سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهام بهروزی: زن امروزی، دیگر زنی در بند سنتهای دست و پاگیر نیست، بلکه زنی آگاه و کنشگر است که با کتاب رابطه عمیقتری پیدا کرده است و خویشی با کتاب موجب شده تا با فکری بازتر و افقی امیدبخشتر و درکی ژرفتر با خود، جهان و پدیدههای آن مواجه شود و به نحو مطلوبی به خودباوری و خویشتنشناسی دست یازد.
مهدیه امیریدشتی، نویسنده، روزنامهنگار، جامعهشناس و پژوهشگر حوزه زنان بر این باور است که «زنانی که مطالعه میکنند، نهتنها روایتهای جدیدی از خود و جامعهشان کشف میکنند؛ بلکه در گفتمانهای اجتماعی نیز حضور پررنگتری دارند و با دیدی نقادانهتر به مسائل پیرامون خود مینگرند.» او کتاب را سازوکاری برای تغییرات اجتماعی و حضور پررنگتر زنان در عرصه عمومی میداند. این نگاه اندیشهورزانه و منطبق بر منطق این روزنامهنگار جنوبی که از دهه ۹۰ تاکنون با نگارش کتب و مقالات علمی پژوهشی «زن» را به دغدغه جدی در رسانههای بومی استان بوشهر مبدل کرده است، دستاویزی شد تا با وی درخصوص رابطه زن امروز با کتاب و دستاوردهای این همنشینی فرهنگمند به گفتوگو بنشینیم.
مهدیه امیریدشتی تا کنون چندین اثر شامل «توسعه پایدار و نقش زنان روستایی» (۱۳۹۵)، «زنان و حکمروایی خوب شهری» (۱۳۹۶)، «جامعهشناسی مسائل اجتماعی زنان» (به همراه دیگر نویسندگان) (۱۳۹۷)، «زنان و گفتمان سبز» (۱۳۹۸) منتشر و همچنین با همکاری اسماعیل حساممقدم (همسرش) سه اثر مشترک «عصرانه فرهنگیهامون»، «مطبوعاتی هامون» و «نشریه آوای هامون» راهی بازار کتاب کرده است.
در ابتدای گفتوگو، از وی خواستیم تا چند اثر را برای مطالعه در نوروز پیشنهاد بدهد که او کتاب «جامعهشناسی زنان» نوشته پاملا آبوت و کلر والاس و ترجمه منیژه نجمعراقی، درآمدی جامع بر نظریههای فمینیستی» نوشته رمزی تانگ و ترجمه منیژه نجم عراقی، «جامعهشناسی» اثر آنتونی گیدنز و ترجمه حسن چاوشیان، «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز، «سمفونی مردگان» عباس معروفی و برخی از ترجمهها و آثار گلی ترقی و زویا پیرزاد را پیشنهاد داد. در ادامه ماحصل این گفتوگوی مفصل با این روزنامهنگار و زنپژوه جنوبی آورده میشود.
پژوهش و مطالعات شما اخیراً روی کدام حوزه متمرکز شده است؟
در پژوهشها و مطالعات اخیر، تمرکز من بر مفاهیمی مانند معاصر بودن، سیاست تفاوت، ناجنبش زنان و خانواده مدنی بوده است. این حوزهها به طور مستقیم با تحول جایگاه زنان در جامعه در ارتباط هستند. بررسی این موضوعات نشان میدهد که زنان، بهویژه در جوامع در حال گذار، چگونه از حاشیه به متن آمدهاند و به شیوههای جدیدی در عرصه عمومی و خصوصی نقشآفرینی میکنند. این تغییر نه از طریق جنبشهای کلاسیک؛ بلکه از طریق کنشهای روزمره، مقاومتهای خاموش و تغییر در سبک زندگی رخ داده است، مفهومی که در نظریه ناجنبش زنان به آن پرداختهام.
ارتباط زنان امروز ایرانی را با کتاب چگونه ارزیابی میکنید؟ و انس آنها با کتاب دستاوردهایی هم داشته است؟
ارتباط زنان امروز با کتاب، بسته به شرایط اجتماعی و فردی آنها، طیفی متنوع را شامل میشود. در سالهای اخیر، شاید بتوان گفت در گروهی از زنان تحصیل کرده یا در حال تحصیل، شاهد افزایش تمایل آنها به خواندن، بهویژه در حوزههایی مانند ادبیات زنان، تاریخ، فلسفه و علوم اجتماعی بودهایم. این روند نقش مهمی در آگاهیبخشی آنان داشته و به آنها قدرت بیشتری در مطالبهگری اجتماعی و حقوقی داده است. زنانی که مطالعه میکنند، نهتنها روایتهای جدیدی از خود و جامعهشان کشف میکنند؛ بلکه در گفتمانهای اجتماعی نیز حضور پررنگتری دارند و با دیدی نقادانهتر به مسائل پیرامون خود مینگرند. ارتباط زنان با کتاب در این چارچوب، نهتنها ابزاری برای آگاهیبخشی فردی، بلکه بستری برای تغییرات اجتماعی و بازتعریف نقشهای جنسیتی است. زنان امروز با مطالعه، به تفاوتهای خود مشروعیت میبخشند و در برابر کلیشههای تحمیلشده مقاومت میکنند.
این روند در تقویت سیاست تفاوت نیز مؤثر است، زیرا زنان از طریق مطالعه، روایتهای متنوعتری از خود و موقعیتشان در جامعه میسازند. همچنین، این آگاهی در شکلگیری خانواده مدنی نقش دارد، جایی که روابط بر پایه برابری و گفتوگو تعریف میشود. از این منظر، کتاب نهتنها ابزاری فردی، بلکه سازوکاری برای تغییرات اجتماعی و حضور پررنگتر زنان در عرصه عمومی است. شاید زنان معاصر ایران در سالهای اخیر، پیوندی عمیقتر و چندلایهتر با کتاب برقرار کردهاند؛ پیوندی که از سطح یک فعالیت فردی فراتر رفته و به بخشی از کنشهای اجتماعی آنان تبدیل شده است.
این ارتباط دیگر صرفاً به خواندن محدود نمیشود، بلکه زنان با نوشتن، نقد کردن و به اشتراک گذاشتن دانش، در حال بازتعریف جایگاه خود در میدان فرهنگی و اجتماعی هستند. خواندن برای زنان امروز، صرفاً کسب آگاهی نیست، بلکه شکلی از مقاومت است؛ مقاومتی در برابر روایتهای مسلط، در برابر تاریخهایی که زنان را به حاشیه راندهاند و در برابر گفتمانهایی که تفاوت را نادیده میگیرند. زنان از طریق کتاب، به درکی تازه از خود و جهان پیرامونشان میرسند؛ آنها روایتهای جدیدی از زندگی، هویت و حق خود بر شهر و سیاست میسازند. این فرایند، هم آگاهیبخش است و هم مطالبهگر.
در بستر ناجنبش زنان، کتاب ابزاری برای تغییرات بیصدا اما عمیق است؛ تغییری که شاید در سطح جنبشهای اجتماعی کلان دیده نشود، اما در زیرپوست جامعه جریان دارد. زنانی که میخوانند، سبک زندگیشان را تغییر میدهند، خواستههایشان را بازتعریف میکنند و از طریق گفتوگوهای کوچک، شبکهای از آگاهی و مطالبهگری را شکل میدهند. این همان سیاست تفاوتی است که زنان با مطالعه آن را تقویت میکنند یعنی تأکید بر روایتهای متنوع، بر صداهای گوناگون و بر حقی که از مسیر دانستن و فهمیدن مطالبه میشود. خانواده مدنی، شهر به مثابه میدان کنش و سیاست زندگی روزمره، همگی از رهگذر همین آگاهی و خواندن، بازتعریف میشوند. زنان با کتاب، از حاشیه به متن نمیآیند؛ بلکه متنی جدید مینویسند، متنی که خود مؤلف آن هستند.
اشاره کردید که کتاب نه تنها موجب آگاهی جامعه به ویژه زنان شده؛ بلکه آنها را به روایتگری از موقعیت خود و مطالبهگری نقادانه سوق داده، این فرایند موجب شده زنان از حاشیه به متن جامعه بیایند، این بدان معناست که همنشینی زنان امروزی با کتاب نقش شگرفی در خودباوری آنها برای رهایی از کلیشههای اجتماعی دارد، این گونه نیست؟
قطعاً همینطور است. کتاب نهتنها ابزاری برای آگاهیبخشی، بلکه بستری برای بازتعریف خویشتن است. زنان با خواندن، روایتهایی از زندگی خود و دیگران کشف میکنند که پیش از این شاید نادیده گرفته شده بود. این روند نهتنها شناخت آنها از خود و جایگاهشان را تغییر میدهد، بلکه به آنها جسارت و قدرت میبخشد تا روایتهای مسلط را به چالش بکشند. کلیشههای اجتماعی اغلب بر اساس روایتهای تکبعدی ساخته میشوند، اما کتابها، بهویژه آنهایی که تجربههای متنوع زنان را بازگو میکنند، به زنان امکان میدهند که تفاوتهای خود را مشروعیت ببخشند و به جای آنکه در چارچوبهای از پیش تعیینشده قرار بگیرند، تعریف جدیدی از خود ارائه دهند.
این خودباوری که از مسیر مطالعه شکل میگیرد، در رفتار و کنشهای اجتماعی زنان نیز بازتاب پیدا میکند. زنانی که میخوانند، در گفتوگوهای اجتماعی حضور فعالتری دارند، مرزهای خود را بازتعریف میکنند و به شیوهای متفاوت با محیط پیرامون خود تعامل دارند. همنشینی زنان با کتاب، در واقع تمرینی برای بازیابی صداهای خاموششده است؛ صدایی که در خلال تاریخ یا نادیده گرفته شده یا به حاشیه رانده شده است. امروز اما، زنان از طریق خواندن، نوشتن و نقد کردن، نهتنها این صدا را احیا میکنند، بلکه آن را به ابزاری برای تغییر تبدیل میکنند. در این مسیر، مطالعه نه یک سرگرمی؛ بلکه یک کنش رهاییبخش است که از دل آن، زنانی توانمند، آگاه و مطالبهگر ظهور میکنند.
پاسخ شما مرا به یاد این نظر جبران خلیل جبران: «هیچکس و هیچ چیز، بر زنی که با خواندن کتاب و شعر، گوش دادن به موسیقی و نوشیدن قهوه حالش خوب میشود، پیروز نخواهد شد» انداخت که میتوان شکست ناپذیری زن کتابخوان و هنرشناس را در ابعاد گوناگون زندگی البته بازتعریف کرد.
بله؛ این نقلقول، تصویری قدرتمند از استقلال و شکستناپذیری زنانی ارائه میدهد که از طریق مطالعه، هنر و زیبایی، دنیای درونی خود را غنی میکنند. زنی که کتاب میخواند، شعر را درک میکند و موسیقی را میشنود، در واقع در برابر روایتهای مسلط، سلاحی متفاوت در اختیار دارد: دانایی، تخیل و حساسیت زیباییشناختی. چنین زنی به راحتی تحت تأثیر هنجارهای تحمیلی قرار نمیگیرد، زیرا او منابع متفاوتی برای درک خود و جهان دارد. این شکستناپذیری، به معنای مقاومت در برابر سلطهای است که سعی در تعریف زن از منظر بیرونی دارد. زن کتابخوان، صرفاً مصرفکننده دانش نیست، بلکه تولیدکننده روایتهای جدید است. او در برابر روایتهای تحمیلی درباره زنان، صدای دیگری را مطرح میکند؛ صدایی که از درون تجربههای او میجوشد.
از سوی دیگر، هنرشناس بودن زن، به معنای داشتن چشمی برای دیدن زیبایی در زندگی، نگاهی خلاقانه به جهان و درکی عمیقتر از خود و پیرامونش است. چنین زنی، حتی در سختترین شرایط، راهی برای بازآفرینی خود و عبور از موانع پیدا میکند. او در مواجهه با ناملایمات، به کتاب، شعر و موسیقی پناه میبرد، اما این پناه نه از سر ضعف، بلکه بهمثابه راهی برای بازیافتن خویشتن است. این نوع نگاه، با مفهومی که پیشتر درباره ناجنبش زنان مطرح شد، همخوانی دارد. زنانی که از طریق مطالعه و هنر، سبک زندگی خود را تغییر میدهند، بیآنکه در قالب جنبشهای کلاسیک عمل کنند، در حال رقم زدن تحولی عمیق در بطن جامعه هستند. آنها از طریق آگاهی، از حاشیه به متن نمیآیند، بلکه متنی تازه برای زیستن خلق میکنند و این، همان نقطهای است که آنها را شکستناپذیر میکند.
با این اوصاف، میتوان مدعی شد که کتاب، زن امروز را به بطن جامعه سوق داده، درست است؟
نهفقط به بطن جامعه، بلکه به مرکز تصمیمگیریهای خرد و کلان. کتاب، زنان را از موقعیتی که صرفاً نظارهگر وقایع هستند، به جایگاهی سوق میدهد که در آن، خود عامل تغییرند. این ورود اما لزوماً به شکل جنبشهای آشکار رخ نمیدهد؛ بلکه زن کتابخوان، از طریق بازاندیشی در خود و محیطش، مرزهای سنتی نقشهای جنسیتی را جابهجا میکند. او دیگر تنها «همسر» یا «مادر» نیست، بلکه شهروندی آگاه، اندیشمندی نقاد و صدایی مستقل است. این تغییر، لزوماً به معنای مخالفت با نهادهای سنتی نیست، بلکه به معنای تعریف دوباره آنهاست. زن کتابخوان، به دلیل گسترش دایره شناخت و مواجهه با روایتهای متنوع، دیگر نه صرفاً تابع هنجارهای تثبیتشده، بلکه فردی است که قدرت نقد، بازاندیشی و تغییر دارد. او خود را در مقام کسی میبیند که باید درباره جایگاهش در جامعه تصمیم بگیرد، باید روایتهایی را که درباره زنان نوشته شده است، مورد بازبینی قرار دهد و باید تجربههایش را به تاریخ رسمی اضافه کند. جامعهای که در آن زنان میخوانند، جامعهای است که در آن ایدههای تازه رشد میکنند، گفتوگو جای سلطه را میگیرد و تجربه زنانه از حاشیه تاریخ به متن روایتها میآید.
کتاب، زنان را از جایگاهی که صرفاً نقشهای تثبیتشده اجتماعی را بازتولید میکردند، به موقعیتی سوق داده که در آن، عامل شکلدهی به گفتمانهای نوین و بازتعریف ساختارهای اجتماعی هستند. بنابراین، حضور زنان در بطن جامعه، با خواندن کتاب، از یک امر فیزیکی صرف به یک امر اندیشهورزانه و کنشگرایانه تبدیل شده است. آنها صرفاً در مشاغل بیشتر دیده نمیشوند، بلکه در گفتمانسازی، در نقد اجتماعی، در تغییر سبکهای زیستن و در شکستن کلیشههای جنسیتی فعالانه نقشآفرینی میکنند. کتاب، زنان را نه فقط به عرصه جامعه، بلکه به متن روایتهای تاریخی و اجتماعی کشانده است؛ جایی که آنها دیگر موضوع سخن نیستند، بلکه خود در مقام سخنوران و کنشگران اجتماعی قرار دارند. زنی که میخواند، از دنیای پیرامونش عبور میکند و به لایههای عمیقتری از هستی میرسد؛ او دیگر در اجتماع حل نمیشود، بلکه جامعه را به بازاندیشی درباره خود وادار میکند.
مانوس شدن زنان با کتاب آنها را در تخصصهایی که در سطح جامعه دارند، چقدر پیش انداخته است؟
زنان کتابخوان، در حوزههای تخصصی خود، بهتدریج از نقشهای اجرایی صرف، فاصله گرفته و به سطوح تصمیمسازی و راهبری نزدیکتر میشوند. دلیل این امر، تنها افزایش دانش نیست؛ بلکه توانایی آنها در بهچالشکشیدن ساختارهای تثبیتشده است. آنها در هر حرفهای که باشند، نهتنها در مهارتهای فنی پیشرفت میکنند، بلکه در نگرش و تحلیل مسائل نیز قویتر عمل میکنند. کتاب، دید آنها را وسیعتر میکند، تفکر انتقادی را در آنها پرورش میدهد و آنها را به متخصصانی پویا تبدیل میکند. چنین زنانی، به دلیل درک عمیقتری که از رشته خود دارند، قدرت بیشتری در حل مسئله، مدیریت چالشها و ارائه ایدههای نو دارند. آنها در محیطهای حرفهای، نه صرفاً بهعنوان مجریان مهارتهای آموختهشده، بلکه بهعنوان نیروهای فکری و تحولآفرین ظاهر میشوند.
کتاب، زن را تنها مجهز به دانش نمیکند؛ بلکه او را به یک ناظر تیزبین، تحلیلگر عمیق و نیرویی تحولآفرین تبدیل میکند. تخصص در یک حوزه، تنها به مهارتهای فنی خلاصه نمیشود، بلکه نیازمند درکی ژرف از موقعیت، آیندهنگری و توانایی تصمیمگیری آگاهانه است. همه اینها در زنانی که کتاب را بهعنوان بخش جداییناپذیر از زندگی خود پذیرفتهاند، پررنگتر دیده میشود.
کتاب نهتنها تخصص را عمیقتر میکند، بلکه امکان عبور از مرزهای تثبیتشده حرفهای را نیز فراهم میآورد. زنی که در رشتهای خاص متخصص است، اما ارتباطی پویا با کتاب دارد، تنها در حوزه خود متوقف نمیشود؛ او دانش میانرشتهای را درمییابد، نگاه کلانتری پیدا میکند و از تکرار کلیشههای حرفهای میگریزد. چنین زنی نهتنها در شغل خود، بلکه در شیوهی تحلیل، پرسشگری و تصمیمگیری نیز متمایز است. او صرفاً یک پزشک، مهندس، معلم یا وکیل نیست، بلکه انسانی است که میداند دانش، تنها مجموعهای از مهارتها نیست، بلکه امکانی برای تغییر مسیر زندگی و جامعه است.
پس میتوان مدعی شد که زنان کتابخوان، اغلب به زنانی کمالگرا مطالبهگر مبدل میشوند؟
ببینید خواندن، ذهن را وادار به بازاندیشی مداوم میکند و این بازاندیشی، به شکلی اجتنابناپذیر، فرد را از سطحینگری دور میکند. زنان کتابخوان، کمتر به وضعیت موجود قانع میشوند، کمتر به پذیرش بیچونوچرای سنتها تن میدهند و بیشتر در جستوجوی امکانات نوین برای زیستن هستند؛ اما این جستوجو، لزوماً به معنای کمالگرایی به مفهوم رایج آن نیست.
کمالگرایی، معمولاً بهعنوان تمایل به دستیابی به استانداردهای بینقص و ایدهآل تعریف میشود، در حالی که زنان کتابخوان، بیش از آنکه در پی کمال باشند، در پی کشف و تغییرند. آنها بهجای آنکه خود را در قالبهای ازپیشتعیینشده قرار دهند، مرزهای جدیدی را تجربه میکنند. در این مسیر، ممکن است با بحرانهای هویتی، چالشهای ارزشی و احساس بیقراری مداوم مواجه شوند.
پس شاید بهتر باشد بگوییم که زنان کتابخوان، بیش از آنکه کمالگرا باشند، جویندگان ناتمام هستند. آنها درگیر سؤالاتی میشوند که پاسخی نهایی ندارند و بهجای پذیرش الگوهای تثبیتشده موفقیت، روایتهای تازهای از آن خلق میکنند. این جستوجو، آنها را از روزمرگی، از پذیرش بیچونوچرای هنجارها و از زیستن در قالبهای آمادهشده، دور میکند و به سمت نگاهی پویاتر نسبت به خود و جهان هدایت میکند.
پس بیشتر از آنکه کمالگرا شوند، ناآرام میشوند. خواندن، نوعی بیقراری درونی میآفریند؛ زنی که میخواند، بهراحتی با وضع موجود کنار نمیآید، مدام در جستوجوی پاسخهای تازه است و از پذیرفتن قالبهای از پیش تعیینشده سر باز میزند. این بیقراری، او را از سطحینگری دور میکند و به عمق میکشاند؛ اما این عمق، همیشه آرامشبخش نیست. زن کتابخوان، گاهی با تناقضات تازهای مواجه میشود، گاهی ارزشهایی را که با آنها بزرگ شده، از نو ارزیابی میکند و گاهی میبیند که دانستن، بار سنگینی است. بنابراین، او نه بهدنبال کمال، بلکه در مسیر شدن است، مسیری که مقصد مشخصی ندارد، اما او را از ایستایی میرهاند.
درست است، زنان آگاه به ایستایی تن نمیدهند! به نظر میرسد برای فراخواندن زنان بیشتری به دنیای کتاب و کتابخوان بایستی به شناسایی خلأهای کتابنخوانی این قشر اقدام کرد، به نظر شما مهمترین خلأ مطالعاتی که در این حوزه دیده میشود، کدام است؟
یکی از خلأهای مطالعاتی زنان امروز، کمبود منابعی است که تجربههای زیسته متنوع زنان را بازتاب دهد. بسیاری از روایتها هنوز از زاویه دیدی مسلط و کلیشهای نوشته میشوند و کمتر به تفاوتهای طبقاتی، قومیتی، جنسیتی و نسلی میان زنان پرداخته شده است.
از سوی دیگر، ارتباط زنان با فلسفه، نظریههای اجتماعی و تاریخ تفکر هنوز بهاندازه کافی تقویت نشده و بیشتر زنان، آگاهی خود را از طریق منابع عمومی و روایتهای غیرانتقادی بهدست میآورند. این کمبود، باعث میشود که بسیاری از پرسشهای بنیادین درباره موقعیت زنان، چرایی استمرار نابرابریها و راهکارهای ممکن برای تغییر، در سطحی عمومی باقی بماند. همچنین کمبود آشنایی زنان با متوننظریههای جنسیت از دیگر موارد است. بسیاری از زنان، حتی آنهایی که کتابخوان هستند، هنوز با متون پایهای در این حوزهها آشنا نیستند. در حالی که بدون این شناخت، بسیاری از پرسشهای اساسی درباره موقعیت زن در جامعه بیپاسخ میماند.
چگونه میتوان این خلأ مطالعاتی را پر کرد؟
برای پر کردن این خلأ، باید زنان را به خواندن متون تحلیلی و انتقادی، آشنایی با جریانهای فکری و ورود به مباحث نظری تشویق کرد تا بتوانند با نگاه ژرفتری به جایگاه خود و جامعهشان بیندیشند. چون زنان، برای آنکه بتوانند در عرصه اجتماعی کنشگری مؤثر داشته باشند، نیاز دارند که روایتهای تاریخی را که درباره آنها نوشته شده است، بشناسند و آنها را نقد کنند.
پر کردن این خلأ، نیازمند تغییر رویکرد در نحوه مطالعه است. زنان نباید تنها مصرفکنندگان روایتهای موجود باشند، بلکه باید خود وارد حوزه تفکر، تحلیل و نگارش شوند. ایجاد حلقههای مطالعاتی، ورود نظریههای جنسیت به نظام آموزشی و ترویج گفتمانهای فکری میان زنان، میتواند این شکاف را کاهش دهد. پر کردن این خلأ، تنها از طریق تشویق به خواندن بیشتر نیست، بلکه نیازمند تغییر در نظام آموزشی، گسترش حلقههای مطالعاتی و ورود این مباحث به گفتمان عمومی است.
به موارد خوبی اشاره کردید، حال بگویید که این دسته از زنان (زنان کتابخوان) چه آیندهای را پیش روی جامعه خواهند گذاشت؟
زنانی که کتاب میخوانند، آینده را به شیوهای متفاوت میسازند. آنها صرفاً نقشهای تثبیتشده را ادامه نمیدهند، بلکه مرزهای هویت زنانه، نقشهای خانوادگی و مشارکت اجتماعی را بازتعریف میکنند. این روند، جامعه را به سمت فضایی میبرد که در آن، تنوع صداها به رسمیت شناخته میشود، گفتوگو جایگزین تبعیت میشود و تفکر انتقادی ارزشمندتر از پذیرش کورکورانه میگردد. جامعهای که در آن زنان کتاب میخوانند، جامعهای خواهد بود که در آن دانش، قدرت را بازتوزیع میکند و مرزهای کهنه را کنار میزند.
هر جامعهای که زنانش مطالعه کنند، بهسوی بازتعریف نقشهای جنسیتی، تغییر در مناسبات قدرت و گسترش تفکر انتقادی حرکت خواهد کرد. آیندهای که در آن زنان کتاب میخوانند، آیندهای است که در آن، روایتهای تکبعدی درباره زنان به چالش کشیده میشوند، تاریخ از نو نوشته میشود و نهادهای اجتماعی بر مبنای برابری و گفتوگو شکل میگیرند. زن کتابخوان، جامعهای را شکل میدهد که دیگر نمیتواند به شیوه سنتی به بازتولید نقشهای کلیشهای ادامه دهد. در آیندهای که زنان بیشتری به کتابخوانی روی بیاورند، تغییرات اجتماعی نه از طریق قوانین، بلکه از طریق تغییر نگاهها رخ خواهد داد. چنین جامعهای، جامعهای است که در آن، زن نه بهعنوان نماد، بلکه بهعنوان کنشگری مستقل شناخته میشود. مطالعه، زنی را که قرنها در حاشیه روایتها بوده، به مرکز گفتمان میکشاند.
آیا آگاهی زنان امروزی به کیفیت زندگی مشترک آنها و مادرانگیشان نیز کمکی میکند؟
قطعاً اما نه بدون چالش. آنها در مادری، دیگر تنها یک پرورشدهنده نیستند، بلکه عاملی برای آگاهیبخشی به نسل بعدی هستند. زنی که میخواند، به درک پیچیدهتری از روابط انسانی دست پیدا میکند. او به جای آنکه در الگوهای سنتی و ازپیشتعیینشده زندگی زناشویی و مادری گیر کند، امکان بازنگری، انتخاب و بازتعریف را برای خود ایجاد میکند. چنین زنی، در روابط عاطفی خود، به گفتوگو و برابری اهمیت بیشتری میدهد و در مادری، رویکردی آگاهانه و پرورشگرانهتر اتخاذ میکند.
مادران آگاه، فرزندانی تربیت میکنند که پرسشگر، تحلیلگر و پذیرای تفاوتها هستند. زنان آگاه، در مادری نیز نقش متفاوتی دارند؛ آنها دیگر تنها انتقالدهندگان سنتهای گذشته نیستند، بلکه پرورشدهندگانی هستند که ارزشهایی چون تفکر انتقادی، آزادی و برابری را به نسلهای بعدی منتقل میکنند. زنی که آگاهتر است، دیگر نمیتواند به روابط سنتی که بر پایهی نابرابریهای تاریخی بنا شده، تن دهد. او در نقش همسر و مادر، دیگر تنها به انجام وظایف محدود نمیشود، بلکه پرسش میکند، تحلیل میکند و بازتعریف میکند.
در نتیجه، آگاهی زنان، نهفقط زندگی فردی آنها، بلکه کیفیت زیستن در کل جامعه را ارتقا میدهد. این سطح از آگاهی، گرچه روابط را غنیتر میکند، اما گاهی میتواند به نقطهی تنش نیز بدل شود. چراکه جامعه هنوز بهطور کامل آماده پذیرش زنانی که متفاوت فکر میکنند، آماده نیستند. در نتیجه، این آگاهی هم رهاییبخش است و هم بار مسئولیتی مضاعف را به دوش زنان میگذارد. اما با اینحال، تغییری که از آگاهی نشات بگیرد، ماندگار است، حتی اگر مسیر آن دشوار باشد.
این مادران کتابخوان آیا در ترغیب فرزندانشان به کتاب خواندن هم نقش موثری بازی میکنند؟
بله، نقش آنها در این زمینه بیبدیل است؛ چراکه کودکی که مادرش را در حال خواندن میبیند، کتاب را نه بهعنوان یک وظیفه، بلکه بهعنوان بخشی از زندگی روزمره و شاید عمیقتر و بخشی از زیستن میداند. مادران کتابخوان، نهتنها بهصورت عملی، الگوی مطالعه را به کودکانشان ارائه میدهند، بلکه از طریق گفتوگو، قصهگویی و معرفی کتابهای مناسب، ذهن آنها را به روی دنیای جدیدی از تفکر و تخیل باز میکنند.
چنین کودکانی، با واژگان وسیعتر، قدرت تخیل بیشتر و مهارتهای تحلیلی قویتر رشد میکنند، زیرا از سنین پایین با جهانهای مختلفی که کتابها پیشرویشان قرار میدهند، آشنا شدهاند. چنین کودکی، صرفاً کتابخوان نمیشود، بلکه پرسشگر، منتقد و کنجکاو رشد میکند. کودکانی که مادران کتابخوان دارند، پیش از آنکه «سواد خواندن» را بیاموزند، «سواد اندیشیدن» را از مادرانشان به ارث میبرند. مادران کتابخوان، نهتنها کودکانشان را به خواندن ترغیب میکنند، بلکه الگویی از زیستن آگاهانه ارائه میدهند؛ زیستنی که در آن، دانستن یک ضرورت است، نه یک سرگرمی.
-سخن پایانی؟
زنان کتابخوان، سازندگان روایتهای تازه هستند. آنها نهتنها تاریخ را از نو میخوانند، بلکه آن را از نو مینویسند. در دنیایی که هنوز بسیاری از ساختارهای اجتماعی، روایتهای مسلط و کلیشههای جنسیتی پابرجا هستند، کتاب، سلاحی بیصدا اما مؤثر برای تغییر است. زنانی که میخوانند، بهتدریج مرزهای نادیدنی را میشکنند، فضاهای جدیدی برای خود و نسلهای بعدی میگشایند و از طریق دانایی، تاریخ دیگری را رقم میزنند. تاریخی که در آن، زنان نه حاشیهنشین، بلکه نویسندگان اصلی هستند.
کتاب، زن امروز را از مرزهای ازپیشتعیینشده عبور داده است؛ اما این مسیر، همچنان در حال پیموده شدن است. مهمترین مسئله این است که خواندن، نباید تنها به دانستن محدود بماند؛ بلکه باید به تغییری در نگرش، در زیستن و در تعریف فرد از خود و جهان منجر شود. زن کتابخوان، زنی است که تنها نمیداند، بلکه «میفهمد» و این فهم، آغاز تغییر است.
زنان کتابخوان، زنان خاموشی نیستند. آنها از طریق خواندن، از سکوتی که قرنها بر آنها تحمیل شده بود، عبور میکنند و صدای خود را پیدا میکنند. این صدا، گاهی در صفحات کتابها، گاهی در گفتوگوهای روزمره و گاهی در تغییرات تدریجی جامعه منعکس میشود. کتاب، زنان را تغییر میدهد و زنانی که تغییر میکنند، جامعه را دگرگون میکنند. آینده، از آنِ آنهایی است که میخوانند، میاندیشند و روایتهای تازهای را رقم میزنند.
نظر شما