتها گفت: داشتن فلسفه یقیناً برای بهتر فهمیدن متون دینی و دستهبندی و قالببندی و مدلسازی متون دینی لازم است اما برای خروجی گرفتن در عرصه بایدها و نبایدها برای کار اثباتی چندان دستاورد مستقلی ندارد. تلاشهای ۱۰ سالهای در این مؤسسه انجام شد که از دل فلسفه، امتداد اجتماعیِ یقینی یا حجت به دست بیاوریم اما عملاً به جایی نرسیدیم. بنابراین ما به سمت تولید مدلهای فقه جامع رفتیم که چگونه مباحث فقهی و اصولی را برای امتدادهای اجتماعی به جریان بیندازیم و در فقه حکومتی از آن استفاده کنیم و در نهایت به همین مدل علمِ دینیای که در مؤسسه تولید شده، رسیدیم.
در ادامه این نشست آیتالله غلامرضا فیاضی، مدیر مرکز تخصصی آموزش فلسفه اسلامی، گفت: اسلام همه آنچه برای سعادت بشر لازم است را در سه حوزه «اعتقادات»، «اخلاق» و «اعمال» بیان کرده است. اینکه همه این مطالب در اسلام موجود است یک مسئله است ولی اینکه ما به آنها رسیدهایم، مسئله دیگری است. شکی نیست که اساسِ سعادت بشر را ایمان به خدا تشکیل میدهد. در ادامه داشتن اخلاق انسانی و اعمالی که در فقه مطرح میشود، موجبات سعادت را فراهم میکند. همانطور که هر کسی نمیتواند احکام فقهی را از آیات و روایات استخراج کند در اخلاق و اعتقادات هم فهم و صدور حکم نیاز به مقدماتی دارد.
عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ادامه داد: ما برای اینکه هست و نیستها را بفهمیم به فلسفه نیاز داریم. فلسفه یک علم عقلی است و روش آن عقلانیت و تعقل است. البته در مقام استدلال ممکن است خطا رخ دهد و این طبیعی است. مگر در فقه همه فقها یک نظر دارند؟ با اینکه تمام فقها تمام تلاش خود را میکنند برای اینکه به حکم الهی برسند اما همه میگویند که فقط آنچه که برای ما حجت است را بیان میکنیم. فهم و ادراک حکمِ واقعی یا حکم الله مگر در مجموعهای از ضروریات که خیلی نادر است، صورت نمیگیرد. همانطور که در فقه خطا هست در فلسفه هم ممکن است خطا رخ دهد. استدلالی که فیلسوف میآورد برای خودِ او یقینی است. یقین یعنی آن شخص احتمال خطا نمیدهد. اما ممکن است جهل مرکب باشد. ولی اینگونه نیست که خودِ فیلسوف با گمان نظر دهد. در فقه میگوییم گمان است اما حجت است. در فلسفه میگوییم یا باید بدیهی باشد یا برهانی. منتها خودِ آن برهان باید به نظر مستَدِل برهان باشد. دیگران میگویند فلان چیز مغالطه است. مغالطه یعنی برهاننما؛ یعنی خود شخص فکر میکند برهان آورده اما اشتباه میکند.
این استاد فلسفه افزود: پس باید کسانی باشند که این مسائل را اولاً خوب تبیین کنند. به عنوان مثال توحید را به درستی تبیین کنند. توحید برهان عقلی دارد، چه کسی باید این برهان عقلی را بیان کند؟ خودِ وجودِ خدا امری فطری است اما تبیینِ فطری بودن مسئله است. اینها چیزهایی است که به فلسفه مربوط است.
آیتالله غلامرضا فیاضی در جمعبندی سخنان خود گفت: همانطور که فقه لازم است، فلسفه هم لازم است. اسلام دین کاملی است. ما نباید الگو سازی کنیم ما فقط باید آنچه که در اسلام آمده است را بفهمیم. البته هر جای از اسلام فهم متناسب با خودش را میخواهد. در مسائلی که تعبدی نیست مانند توحید، ضرورت نبوت و … راهی جز عقل وجود ندارد. جاهایی هم هست که عقل توان ورود ندارد. عقل محدود است. یکی از دلایل فلاسفه برای ضرورت نبوت این است که ما عقل داریم، این عقل چیزهایی هم متوجه میشود و یکی از چیزهایی که متوجه میشود این است که همهچیز را نمیفهمد.
او در پایان گفت: در مسائل اعتقادی و اخلاقی ما به دنبال یقین هستیم و ظن فایدهای ندارد. ظن به درد میخورد اما در جایی که تعبد مطرح است. اما در مسائل اعتقادی باید تحصیلِ یقین کرد. بنابراین دین ما همهچیز دارد متنها ما دانشمندانی در حوزههای گوناگون میخواهیم که فعالیت کنند و این دین را در ابتدا خوب بفهمند. در مرحله بعد به افرادی مانند آقای وکیلی احتیاج است که طراحی و برنامهریزیهایی را در حوزههای اجتماعی انجام دهند.
نظر شما