به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، احمد اکبرپور نویسنده اینکتاب به ۱۳۴۹ در شیراز به دنیا آمده و دانشآموخته روانشناسی است. او جایزه کتاب سال را برای رمان «قطار آن شب» از آن خود کرده و چند دوره برنده جایزه شورای کتاب کودک برای کتابهای «امپراطور کلمات»، «رویای جنوبی» و «دوچرخه» بوده است. «من نوکر بابا نیستم» و «غول و دوچرخه» اکبرپور هم، طی سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۱۱ به فهرست «کلاغ سفید» کتابخانه مونیخ راه یافتهاند.
«هفتخوان و خردهای» بهصورت داستانهای کوتاه و بههم پیوسته نوشته شده که در کنار هم، یک داستان بلند، برای نوجوانها میسازند که محور آن، پسرکی روستایی بهنام داوود است که میخواهد مثل دوستش کُهزاد شجاع باشد و بیبدون ترس دروغ بگوید و هرکاری دلش میخواهد، انجام دهد.
داوود و کهزاد، یکروز برای شکار با همدیگر به کوه میروند و وقتی شب میشود، داوود برق چشمهایی را میِّبیند و متوجه میشود کهزاد، آنقدرها هم که فکر میکرده شجاع نیست....
«شکار»، «سبزوک»، «پارک»، «کلانتری»، «انتقام»، «دعوا» و «چهلسالگی نویسنده» داستان های کوتاه این مجموعه را تشکیل میدهند.
در قسمتی از «هفتخوان و خردهای» میخوانیم: «وقتی رسیدیم، بچهها سر کلاس بودند. ولی تا ثبتنام تمام شد همزمان زنگ استراحت را زدند. سیچهلتایی پشت پنجره جمع شده بودند که ناظم آنها را دور کرد. مادرم به مدیر مدرسه گفت: «اول بچه را دست خدا و بعد دست شما میسپارم، چرا که از بچهگی سایه بابا بالای سرش نبوده.» یواشکی توی گوشش گفتم: «تو را به خدا حالا برو، میبینی که باید برم سر کلاس.» اولینبار بود که از لباسهای محلیمان بدم میآمد.م
همراه ناظم رفتم سر کلاس. درس عربی بود. معلم قد کوتاهمان اشاره کرد تا روی یکی از نیمکتها بنشینم. رفتم روی نیمکتی نشستم که خالی بود. نیمکت خراب بود و با کوچکترین تکانی جیرجیر صدا میداد. اولین نفری را که شناختم، همین سیا بود. تا معلم میخواست چیزی بنویسد، جایش را با یکی از پشت سریهایم عوض کرد. چند لحظه بعد، تاق لگدی خورد زیر نیمکت. کفی نیمکت سرید و از زیر پایم در رفت. سرم محکم خورد به لبه آهنی و همه قاهقاه خندیدند. معلممان گفت: «پسر مگه جا قحطه؟» و به یکی از بچهها اشاره کرد تا به من جا بدهد…»
چاپ پنجم «هفتخوان و خردهای» با شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۱۲۵ هزار تومان از سوی نشر افق و برای گروه سنی نوجوان منتشر شده است.
نظر شما