چهارشنبه ۵ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۵۴
«زن آتش» برآیندی از زنان تمام روزگاران است

حسنا محمدزاده، شاعر مجموعه «زن آتش» گفت: این اثر انعکاس زندگی یک زن یا شرح احوال زنی خاص نیست، بلکه برآیندی از زنان تمام روزگاران است.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - نجمه شمس: حسنا محمدزاده، شاعر، منتقد ادبی، فارغ‌التحصیل دکتری زبان و ادبیات فارسی، مدرس دانشگاه و مولف ۱۲ عنوان کتاب در حوزه شعر و پژوهش است.

کتاب «زن آتش» از یکی از آثار اوست که بعد از گذشت مدت کوتاهی از زمان انتشارش، با استقبال خوبی از طرف مخاطبان جدی شعر روبه‌رو شده و نگاه منتقدان و پژوهشگران متعددی را به خود جلب کرده‌است. همین مسئله بهانه‌ای برای گفت‌وگویی با خالق این اثررشد که در ادامه می‌خوانید.

«زن آتش»، تیپ‌های گوناگونی از زن را نشان می‌دهد. مانند شعر «صندوق‌خانه» که در آن، زن خیابانی و زن صندوقخانه‌ای روبه‌روی هم قرار گرفته‌اند. زنِ این شعرها، گاهی در نقش فیلسوفی فرو می‌رود و گاهی چهره‌ای پیامبرگونه به خود می‌گیرد و می‌خواهد جهان بهتری بسازد. درمورد چهره‌های تازه زن در «زن آتش» کمی بگویید!

زن آتش، برآیند زندگی یک زن یا شرح احوالات زنی خاص نیست، بلکه برآیندی از زنان تمام روزگاران است، به همین خاطر است که فقط تصویری از یک زن را نشان نمی‌دهد و احوال زن امروز را با زن گذشته و زن آرمانی و حتی زن کهن‌الگویی و اسطوره‌ای تلفیق می‌کند. زنان با رنج‌های متعددشان در طول تاریخ، جان شعر می‌شوند؛ از این رو رنج‌هایی که باورهای شخصی غلط، سنت‌های خانوادگی و اجتماعی به زن‌ها تحمیل کرده‌است، در ساحت کلمات و گاهی به شکل روایت‌های گوناگون بروز می‌کنند.

یکی از ویژگی‌های شعرهای عاشقانه «زن آتش» که آن را متفاوت جلوه داده‌، حرف‌ها و حس‌های تازه‌ای است که از زبان متکلم شعرها بیان می‌شود، به شکلی که در بسیاری از موارد بی هیچ رد و نشانی می‌توان به زن بودن او پی برد. دیگر اینکه راوی بسیاری از این شعرها در جایگاه معشوق نشسته است؛ درحالی که در شعرهای عاشقانه به ندرت از زبان معشوق سخن می‌شنویم. دلیل کمرنگ بودن این نگاه در شعر زنان این روزگار چیست؟

روحیه زنانه اگر در شعر کاملاً منعکس شود، هم به لحاظ ریختی و هم به لحاظ معنایی، شعری کاملاً متفاوت از سروده‌های مردان خلق خواهد کرد. هر هنری به‌ویژه شعر، نماینده روح، ذهن، تجربه و جهان زیستۀ خالقش است و از آنجا که زن هم به لحاظ جنسی و هم به لحاظ جنسیتی با مرد متفاوت است، پس شعر زن متفاوت خواهد بود. به عنوان نمونه زن تجربه بارداری و مادر شدن دارد، اصلاً حس مادر نسبت به فرزند می‌تواند امتداد پیدا کند و نسبت به تمام جهان تعریف شود و این حسی است که برای مردان، قابل تجربه و ادراک نیست. همین مادرانگی باعث می‌شود که زنان غنای حسی بیشتری حتی در مناسبت‌های عاشقانه و اجتماعی داشته باشند و همین مسئله اگر در شعر بروز کند، مایه تفاوت است. جای تعجب نیست اگر زن در دنیای شعر، چه در مقام عاشق و چه در جایگاه معشوق، با زنان دنیای بیرون و معشوقه‌های نقش‌آفرین رمان‌های زرد، تفاوت داشته‌باشد؛ زنی که در هوای شعر، نفس می‌کشد، فکر می‌کند، دوست می‌دارد و دوست داشته می‌شود، اگر زیست و سلوکی شاعرانه داشته باشد، نمی‌تواند به رنگ جماعت باشد؛ به شرطی که در شعر، خودش باشد و ادای کسی را در نیاورد. زنان هنرمند نمی‌توانند با دل‌خوشی‌های دیگر زنان سرگرم باشند، این مهم‌ترین دلیلی است که نمی‌گذارد این‌گونه زنان احساسی شبیه دیگران داشته باشند و با آنچه دیگران از آن لذت می‌برند، شاد شوند. کسانی که با تراوشات ذهنی‌شان خلوت کرده‌اند، نمی‌توانند از هر چیز لذت ببرند. خالی بودن شعر از روحیه منحصر به شاعر، باعث می‌شود که اغلب شعرهای ما به لحاظ جهان‌بینی و محتوا، حتی از نظر عاطفه و احساس در امتداد شعرهای مردان قرار گیرند و اثری تقلیدی محسوب شوند، انگار زن شاعر خودش درکی از جهان هستی، اجتماع، عشق و حس‌های متنوع زیسته‌اش ندارد یا اگر دارد، نمی‌داند که باید همان‌ها را به شعر درآورد، در حالی که ما باید به سطحی از تجربه و هوشیاری برسیم که برای خودمان، شخصیتمان و محتوای شعرمان ارزش قائل باشیم. عجز و لابه و ابراز نیاز در برابر معشوقی واقعی یا فرضی و به تصویر درآوردن غم‌های حقیر راه به جایی نمی‌برد. حس‌ها و دردها و فکرهای مردانه را به شعر درآوردن هم همین طور است.

به نظر شما چه موانعی وجود دارد که زنان به زبان منحصر نمی‌رسند و شعرهایشان معمولاً با شعرهای دیگر هم‌عصرانشان چه زن و چه مرد تفاوتی ندارد؟

شاید یکی از مشکلات، آن باشد که ما هنوز به ثبات فکری و احساسی نرسیده‌ایم و به گزارش مایکروویوی احساسات و گفتنی‌هایمان بسنده می‌کنیم و نمی‌گذاریم شعر در ذهنمان پخته شود و جا بیفتد؛ شعر حقیقی وقتی شکل می‌گیرد که شاعر از درون سرشار شده باشد، سرشار به معنی واقعی کلمه؛ برای مثال اگر قرار است درد هم‌نوع، در شعر ظهور کند، وقتی این درد، حس‌برانگیز خواهد بود که شاعر آن را با گوشت و پوست و استخوانش لمس کرده باشد، انگار خودش آن را کشیده‌است، انگار در لحظه خلق شعر آنجا که نشسته است، نیست. انگار در آن لحظه از آن درد سرشار شده است و دیگر گنجایش آن را ندارد، پس سرریز می‌شود، شعر واقعی همین سرریزهاست. این گونه شعرها کیلویی نیستند، که بتوان ظرف یک هفته خروار خروار از آن را تولید کرد. این گونه شعرها چون پارچه‌ای گرانبها هر ذرع‌شان کلی قیمت دارد. اگر توانستیم چنین شعری خلق کنیم منحصر به فرد خواهد بود.

«زن آتش» برآیندی از زنان تمام روزگاران است

راجع به خودسانسوری بانوان شاعر چه نظری دارید؟

زنان شاعر ما امروز در چند دسته مجزا قرار می‌گیرند. عده‌ای کاملاً مردانه می‌نویسند، یعنی هیچ رد و نشانی از درک و دریافت‌های یک زن، تجربه‌های زیسته او و احساسات خاصش در شعرشان نیست؛ این دسته به تمام معنا خودسانسورند. دسته دوم آنهایی هستند که زنانگی را در به کاربردن لغات مرتبط با زنان یافته‌اند و تمام تصورشان این است که اگر کلماتی مثل زن، مادر، دختر، آشپزخانه، رژلب، مو، شانه، آینه، سوزن و نخ در شعرشان بیاید کافی است، اینها هم از کنار آنچه باید بیان شود به سادگی می‌گذرند و در بیشتر موارد روح و زیستی مردانه به جهان شعرشان حاکم است؛ اما در شعر دسته سوم رد و نشان زیست یک زن، روح، ذات، فکر و احساس او، وجود دارد و وقتی کلمات را رصد می‌کنی بی‌آنکه واژگان خاصی به کاررفته باشد، می‌توانی بفهمی که شاعر، زن است، هرچند که این دسته هم هنوز از گفتن بسیاری از حرف‌ها ترس دارند، درحالی که صادق بودن با خود و مخاطب در ساحت کلمات، یکی از لازمه‌های شعرهای موفق است؛ زنان این دسته، خیلی آرام در پی رسیدن به نگاه منحصر در شعر هستند، هرچند که تا رسیدن کامل به آن راه بلندی در پیش باشد. در این میان هستند عده‌ای که از آن طرف بام افتاده‌اند، یعنی زنانگی در شعر را در کاربرد کلمات رکیک خلاصه کرده‌اند و بر این باورند که هرچه عریان‌تر بنویسند، زن‌تر و شاعرترند، غافل از اینکه خیلی از حس‌ها و حرف‌ها قابلیت بیان در جمع خانواده و در گوش نزدیک‌ترین دوستان را هم ندارد.

از درون‌مایه «زن آتش» که بگذریم، آنچه در این کتاب بسیار جلب نظر می‌کند، فرم شعرها و تلفیق‌های قالبی آن است، در باره چگونگی شکل‌گیری این تحول در قالب، برایمان بگویید.

قالب اصلی این کتاب غزل است، غزلی که در بسیاری از موارد به اقتضای خیال، حس و اندیشه، چارچوب‌های موسیقایی را شکسته و به قالب‌های دیگر ورود کرده و در اغلب موارد به فرم‌هایی چون «نیمایی- غزل» و «غزل- نیمایی» رسیده‌است. در نیمایی- غزل‌ها، شعر با نیمایی آغاز شده و به غزل می‌رسد و این تناوب گاهی ادامه پیدا می‌کند و در «غزل- نیمایی»، شعر با غزل آغاز می‌شود و به نیمایی می‌رسد. برخی دیگر از سروده‌ها، تلفیقی از دیگر قالب‌های سنتی‌، به عنوان نمونه چهارپاره و غزل‌اند. برخی هم، تلفیقی از چند قالب سنتی و فرم نیمایی‌اند؛ یعنی افزون بر فرم نیمایی، ابیاتی از قالب‌های سنتی همچون مثنوی، غزل و حتی چهارپاره نیز در آنها دیده می‌شود و برخی از سروده‌های «زن آتش» هم، تلفیقی از شعر منثور، قالب‌های موزون و شعر نیمایی است. به این صورت که شعر، منثور آغاز شده، سپس به مثنوی و غزل می‌رسد و با نیمایی ادامه پیدا می‌کند و ممکن است در فرجام کار با غزلی دوباره، به اتمام رسد؛ چنین رویکردی عامدانه یا با قصد تنوع فرمی نبوده‌، که اگر اینگونه بود، در ورود و خروج‌های قالبی، اعوجاج موسیقایی ایجاد می‌شد. در این شعرها فرم ذهنی زمامدار فرم بیرونی بوده و جریان سیال ذهن، سخن را به پیش می‌رانده و موسیقی را شکل می‌داده‌است. گاهی پیش آمده که شعری از این کتاب را در محفلی قرائت شده و برخی مخاطبان خاص در مورد قالب آن پرسیده‌اند، بدون اینکه متوجه شده باشند چه اتفاقی در ساحت فرم رخ داده‌است. این رویکرد برای موفقیت و به سرانجام رسیدن، علاوه بر داشتن فرم ذهنی خلل‌ناپذیر، به انسجام زبانی در هر سه حوزه آوایی، واژگانی و نحوی نیازمند است و باید در ذهن و زبان شاعر، درونی شده باشد وگرنه طبیعی نخواهد بود و ممکن است صورتی تصنعی و زننده به خود بگیرد. در دهه پنجاه و در مجموعه غزل‌های منوچهر نیستانی چند تجربه دیده می‌شود که حاصل تلفیق نیمایی و غزل است، پس آغازگر چنین گریز از هنجاری اوست، اما گستردگی و تنوع این رویکرد و غلبۀ فرم ذهنی بر آن، پیش از «زن آتش» سابقه‌ای نداشته است.

«زن آتش» از نظر خودتان در جایگاه یک منتقد ادبی چه ویژگی‌هایی دارد؟

هیچ منتقدی دربارۀ اثر خودش نمی‌تواند عمیق و دقیق اعمال نظر کند، چون بیشتر از درون به آن می‌نگرد تا از بیرون. ممکن است منتقدان در مواجهه با شعر هر شاعری به دریافت‌هایی برسند که خود شاعر زمان سرودن و بعد از آن، به آنها نرسیده‌است، مخصوصاً در مورد شعرهای چند لایه و آنهایی که از قطعیت معنا فاصله گرفته‌اند؛ بالطبع وقتی خودت منتقد اثر خودت باشی، کمتر می‌توانی به چنین دریافت‌هایی برسی. تنها چیزی که می‌توانم در پاسخ به شما بگویم، این است که «زن آتش» کوشیده زبان، شکل و جهان فکری خودش را داشته‌باشد و در خلال فضاهای تخیل‌محور و غیرواقعی، به گزارشی صادقانه از احوال گوناگون خود برسد. این مطلب به معنای کوششی بودن شعرها نیست؛ مسلماً در شکل‌گیری خودبه‌خودی شعر هم، سلیقه‌ها، فکرها، حس‌ها و تأثیرپذیری‌های شاعر از جهان پیرامون، ناخوداگاه جریان می‌یابند.

بیش از هر چیز، فقدان شعر امروز را در چه می‌دانید؟

ایجاد تفکر ادبی رسالتی قابل تأمل است برای شاعرانی که از شعر، فقط به بازی‌های زبانی، فرمی و خیال اکتفا کرده‌اند. درست است که خیلی‌ها به شعار «هنر برای هنر» معتقدند و باور دارند که شعر هیچ وظیفه‌ای جز خلق زیبایی ندارد، اما به نظر من شعری که پشتوانه فکری و عاطفی نداشته باشد، پاینده نخواهد بود. شگفتی‌آفرینی حاصل از زیبایی ظاهری، زودگذر است؛ شعری که تفکّربرانگیز و حس‌برانگیز نباشد، با فاخرترین سطح از فرم و تخیل هم، ستایش‌برانگیز نخواهد بود. انقلاب فکری و حسی شاعر می‌تواند به انقلابی ادبی او منجر شود؛ البته انقلاب فکری به آن معنی نیست که مجموعه‌ای از کلمات را با تفکر قبلی کنار هم قرار دهیم؛ چنین انقلابی باید در دنیای درون شاعر رخ داده باشد، آن وقت مجموعه‌ای از کلمات روی کاغذ می‌آیند، بی‌آنکه در چینش آنها تفکر از پیش تعیین‌شده‌ای دخل و تصرف داشته‌باشد، اما بعد از انتقال، فکری، حسی، حالتی یا تجربه‌ای بیان می‌شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها