به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران، (ایبنا) در اراک، دوستداران عطار نیشابوری و اهل ادبیات و علاقمندان به حوزه ادبیات کهن همراه با سید مهدی کتانفروش در شصت و سومین دورهمی خوانش و تفسیر اشعار منطق الطیر یا مقامات طیور شیخ عطار نیشابوری در خانه فرهنگ اراک گردهم آمدند تا با گردشگر هفت شهر عشق در اراک همراه شوند.
در این دورهمی موضوع «حکایت احوال مالک دینار» و «حکایت پند دیوانهای با خواجه ناسپاس» از فصل «عذر آوردن مرغان» توسط سید مهدی کتانفروش مدرس این دورهمی خوانش و تفسیر و تعبیر و نقل شد.
بخش انتهایی ابیات «حکایت احوال مالک دینار» را در زیر میخوانید:
رنج این دنیای دون تا کی ترا
لاشه نابوده زین لاشی ترا
تو بمانده روز و شب حیران و مست
تا دهد یک ذره زین لاشیء دسته
هرک در یک ذره لاشی گم بود
کی بود ممکن که او مردم بود
هرک رابگسست در لاشیء دم
او بود صد باره از لاشی کم
کار دنیا چیست، بیکاری همه
چیست بیکاری، گرفتاری همه
هست دنیا آتش افروخته
هر زمان خلقی دگر را سوخته
چون شود این آتش سوزنده تیز
شیرمردی گر ازو گیری گریز
همچو شیران چشم ازین آتش بدوز
ورنه چون پروانه زین آتش بسوز
هرک چون پروانه شد آتش پرست
سوختن را شاید آن مغرور مست
این همه آتش ترا در پیش و پس
نیست ممکن گر نسوزی هر نفس
درنگر تا هست جای آن ترا
کین چنین آتش نسوزد جان ترا
در تفسیر ابیات آمده است:
این متن شعری است که به مسائل دنیا، دنیاپرستی و غفلت انسانها از حقیقت زندگی میپردازد. شاعر با زبانی تند و انتقادی، به مالک دینار میگوید که زندگی دنیوی پر از فریب و آز است و انسانها را به خسران میکشاند. او به بیفکری انسانها اشاره میکند که به جای توجه به ارزشهای واقعی و معنوی، در پی دنیا و لذتهای آن هستند و در نتیجه در دام شیطان و غفلت گرفتار آمدهاند.
شاعر دنیا را به آتش تشبیه میکند که همواره در حال سوزاندن انسانهاست و هشدار میدهد که انسان باید از این آتش دوری کند و به ارزشهای واقعی زندگی بیندیشد. او به مالک دینار یادآوری میکند که زندگی دنیوی گذراست و در انتها، بهجت و سعادت واقعی در توجه به خدا و دوری از دنیاپرستی نهفته است.
ابیات «حکایت پند دیوانهای با خواجه ناشناس» منطق الطیر در زیر میخوانید:
«پند دیوانهای با خواجهای ناسپاس»؛
خواجهای میگفت در وقت نماز
کای خدا رحمت کن و کارم بساز
آن سخن دیوانهای بشنید ازو
گفت رحمت میبپوشی زود ازو
تو ز ناز خود نگنجی در جهان
میخرامی از تکبر هر زمان
منظری سر بر فلک افراشته
چار دیوارش به زر بنگاشته
ده غلام و ده کنیزک کرده راست
رحمت اینجا کی بود بر پرده راست
خود تو بنگر تا تو با این جمله کار
جای رحمت داری آخر شرم دار
گر چو من یک گرده قسمت داریی
آنگهی تو جای رحمت داریی
تا نگردانی ز ملک و مال روی
یک نفس ننمایدت این حال روی
روی این ساعت بگردان از همه
تا شوی فارغ چو مردان از همه
شعر حکایت دارد از:
در این شعر، خواجهای در حین نماز از خدا تقاضای رحمت و کمک میکند. یک دیوانه که این را میشنود به او پاسخ میدهد و میگوید که تو در دنیای خود به واسطه ناز و تکبرت نمیتوانی به رحمت واقعی دست پیدا کنی. او به خواجه یادآوری میکند که با درخشش زندگی مادیاش و داشتن غلامان و کنیزکان، نمیتواند از رحمت الهی بهرهمند شود و باید خود را در آینه حقیقت بنگرد و از مغرور بودن دوری کند. دیوانه تأکید میکند که اگر خواجه تنها یک تکه از دنیا را دارد، باید به فکر رحمت باشد و بداند که با دلبستگی به مال و ملک، نمیتواند به معنای واقعی آزاد و فارغ شود.
نظر شما