سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -مریم محمدی: شنیدهها حاکی از این است که فیلم با اقتباس از برخی وقایع مهم تاریخی ساخته شدهاست. انقلاب چهلو چندساله ما همواره درگیر وقایع مهمی است که اقتباس از آنها برای ساخت فیلم سینمایی همواره برای فیلمسازان جذاب و همراه با چالش بودهاست. «شمال از جنوب غربی» هم یکی از این اقتباسهای جذاب است که از نظرمن در جشنوارهای که اکثر فیلمهایش به لحاظ فیلمنامه، روایت و تدوین و فضاسازی دچار مشکل هستند یک سروگردن بالاتر است.
حمید زرگرنژاد را پیشتر با فیلم تحسین شده «شماره ده» در جشنواره چهل ویکم دیدهایم. مهمترین ویژگی زرگرنژاد هدایت درست بازیگرانش است. همین هدایت بود که برای مجید صالحی سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد در فیلم «شماره ده» را به ارمغان آورد و اصلاً دوراز ذهن هم نیست که این جایزه را برای مصطفی زمانی در «شمال از جنوب غربی» هدیه بیاورد. مصطفی زمانی به واقع در این فیلم چهرهای متفاوت با دیگر نقشهایش ارائه دادهاست البته در این فیلم همه بازیگران خوب بازی کردهاند. علی دهکردی، بهناز جعفری، مهدی احمدی، هومن حاجی عبداللهی و مهدی زمینپرداز متفاوتتر از همیشه ظاهر شدهاند و این قدرت بازی گرفتن حمید زرگرنژاد را میرساند.
آنچه بیشتر از هرچیزی در کارهای زرگرنژاد نمایان است طراحی نماها و دکوپاژ است. هرچند فیلم گاهی از فراوانی نما رنج میبرد اما تنوع تصویری بالای فیلم و ریتم تند فیلم نمیگذارد روایت لحظه ای از ریتم بیفتد. موسیقی پرتعلیق فیلم، تصاویرزیبا و گریم خوب و طراحی صحنه به اندازه وطراحی لباس قابل قبول از دیگر ویژگیهای مثبت این فیلم است.
فیلم برخلاف فیلمهای مشابهش دچارشعارزدگی در قهرمان پروری نیست. آقا مهدی این قصه زیرپوستی به فکر نیروهایش است و حتی برایشان خواستگاری میکند. مهدی باهوش است و تصمیمات درست میگیرد. شخصیتی است که پخته شده و به دل مینشیند. نکته مثبت فیلمهای زرگرنژاد هویت دادن به شخصیت های فیلمش است آقا مهدی این قصه تسبیح به دست و زیرلب ذکرگو نیست اما آنجایی که از شهادت دوستانش کم میآورد نماز میخواند آنجایی که حرفش برای دیدن زندانی پیش نمیرود داد و بیداد نمیکند با بوسه ای بر شانه رفیقش و خونی کردن لباسش او را به یاد رشادت خودش و همرزمانش میاندازد. شخصیت پردازی در دل فیلمی ماجراجویانه از کارهای سختی است که هرآن امکان دارد فیلم را شعاری کند یا از ریتم بیندازد اما وقتی با هوشمندی انجام شود فیلم را از شعاری بودن نجات میدهد.
سروشکل فیلمهای زرگرنژاد همواره به دلیل استفاده درست از دکوپاژ و زوایای دوربین درست و میزانسن اصولی بیشتر به فیلمهای هالیوودی نزدیک است تا فیلمهای ایرانی، او سعی میکند هرپلان فیلمش را به درستی به تصویر بکشد تا به دل مخاطب بنشیند. دقت کنید به صحنهای که مهدی خبرشهادت برادرهمرزمش را در امامزاده به او میدهد و سپس دیدن صورت شهید وقتی اورکت را از روی او برمیدارد چقدر این تصویر دلنشین و به دور از شعارزدگی بود. چقدر این شهید به دور از هیاهو و قهرمان بازی و مظلومانه به تصویر کشیده شدهاست.
از نقطه نظر نقد فیلم در اینکه «شمال از جنوب غربی» فیلم سختی است در ساخت و اجرا به نظرم هیچ شکی نیست. لوکیشنهای متعدد جنگلی از صخره و رودخانه و جاده گرفته تا باتلاق و پل ورسک در پایان فیلم همه و همه سخت و بعضاً صعب العبوراند. منطقه شمال و جنگلی که زرگرنژاد برای ما در این فیلم به تصویر میکشد به جرأت میتوان گفت درایران ودر هیچ فیلم دیگری به تصویر کشیده نشدهاست.
شمالی که در تمام فیلمهای ایرانی دیده ایم اکثراً شمالی کارت پستالی و شیک است که برای فیلمهای عشقی مناسب است اما زرگرنژاد شمالی کثیف، مه آلود و رمزآلود و زیبا را به رخ کشیده که تاکنون مشابهش را در هیچ فیلمی ندیدهایم. وجهی رازآلود از منطقه ای که به لحاظ تصویری زیبا است.
فیلم سوژهای جذاب دارد جنگ در جنگل ما اصولاً جنگ را پشت خاکریزهای خاکی رنگ جنوب دیدهایم یا در دل نخلستان یا نهایتش در شهر اما هیچوقت جنگ را در دل کوه و کمر شمال کشور و بین رودخانه و صخره و جنگل ندیده بودیم. تهش فیلم «ماهی سیاه کوچولو» بود که با پرسوناژهایی محدود روایت شدهبود اما این حجم از درگیری و تیراندازی و جنگ مرا به یاد فیلمهای هالیوودی انداخت حتی صحنههای عبور از رودخانه با قایق و در کنار ساحل فیلم «ارباب حلقهها» را تداعی کرد.
زرگرنژاد برخلاف خیل عظیم همکارانش که برای شعور مخاطب ارزش زیادی قائل نیستند و با روابط آبکی و انفجار و تیراندازیهای بیخودی و دیالوگهای سادهلوحانه فیلمهای جنگی و ماجراجویی را به خورد مخاطب میدهند سعی درترسیم روابط علت و معلولی درست میکند. نمونه فاجعه این شعارها فیلم بیخود تحسین شده «آسمان غرب» است که بیشتر از آنکه شهید علی اکبر شیرودی را ببینیم میلاد کیمرام را با شعارهای توخالی و زد و خوردهای بی سروته میبینیم.
فیلم پایانبندی امن و آرامی دارد. با رد شدن قطار حامل افراد اعزامی به جبهه که درواقع هدفی بزرگی برای ضدانقلاب است به پیروزی قهرمان میرسد. دشمن اصلی که در این فیلم نصرت یا همان زهره است خودش در موقعیتی است که اگر به حال خود رها شود میمیرد پس مهدی او را رها میکند تا از صخره بدبختی که بالارفته سقوط کند اما بازهم زرگرنژاد برای مخاطب باهوش یک پیام دارد. دیالوگی که مهدی به همرزمانش میگوید نوید دنبالهدار بودن حوادث را دارد. مهدی میگوید: «این یک کیف از مواد منفجره بود زهره یک کامیون مواد منفجره درست کرده یعنی هدف بعدی کجاست؟» و این دیالوگ یعنی حادثهای مرگبار در پیش رو است انفاقی عظیم که میتواند دنبالهای برای این فیلم باشد یا مخاطب را به فکر فروبرد. فقط ایراد این دیالوگ این است که در نمای نزدیک بیان نمیشود تا مخاطب را درگیر کند. اینجا دوربین زرگرنژاد به جای اینکه از بالا به حادثه نگاه کند وتقدیر زمانه را برساند بهتر بود از کنار و هم سطح شخصیت ها نگاه میکرد تا مخاطب را درگیر کند.
فیلم البته بی ایراد نیست و ایراداتی جزئی و قابل رفع دارد. فونت اولیه نوشتار متن خیلی خوب نیست و متن اولیه بلند است البته برای ما که در ایران زندگی کردهایم علت گذاشتن متن مشخص است خیلی از ما با آنکه تاریخ معاصر ایران را زندگی کردهایم اما نمیدانیم علاوه بر جنوب و غرب ایران شمال هم درگیر برخی اتفاقات جنگ بودهاست. مورد بعدی تعدد زیاد پلانهاست که باعث میشود بیننده عادی در دنبال کردن داستان گیج شود البته تأکید میکنم مخاطب عام معمولاً مخاطب خاص و فیلم بین باید یک درجه باهوشتر از مخاطب عام باشد. زرگرنژاد برخلاف بیشتر همکارانش مخاطب را باهوش فرض میکند. دربرخی جاها صداگذاری و اصلاح رنگ از باقی فیلم عقب تر است این هم در هول و ولای رساندن فیلم به جشنواره طبیعی است که امیدواریم برای اکران عمومی اصلاح شود.
نظر شما