سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): سمیه خاتونی-_ رمان «دم اسبی» نوشته رامبد خانلری در هفدهمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد، به انتخاب هیئت داوری در بخش رمان، شایسته تقدیر شد. این رمان دومین اثر از همین نویسنده است که در جایزه جلال توجه داوران را به خودش جلب کرد، رمان «سرطان جن» از همین نویسنده ده سال قبل در جشنواره جایزه جلال به مرحله نامزدی رسید، خبرنگار ایبنا درباره ساختار و روایتپردازی این رمان با رامبد خانلری گفتوگویی داشته، که در ادامه میخوانید.
ابتدا درباره داستان «دم اسبی» بگویید؟
«دماسبی» قصه انتقام از گذشتهست. قهرمان این داستان خیال میکند که میشود گذشته را عوض کرد و به خیال خود مؤمن است. داستان با عملیشدن نقشهای شروع میشود که او برای تغییر گذشته خودش کشیده است. اینکه آیا او موفق به انجام این کار میشود یا تغییری که ایجاد میکند همهچیز را بهتر میکند یا بدتر شرح این داستان است.
زمان روایت در رمان شما، از چه الگویی تبعیت میکند، روایت خطی یا غیر خطی؟
زمان در در روایت بر اساس الگوهایی ذهنی است و طبیعتاً خطی نیست. دم اسبی به تبع ذهن آشفته راوی، از الگوی زمان پریشی ذهنی استفاده کرده و در سبک رمان سیال ذهن قابل بررسی است.
آیا در مولفههای روایی، از عناصر سورئالیستی نیز استفاده کردهاید؟
بله، کاملاً آن چیزی که ابتکار عمل داستان را در دست دارد و رویدادها را ایجاد میکند، اسطوره آل است.
استفاده از عناصر ماورائی در رمان قبلی شما، «سرطان جن» هم دیده میشود.
در رمان «سرطان جن» بیشترین استفاده را از اسطورههای وحشت ایرانی داشتم. بسیاری از مخاطبان رمانهای مرا در ژانر وحشت قلمداد میکنند، اما من در درامنویسی خود را پایبند به مولفههای خاص و تثبیت شدهای در ژانر وحشت محدود نکردهام. در حقیقت من درامنویسی هستم که به چینش و نقشبندی اسطورههای وحشت در بستر زندگی علاقه دارم و مولفههای ژانری به آن شکل که بخواهم ادعا کنم من وحشتنویس هستم در آثار من وجود ندارد.
سبک نویسندگی در ساختار رمان سیال ذهن روی مرز باریکی حرکت میکند که یک سوی آن هذیان و دیگری یک جهان متفاوت و بدیع است، به نظر شما چگونه یک رمان در ساختاری که پایههایش از آشفتگی سرچشمه میگیرد به انسجام روایی خواهد رسید و مسیرش را از هذیانگویی جدا خواهد کرد؟
راستش این مسئله یکی از ترسهای بزرگ من بود. در رمان دم اسبی، من برای اولین بار به سراغ یک راوی رفتم که سلامت عقلانی ندارد و از زمره راویان نامطمئن و اعتمادناپذیر به حساب میآید. به همین خاطر قبل از شروع به نگارش رمان، پژوهشی آسیبشناسانه از این گونه داستانی داشتم و متوجه شدم که راوی نامطمئن در این رمانها زمانی شروع به عرض اندام در روایت میکند که قصهای برای گفتن ندارد و مجموعهای از هذیانهایش را روایت میکند! و نویسنده برای پاسخ دادن به معماهایی که از آغاز داستان طرح کرده، به راوی نامطمئن و هذیانگو متوسل میشود. با این شناخت آسیبشناسانه از این گونه رمان، با خود گفتم زمانی به سراغ این ساختار خواهم رفت که به اندازه کافی قصه برای گفتن داشته باشم و مطمئن باشم که راوی در همان هذیانگوییهایش نیز چه قصه مهمی برای تعریف کردن دارد؟ نه اینکه بار داستانگویی را بر دوش رویا، کابوس و هذیان بگذارم. به همین شکل خردهروایتهای زیادی را رابطه با راوی دم اسبی داشتم، طوری که مجبور شدم بخشی از آنها را حذف کنم و در داستان نیاورم. من قبل از شروع به نگارش به اندازه یک دفتر از راوی دم اسبی اطلاعات داشتم، از کودکی، خانواده، اعتقادات، طبقهخانوادگی، تحصیلات و حتی تکهکلامهایش اطلاعات داشتم. با این پیش داستان برای من ارژنگ (شخصیت اصلی رمان) کاملاً کشف شده بود و در نوشتن هر جاکه لازم بود این خردهروایتها از پیشداستان و گذشته ارژنگ به کمکم میآمد تا شخصیت با انسجامتر و باورپذیرتر به مخاطب معرفی شود. البته به لحاظ زمانی، ارژنگ قبلاً در «سرطان جن» متولد شده بود و در حد یک خرده روایت بود که تصمیم گرفتم با توجه به داستان و قصه مستقلاش، به صورت یک اثر جدا کار شود.
رابطه واقعیت و خیال در رمان دم اسبی چگونه است؟
دم اسبی نصف در واقعیت و نصف در خیال است. در این رمان به مخاطب اطلاعاتی از واقعیت داده میشود تا در ادامه خودش نتیجهگیری و تصمیم بگیرد که نسخه واقعی داستان را بپذیرد و یا نسخه خیالی و فانتزی آن را.
یعنی مرز بین واقعیت و خیال محو میشود؟
بله، مانند داستان «ماهی بزرگ» در ادبیات داستانی و اثر «هزار توی پن» در سینما. اینها قصههایی هستند که بر روی مرز باریک و محوی میان خیال و واقعیت حرکت میکند.
به نظرم در «هزار توی پن» مرز میان خیال و واقعیت مشخص است...
نه، به عنوان مثال مادر مریض است و روی تخت خوابیده است، دختر برای بهبود مادر یک ریشه جادویی را زیر بالش مادر گذاشته است، پزشک بر سر بالین مادر میآید و او را مداوا میکند، فردای صبح روز بعد حال مادر خوب است… حالا کدامیک از این دو عنصر خیالی و واقعی در خوب شدن حال مادر کارکرد داشتند؟ در اینجاست که مرز خیال و واقعیت محو میشود و تصمیمگیری آن بر عهده مخاطب است.
آیا میشود اینگونه تفسیر کرد که در واقعیت هر رخداد، رگههایی از خیال هم وجود دارد
به نظرم رویدادهای واقعی و خیالی همزمان وجود دارند و در نهایت وقتی یک اتفاق رقم میخورد، این ما هستیم که تصمیم میگیریم در اتفاق رخ داده، کدامیک موثر بودند.
مضمون مطرح شده در رمان دم اسبی برگرفته از فلسفه، نظریه و یا بر مبنای شالودهای روانشناختی است؟
من برای نوشتن داستان، خیلی به دنبال حرف پشت داستان نمیروم. زندگی با منطق درام در جریان است و نظریههای فلسفی و روانشناختی هم از همین زندگی برداشتهایی میشوند. برداشتهایی که منتهی به نظریههای شناخت در شاخه های گوناگون میشوند. در عالم داستان من تنها یک قصهگو هستم و هیچ وقت تصمیم نمیگیرم که قصهای بگویم برای جانمایی فلان اندیشه و یا نظریه که مطرح شده است. منتهی ایمان دارم قصهای که خوب تعریف میشود حرفهای قوی و جدی برای گفتن دارد و تاثیرگذاری بیشتری را بر روی مخاطب دارد. برای من مهم بود داستان ارژنگی را بگویم که به قهقرا رفته و تصمیم دارد گذشته شیرین خود را نابود کند و میدانستم که همه اینها با گم شدن یک بچه شروع شده است و این اتفاق در ادامه آنقدر تلخ و تلختر میشود که به فراموشی میرسد.
مضمون رمان شما این است که شخصیت اصلی قصد دارد در زندگی آینده خود اتفاقاتی را رقم بزند که گذشته را تغییر دهد، آیا این ایده، خاستگاهی در نظریههای شناخت فلسفی و یا روان شناختی دارد؟
در حد یک نظریه بله وجود دارد اما در دم اسبی من بعد انسانی این مسئله را محل چالش قرار دادهام، در دم اسبی دو دوست به دلیل اختلافات رابطه خود را قطع میکنند. اگر این رابطه در همین نقطه به پایان برسد، خاطرات باقی خواهد، اما اگر این رابطه به دشمنی و سنگ اندازی در پای هم منجر شود آن خاطرات دوستی، تفسیر دیگری به خود میگیرد و در اکنون اتفاقی رخ میدهد که گذشته تغییر و در اینجا تخریب میشود.
نظر شما