شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۷:۴۴
ناگفته‌هایی از وضعیت مردم حلبچه به روایت یک شاهد عینی

غلامرضا صالحی، در یادداشت روزنوشت خود «راه خون» درباره بمباران حلبچه می‌نویسد: آن قدر صحنه‌های جنایت‌بار دشمن در شهر حلبچه وسیع و بزرگ است که توصیف آن امکان ندارد. تنها با چشم و گوش و حواس شامه است که می‌توان رذالت و پستی دشمن و مظلومیت مردم را دید و لمس کرد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ۲۵ اسفند ماه سالروز حمله شیمیایی صدام به شهر حلبچه است. روایت جزئیات این حمله از زبان یک شاهد عینی خواندنی است. این شاهد عینی غلامرضا صالحی، از فرماندهان سپاه است که از روزهای ابتدایی جنگ در جبهه جنوب حضور پیدا کرد و با نوشتن یادداشت‌های روزانه از اتفاقات جنگ برای ما میراث ماندگاری را بر جای گذاشت. در این میراث او از لحظات حضورش در جبهه روایت کرده است. اهمیت انعکاس بمباران شیمیایی حلبچه به خوبی در یادداشت‌های صالحی منعکس شده است برای همین روزنوشت شهید غلامرضا صالحی در ۲۶ اسفندماه سال ۶۶ را بی‌کم و کاست از کتاب «راه خون» با ویرایش و تدوین احمد دهقان طبق صفحات ۱۱۸۰ و ۱۱۸۱ برگزیدیم تا هم از او یادی کرده باشیم هم روایت این روز مهم را با جزئیاتش دوباره مرور کنیم.

«روز گذشته همزمان با پیشروی یگان‌های ۸ {نجف اشرف} و ۱۴ {امام حسین} برای آزادسازی شهرهای حلبچه و دوجیله، یگان‌های محور دژلی نیز مرحله دوم عملیات را آغاز کردند و در امتداد رودخانه زلم خود را به دریاچه دربندی‌خان رساندند. می‌توان گفت با این حرکت، عملیات به طور کامل انجام می‌گیرد، به جز پاکسازی محورهای باقیمانده که در محاصره قرار می‌گیرند، مانند محور نوسود.

صبح پس از خواندن نماز و روشن شدن هوا، از لابه‌لای تپه مصنوعی منطقه را مورد شناسایی قرار دادیم. در زیر پای خود، مواضع توپخانه زیادی را مشاهده کردیم که تماماً سقوط کرده بود و نفرات آنها اسیر شده بودند. پیروزی و فتح بزرگی نصیب رزمندگان اسلام شده بود. آن قدر این پیروزی سریع و عظیم است که تصور آن برای همگی ما مشکل است و هنوز باورمان نمی‌شود. منطقه‌ای بسیار وسیع با مراکز زیادی از از شهرها، پادگان‌ها، کارخانه‌ها و مملو از غنائم گوناگون که تنها در یک نگاه، ده‌ها توپ ۱۳۰، تانک‌های زیاد، خودروهای زیاد چه نظامی و چه شخصی دیده می‌شود.

برای پیگیری موارد مربوط به لشکر به سمت قرارگاه تاکتیکی که در زیر تموژن مستقر کرده بودیم، حرکت کردم. در مسیر وارد شهر حلبچه شدم. برایم بسیار هیجان‌آور و شوق‌آفرین بود تمامی مردم با حالتی هیجان‌زده و مبهوت در خیابان‌ها و کوچه‌ها و درهای منزل و مغازه‌های خود ما را نظاره می‌کردند و برایمان دست تکان می‌دادند. هر چند مردم بهت زده بودند و نمی‌دانستند که با این سرعت چه شده است ولی در چهره آنها شادی و شوق آزادی از بند صدامیان نمایان بود. به دلیل کمی وقت، با سرعت به قرارگاه لشکر آمدم و پیگیر امور شدم.

با تامین کامل هدف موردنظر در محور حلبچه، برایم قطعی شد که ماموریت ما در محور سد دربندی‌خان خواهد بود. لذا به اتفاق برادران اطلاعات و گردان‌ها به ارتفاع تموژان رفتیم و منطقه را بیشتر مورد بررسی و شناسایی قرار دادیم.

عصر برای گفت‌وگو با برادران قرارگاه و مطلع شدن از اوضاع از طریق حلبچه حرکت کردیم. دشمن قبل از ظهر با وضعی بسیار دلخراش در حالی که تمامی مردم شهر در خانه و کاشانه خود چند ساعتی بود آزادی را لمس می‌کردند با هجومی وسیع شهر را زیر بمباران خود گرفت. ساعت ۶ بعدازظهر برای دومین بار وارد شهر شدم، به طور کلی با چند ساعت قبل فرق می‌کرد. تمام شهر در آتش می‌سوخت. خانه‌ها و مغازه‌های مردم ویران شده بود خیابان‌ها پر بود از کشته و زخمی‌های مردم، از زن و مرد و کودک که بر اثر ترکش و بمباران‌ها و خصوصاً بمباران شیمیایی کشته و مجروح شده بودند.

در این لحظه از مردم هیچ اثری در شهر ندیدم فکر کردم حتماً آنهایی که زنده مانده‌اند، از شهر خارج شده‌اند. در همان لحظه مجدداً هواپیماهای دشمن شهر را بمباران شیمیایی کردند که ما نیز شیمیایی شدیم. با سرعت از شهر خارج شدیم و به سمت دوجیله حرکت کردیم. به نزدیکی شهر دوجیله که رسیده بودیم که هواپیماهای دشمن این شهر را نیز بمباران کردند. در همان نقطه‌ای که ما بودیم و جمعی از برادران گردان الزهرا و لشکر ۸ {نجف اشرف} نیز بودند، بمباران شیمیایی شد. بالاجبار با حمل عده‌ای از مجروحین، مراجعت کردیم.

در بازگشت مجدداً وارد شهر حلبچه شدیم. هوا تقریباً تاریک شده بود. در همان لحظات، به دلیل تاریک شدن آسمان و اطمینان اینکه بمباران قطع شده است شاهد بودیم که مردم گروه گروه از پناهگاه‌ها و منازل خود خارج می‌شدند و به سمتی می‌دویدند. تازه متوجه شدم قبل از ظهر که بمباران شهر بی‌محابا توسط دشمن شروع شده بود مردم حتی فرصت خارج شدن از شهر را نداشتند. چهرهای مردم بر خلاف صبح که اشک شادی می‌ریختند، نگران و وحشت‌زده بود و طعم آوارگی و ویرانی و مرگ و آتش را می‌چشیدند. خانواده‌ها هر کدام مقداری جزئی از وسایل منازل خود را جمع‌آوری کرده بودند و هر کسی به سمتی می‌دوید. واقعاً مردم نمی‌دانستند چه باید بکنند، حتی نمی‌دانستند به کدام طرف فرار کنند.

مردم هر چند زبان ما را متوجه نمی‌شدند ولی با اشاره به آنها فهماندیم که باید به طرف ایران حرکت کنند. آنها را به جادهای که به طرف اسکله یگان ما منتهی می‌شد راهنمایی کردیم مرد و زن و کودک و پیر و نوزادان که به دوش مادران خود بودند با وضعی بسیار دلخراش در حال ترک خانه‌های ویران خود بودند ما نیز به سمت قرارگاه حرکت کردیم. چند دقیقه‌ای بیشتر از شهر خارج نشده بودیم که هواپیماها دشمن مجدد در تاریک شب شهر را که در حال سوختن بود، زیر بمباران گرفتند. آن قدر صحنه‌های جنایت‌بار دشمن در شهر حلبچه وسیع و بزرگ است که توصیف آن امکان ندارد. تنها با چشم و گوش و حواس شامه است که می‌توان رذالت و پستی دشمن و مظلومیت مردم را دید و لمس کرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین